• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن ادبيـــات > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
ادبيـــات (بازدید: 11190)
جمعه 7/3/1389 - 16:40 -0 تشکر 202635
شعرای کهن ایران زمین ... زندگینامه

سلام

بد نیست گزیده ای زندگینامه ی شعرای کهن ایران زمین رو در اینجا بیان کنیم...

اول از همه از خواجه شمس الدین محمد حافظ شروع میکنم

 

ولادت حافظ

 در مورد زندگی و تاریخ تولد یا ازدواج یا هر تاریخ دیگری که شاعر در شعرش به آن اشاره نکرده است، اختلاف نظر بسیار زیاد است. در قدیمی ترین نسخه ی دائرة المعارف بریتانیکا که در کتابخانه ی لندن موجود است سال تولد خواجه را نامعلوم دانسته اند اما به یقین این تاریخ ما بین سالهای 700 تا 726 است. دائرة المعارف بزرگ فرانسه نیز همین نکته را در نظر دارد. ضمنا در باب تولد این شاعر علاوه بر رومنبع اروپایی معتبر منابع ایرانی نیز نتوانسته اند این پراندگی آرا را کم نمایند.

در ابتدا باید متذکر شویم آنست که آنچه مهم است افکار بلند و نغز وشیوای اوست حال تفاوتی در تولد وی چه در سال 701 یا در سال 730 وجود ندارد. ولی طبق قصیده زیر این سال باید ما بین 716 تا 721 باشد. وی این قصیده را در مدح سلطان جلال الدین مسعود شاه اینجو سروده است:

 

خســرو دادگـرا شــیر دلا بـــحر کفــا    ای جــــلال تـــو بـه انــواع هنر ارزانی
هم آفاق گرفت و همه اطراف گشاد    حیث مسعودی و آوازه شد سالطانی

 

لذا چون شاه مسعود در سال 743 در جنگی که با یکی از امرای مغول بنام یاغی باستی کرد شکست خورد و قبل از آن نیز در سال 740 در مقابل امیر پیر حسین به هزیمت افتاد و فرار کرد و اینکه بعید است که این قطعه سراسر مدح برای پیش از اینها باشد، حافظ باید در آن سالها حداقل 25 سال داشته باشد، پس باید تقریبا در سالها ی 715 تا 716 ه.ق بدنیا آمده باشد. در این بین مرحوم دکتر غنی معتقد است بسال 717 ه.ق و مرحوم دستغیب شیرازی از قول فرصت، تولد را بسال 725 ه.ق می داند.

 

زندگینامه حافظ

 شاعر شیرین سخن، خواجه شمس الدین محمد حافظ که در اوئل قرن هشتم هجری قمری پا به عرصه وجود گذارد، پس از تولد محمد نامیده شد و با توجه با القابی که در آن دوران بنابر دلائل معقول به اشخاص می داند و او نیز که حافظ قرآن کریم بود به حافظ مقلب شد. همچنین بخاطر آنکه وی در علوم و فنون دیگر هم کمالات زیادی داشت به او القاب دیگری نیز دادند که از آن جمله:

شمس الدین و الدنیا، لسان الغیب، کاشف الحقائق، زبدة المتکلمین و ترجمان الاسرار و ... و همچنین چون در آن زمان به بزرگان و دانشمندان خواجه اطلاق می شد به وی نیز که از بزرگان زمان بود خواجه اطلاق شده است.

 

موطن اصلی حافظ ظاهرا کوپای اصفهان و محل سکونت جدش غیاث الدین اصفهان بوده است. غیاث الدین پسری به نام بهاء الدین داشت که همان پدر حافظ می باشد. غیاث الدین همواره زندگی خود را از قیل و غال دور نگه می داشت و همواره به تجارت سرگرم بود، به همین دلیل زندگی مرفه و آرامی داشت. در اثر تشنجات نیمه ی دوم قرن هفتم ه.ق که اصفهان کانون بلوا شد.

 

غیاث الدین به همراه خانواده به شیراز هجرت کرد. این در زمانی بود که آبش خاتون از اتابکان فارس بر شیراز حکومت می کرد. (660 تا 680)
غیاث الدین پس از ورود به شیرازدر محله ای نزدیک دروازه کازرون بنام محله ی شیادان خانه ای خرید و به تجارت مشغول شد و پس از مدتی از افراد سرشناس و موفق شد.

 

در این زمان به دلیل آنکه شیراز و ملوک تابعه در دست امرای طیبی بود، از مزاحمتها و حملات گاه و بیگاه سپاه مغول در امان بود. زیرا شیوخ این مناطق از ثروتمندان منطقه نیز بودند غالبا به تقوی و پاکدامنی شهرت داشتند و از ایلخانان به عزت اسلام شهرت یافتند و امتیازات بسیاری می گرفتند، ایلخانان چون پاکدامنی آنها را دیده بودند سرپرستی املاک خاصه را در بسیاری از مناطق به عهده ی آنها داده بودند.

 

بهاالدین پس از چندی مورد توجه شیخ عبدالله کازرونی که در همسایگی حجره ی آنها بود قرار گرفت و به بهاالدین گفت که حاضر است دخترش را به عقد او درآورد. پس از آن با قبولی بهاالدین آن دختر به عقد او درآمد.


زمانی نگذشته بود که غیاث الدین فوت کرد. پس از آن بهاالدین به تنهایی به کسب و کار مشغول شد و پس از مدتی صاحب 3پسر به نامهای خلیل، عادل و محمد و یک دختر گردید. رونق کار آنها بسیار زیاد شده بود که بهاالدین دچار بیماری شد. در ابتدا وی فکر می کرد یک مریضی ساده است ولی بعد از مدتی بیماری وی رو به شدت گذارد تا جایی که بهاالدین توان رفتن به حجره را پیدا نکرد. حکما نیز کاری از پیش نبردند و حال بهاالدین روز به روز وخیم می گشت. بیماری او چند ماهی به طول انجامید و هیچ کدام از اطبا نتوانستند کاری از پیش ببرند تا آنکه بهاالدین در یک شب سرد زمستانی فوت کرد. این در حالی بود که محمد تنها هشت سال داشت.


پس از فوت پدر، پسران به امور تجاری حجره پرداختن تا اینکه بعد از دوسال به دلایلی نا معلوم از آن شهر کوچ نمودند و حافظ و مادر و خواهرش در شیراز باقی ماندند و به علت عدم کسب و کارفشار زیادی به آنها آمد.

 

در این زمان حتی از خانواده ی همسر بهاالدین نیز هیچ اطلاعی در سدت نیست که چرا در آن اوضاع به آنها کمک نکردند.
خواجه پس از مدتی در سن 8-9 سالگی به مردی که در همسایگی آنها بود سپرده شد، ولی پس از مدتی آثار سوء اخلاق در این مرد ظاهر گشت و لذا حافظ از نزد او بیرون رفت. پس از مدتی وی توانست در یک نانوایی کار پیدا کند. در مجاورت نانوایی که حافظ در آن مشغول به کار بود مکتبی بود که دوستداران علم و ادب و بخصوص طالبین علوم و فنون قرآنی را به خود جذب می کرد.


حافظ نیز با پرداخت کمی از دستمزد خود در آنجا به تعلیم و آموزش مشغول شد و بدین کار تا حدی جدیت ورزید تا حافظ کل قرآن گردید. این گونه نقل شده استکه حافظ آنقدر فعال بود که استاد نیز از کار او به وجد می آمد و مورد توجه قرارش می داد.

 

ادامه دارد...

تو اگر در تپش باغ خدا را ديدي، همت کن و بگو ماهي ها حوضشان بي آب است 
  
پنج شنبه 9/7/1388 - 11:46 - 0 تشکر 155502

سلااااااام

دیروزروز مولانا بود...روزی كه ما یادمون بیفته یه مولوی هم داریم،كه متعلق به ماست..

متعلق به ایـــــــــــران..

یه ویژه نامه سایت تبیان قرارداده كه كامل وجامع هم هست..

من یه قسمتش رو اینجا قرارمیدم وبقیه رو بهتره خودتون ازلینك دنبال كنید...

ماناباشید

یا حق

دعا میكنم كه خداازتو بگیرد،هرآنچه كه خداراازتو گرفت...دكترعلی شریعتی

    

 

پنج شنبه 9/7/1388 - 12:18 - 0 تشکر 155506

زن ازنــــــــگاه مولـــــــــــــوی:

بخش اول 

زن:آزمون بزرگ

زن:آزمون بزرگ

با توجه به کلمات شفاف و رسای مولانا مخصوصاً در مثنوی واضح است که در نزد او زنان بهره ی درخوری از کمال ندارند و ارزیابی او از آن ها کاملاً منفی است. اما برای پی بردن به نظرات و عقاید مولانا در مورد زنان نمی توان تنها بر بنیان ظواهر، حکایات و تمثیلات حکم راند که در این صورت داوری آگاهانه نخواهد بود . اگر به این نکته یقین داشته باشیم که گردآوری مطالب مثنوی جوششی – الهامی بوده است و نه تاًلیفی ، لذا روح و رنگ و گفتار مثنوی تناسب با نوع حال و نگرش آن زمان گوینده دارد و گرایش‌ها و نگرش‌ها در هر زمان خواسته و ناخواسته بر اثر موًثربوده اند . این که بر پایه ی ظواهر الفاظ قضاوت کرده و در جای مولانا سخن گفت قابل تاًمل است. مولانا هرگز خود را اسیر بندهای دست و پا گیر الفاظ و قیود کلام نکرده است. شخصیت های بیشتر حکایات او تخیلی بوده و حقیقی نیستند و آن چه مقصود نهایی است نتیجه ی اخلاقی – عرفانی است که از داستان حاصل می شود.

گر حدیثت کج بود معنیت راست / آن کجی لفظ مقبول خداست

اگر به این باور یقین داشته باشیم که اندیشه ها و افکار ما تناسب تنگا تنگی با زمانه دارد و در ظرف اجتماعی که در آن زندگی می کنیم شکل می گیرد، بزرگان هم از این قاعده مستثنی نبوده اند. آن ها نیز فرزندان زمانه ی خود بودند و اگرچه از سطح اجتماع خود بالاتر آمده و پاک تر می دیدند، اما رنگ و بوی روزگار خود را داشتند. آرای ما با تلقی ها و رسوم زمانه ی ما بی ربط نیست و شئون گوناگون اجتماعی که در آن زندگی می کنیم، بر نظرات ما اثر می گذارد، چنان که در آثار مولانا نمونه های بسیاری می بینیم. حتی دانشمندانی چون ملاصدرا و ملا هادی سبزواری نیز نظری این گونه داشته و زنان را در زمره ی حیوانات آورده اند که برای نکاح شایسته اند ، یا بسیاری از شاعران و دانشمندان و سخنوران دیگر که این گونه فکر می کرده اند. امروزه که زنان در هر عرصه پا گذاشته و توانایی خود را به اثبات رسانیده اند، ایده ی گذشتگان که زنان فرع بر مردانند و برای ایشان خلقت یافته اند پذیرفته نیست. البته باید اذعان داشت یکی از علل عدم بروز قابلیت های زنان در اعصار گذشته ممنوعیت و محدودیتی بود که از جانب مردان بر ایشان تحمیل می شد.

در نزد مولانا روح زن و مرد بر نمی دارد، زنی و مردی از عوارض روح اند. او روح را از مرد و زن برتر می داند.

لیک از تانیث جان را باک نیست 
روح را با مرد و زن اشراک نیست
از مونث وز مذکر برتر است 
   این نه آن جان است کز خشک و تر است
این نه آن جان است کافزاید ز نان 
یا گهی باشد چنین گاهی چنان

مولانا معتقد است که زن در کنار سیم و زر از جاذبه های نیرومند طبیعت بشر است که خداوند آفریده و در آزمونی سخت، مرد را در معرض این جاذبه قرار داده است . او در این آزمون، گاه مجذوب خواسته های زمینی می شود که زن مصداق بارز آن است، گاه نور آسمانی جانش را می رباید و در این کشاکش پرتلاطم، کشتی وجودش را خود به سوی نجات یا نابودی نهایی می پیماید:

گاهی نهد در طبع تو سودای سیم و زر و زن/ گاهی نهد در جان تو نور خیال مصطفی

به دلیل آثاری که دلبستگی به مادیات بر روح و روان انسان می گذارد و او را از خدا و معنویات دور میکند، مولانا زر و زن را مظهر نفس و ملازم کافری میداند و مخاطبان خود را از پرستش آن ها باز داشته، به مبارزه با نفس فرا می خواند:

زر و زن را به جان مپرست زیرا
 برین دو، دوخت یزدان کافری را
جهاد نفس کن زیرا که اجریست
برای این دهد شه لشکری را

گمراهی مرد از آن جا شدت می گیرد که افزار های اغوا گری بطور کامل در زن قرار دارد. مولانا میگوید ابلیس در آغاز آفرینش و در ماجرای مهلت خواستن از پروردگار برای گمراه ساختن بندگانش، ابزار هایی چون خمر و باده و چنگ را دید، اما چون زیبایی زنان را مشاهده کرد، از فرط شادی و شعف بشکن زد و به رقص افتاد که با این ابزار ها زود تر میتوان به مقصود رسید. زیرا کیفیت و لطافت این زیبایی ها به گونه ای است که فطرت زیبایی خواه انسان را که در جستجوی تجلی خداوند است ، بدین پندار غلط می افکند که خداوند در پرده ی لطیف و نازک وجود زن جلوه کرده است. یعنی در جستجوی آب به آسانی در سراب می افتد:

... چون که خوبی زنان با او نمود
که زعقل و صبر مردان میربود
پس زد انگشتک به رقص اندر فتاد
که بده زودتر رسیدم در مراد
چون بدید آن چشمهای پر خما ر  
که کند عقل و خرد را بی قرار
وان صفای عارض آن دلبران 
که بسزد چون سپند ای دل بر
رو و خال و ابرو لب چون عقیق 
گوییا حق تافت از پرده رقیق

میزان تاًثیر زیبایی زن بر مرد و مقایسه ی آن با سایر جاذبه های مادی از چشم انداز دیگری هم قابل بررسی است.

شیفتگی انسان به مادیات دیگر یک طرفه است، مثلا جاه ومال و مقام بی جان هستند و نمی توانند در بر انگیختن انسان فعالیتی کنند، اما زن زیبا موجود زنده است و مظاهر حیات را دارا است، لذا میزان مجذوبیت انسان به او بیش از پدیده های دیگر است. مولانا می گوید: «هیچ دامی خلق را ماورای صورت خوب زنان جوان نیست. زیرا آرزوی زر و لقمه از یک طرف است: تو عاشق زری، اما زر را حیات نیست که عاشق تو باشد. در حالیکه عشق صورت زنان جوان از هر دو سوی است. تو عاشق و طالب اویی و او عاشق و طالب توست. تو حیله می کنی تا او را بدزدی و او حیله می کند تا تو به وی راه یابی.... »

حال اگر زیبایی و عشوه و غمزه ی زن با صدای لطیف او نیز همراه شود، فتنه انگیزی و اغوا گری صد برابر می گردد:

هست فتنه غمزه ء غمازه زن / لیک آن صد تو شود ز آواز زن

زن:آزمون بزرگ

می‏توان گفت زیبایی زن آزمون بزرگی بر سر راه مرد است، اما خود زن نیز در این آزمون خطیر آزموده می‏شود. به دیگر سخن، زن هم آزمون است و هم آزموده، شاید موفقیت وی در این آزمون دشوارتر از موفقیت مرد باشد. زمینه ی غریزی خطا در وجود آدمی مهیاست و ابزارهای آن نیز در اختیار اوست؛ حال اگر عقل و تقوا، مهار نفس را رها کنند، مستورگان نیز از لغزش مصون نمانند؛ چنان که مولانا می‏گوید: «بسیار زنان باشند که مستور باشند اما رو باز کنند تا مطلوبی خود بیازمایند…» به دلیل همین مساعد بودن زمینه های نفسانی انسان و حضور دائمی وسوسه های شیطان ، مولانا در مواضع متعددی توصیه می ‏کند که حکایت زن و مرد نامحرم در خلوت، حکایت آتش و پنبه است که در یک چشم بر هم زدن هستی هر دو را خاکستر می‏کند؛ پس اجتناب از لغزشگاه ها ضروری است:

هیچکس را با زنان محرم مدار
که مثال این دو پنبه ست و شرار
 آتشی باید بشسته ز آب حق 
همچو یوسف معتصم اندر رَهَق(گناه)
کز زلیخای لطیف سروقد 
  همــچو شیــران خویشتن را واکشد

دعا میكنم كه خداازتو بگیرد،هرآنچه كه خداراازتو گرفت...دكترعلی شریعتی

    

 

پنج شنبه 9/7/1388 - 12:22 - 0 تشکر 155507

قسمت دوم:

زن:نماد عشق الهی

زن:نماد عشق الهی

زن در اشعار مولانا از سویی نماد عشق الهی، روح، جان، زمین و رویش است و از سوی دیگر نماد جسم، نفس، دنیا و حرص . البته این نمادپردازی های مختلف، ناشی از دوگانگی نگرش مولانا به زن است که ریشه در فرهنگ تاریخی مسلمانان دارد.

نمادها بازگوکننده ی عقاید نمادپردازان است. از آن جا که عقاید اجتماعی و نیز نگرش مولانا به زن، دارای دو جنبه ی منفی و مثبت است و از سوی دیگر زن نیز دارای ویژگی ‌ها و ابعاد مختلف است، نماد آن در اشعار مولانا، مدلول‌های متعدد و گاه مخالف پیدا می ‏کند، در بسیاری از آثار مولانا دلایلی سترگ بر نگاه خوش بینانه ی او نسبت به زنان وجود دارد و نمونه های بسیاری حاکی از تحکیم شاًن مادر در مثنوی می توان یافت:

حق مادر بعد از آن شد کآن کریم 
 کرد او را از جنین تو غریم
صورتی کردت درون جسم او 
 داد در حملش ورا آرام و خو
  همچو جزو متصل دید او تو را  
متصل را کرد تدبیرش جدا
حق هزاران صنعت و فن ساختست 
تا که مادر بر تو مهر انداختست

گاه زن نماد عشق الهی است. عشق و محبت، اکسیر حیات است و بهانه ی بودن؛ و اگر عشق نبود، هیچ نبود. حتـی کسـانی که از عشـق بی بهره اند، ادراکی از تهی بودن سـینه ی خود داشته و می ‌فهمند که چیزی از حیات کم دارند. این معنا در جهان بینی عرفانی که آثار مولانا نمونه‌های درخشان آن است، ژرف تر و لطیف تر بیان می‏شود. عرفا معتقدند که اصل همه ی محبت‌ها حضرت حق است و از اوست که محبت در همه هستی جاری و ساری می ‏شود. بنابر این دیدگاه، مهر و محبت میان زن و مرد هم قطره‌ای از دریای بی کران محبت الهی است. چنان که مولانا می‌گوید:

ای تـو پنـاه همـه روز مِحـَن    
باز سپردم به تو من خویشتن
قلزم مهری که کناریش نیست
قطرهً آن، الفت مردست و زن

در نگرش عرفانی، خداوند خود با خویشتن، نرد عشق باخته و چون خواسته این حقیقت را آشکار سازد، مخلوقات جهان را آفریده تا آینه‌ای برای محبت او باشند. بنابراین، عشق مجازی مرد و زن به یک دیگر جلوه ای از همان عشق مطلق الهی است.مولانا در بیان این مطلب، با رعایت جانب تشبیه و تنزیه توأمان – که سنت عرفاست- خطاب به حضرت حق می‏گوید:

ای رهیـده جـان تـو از مـا و مـن
ای لطیـفه‏ ً روح اندر مـرد و زن
مرد و زن چون یک شود آن یک تویی 
 چون که یکها محو شد آنک تویی
ایـن مـن و مـا بهر آن بـرسـاختی 
تـا تـو بـا خود نرد خدمت باختی
تا من و توها همه یک جان شوند
 عاقبت مسـتغرق جـانـان شــونـد
اینهمه هسـت و بیـا ای امرِ «کن»
 ای منــزه از بیــا و از ســخـن

او حسن و زیبایی زن را دریک تلقی معنوی به شراب تشبیه کرده و صورت زیبا را به جام . در این تلقی، خداوند، ساقی شراب مزبور است که بندگان را سیراب می‌سازد. شیفته ی جام گشتن و در صورت زیبا متوقف ماندن کار غافلان است. بهترین کسی که می ‌تواند نماد عشق و جمال الهی باشد، از دیدگاه مولانا «لیلی» است ؛ او در «فیه ما فیه» و هم در «مثنوی» حکایت عیب‌جویان لیلی را نقل می ‏کند که به مجنون گفتند زیباتر از لیلی در این شهر بسیار است و مجنون پاسخ داد : لیلی صورت نیست و من لیلی را به صورت دوست نمی ‌دارم؛ او برای من همچون جامی است که از آن جام، شراب می ‌نوشم. من عاشق شرابم و شما را نظر بر قدح است؛ از شراب آگاه نیستید.

ابلهان گفتنـد مجنـون را زجهل
حسن لیلی نیست چندان، هست سهل
بهتـر از وی صـد هزاران دلربـا   
هسـت همچـون مـاه انـدر شــهر مـا
گفت صورت کوزه است و حسن می  
 می خـدایــم می ‌دهـد از نقــش وی
کوزه می ‌بینی ولیکن آن شـراب
روی ننمایـد بــه چشــم نـاصـواب

این تلقی عرفانی و معنوی از لیلی که سرآمد نوع زن در مقام معشوقه است، فارغ از تمایلات جسمانی و صرفنظر از جنسیت اوست؛ او با ویژگی ‌های دیگری، مظهر و نماد حق شده است. اصولاً در ادبیات فارسی تفاوت عمده‌ای میان نگرش شاعران عرفانی و غیر عرفانی به زن وجود دارد و نگرش مولانا از این نظر محل درنگ است. پاک تر از لیلی در میان شخصیت‌های شعر عاشقانه وجود ندارد و جالب تر آن است که او از زیبایی وافر هم برخوردار نیست، در حالی که زیبایی معشوق در اشعار عاشقانه نقش بسزایی ایفا می ‏کند.

لیلی نماد و تجلی گاه خداوند است؛ اما مولانا به مخاطبان خود توجه می ‏دهد که این نمادپردازی نباید موجب دور شدن آن ها از توحید گردد؛ زیرا نماد، اصالت و استقلالی از خود ندارد و مقصود اصلی در به کار بردن نماد، مدلول نماد است. به عبارت دیگر، معشوقان و از جمله لیلی پرده ای برای نمایش حق هستند و نباید فراموش کرد که بنا بر اصل وحدت عشق و عاشق و معشوق، هر چه هست، خداوند است و جز او در عالم وجود نیست.

این کیست این؟ این کیست این؟ در حلقه ناگاه آمده

ایـن نـور اللهیسـت ایـن، از پیـش الله آمده

لیـلی زیبـا را نـگر، خوش طالب مجنــون شــده

وان کهربای روح بین در جذب هر کاه آمده

غیرت حق، توجه نکردن بنده به معبودی غیر از خداوند، روی به توحید آوردن و استغراق در حق نیز بدین گونه بیان می‏شود که پادشاهی به مجنون گفت تو را چه افتاده که خود را به عشق لیلی رسوا و بی ‌خانمان کرده‌ای؟ بیا تا خوبان به تو نمایم و بخشم. چون خوبان را جلوه آوردند، مجنون سر فرو افکنده بود و به زیر می ‌نگریست. پادشـاه فرمود آخر سر را برگیر و نظر کن. گفت: عشـق لیلی شمشیر کشیده است؛ اگر سر بردارم، می ‌ترسم سرم را بیندازد.

حتی مرگ لیلی در ذهن مولانا مضمون آفرین عشق الهی است. او در یکی از غزل هایش که البته بیشتر شبیه مثنوی است تا غزل ، پایان کار لیلی و مجنون را چنین باز می ‌گوید که مجنون پس از آوارگی بسیار به محل سکونت لیلی بازگشت و از او نشان جست. به او گفتند که لیلی در غیاب وی قالب تهی کرده است، اما گور او را به وی نشان ندادند.

مجنون گفت بوی لیلی راهنمای من در رسیدن به اوست، هم چنان که بوی پیراهن یوسف راهنمای یعقوب بود. خاک گورستان را مشت مشت بو کرد و سرانجام گور وی را یافت؛ نعره‌ای زد و جان به جانان تسلیم کرد:

همان بـو شـکفتش، همان بو بکشتـش /به یک نفخه حشری، به یک نفخه لایی

مولانا این گونه رسیدن مجنون را به لیلی ، تمثیلی برای جستجوی بوی حق از دهان اولیاء می ‌داند که سرانجام جان سالک را به حضرت حق رهنمون می ‌سازد . پس می‌گوید:

به لیلی رسید او، به مولی رسد جان/زمین شد زمینی، سما شد سمایی

تمام ماجراهای لیلی و مجنون در آثار مولانا با مفاهیم عرفانی و عشق الهی پیوند می ‌خورد و با شور و اشتیاق خاصی تأویل می ‏شود و از این طریق، معنوی ترین حضور زن در آثار او ظهور می ‏یابد.

مولانا از سویی دیگر زن را نماد روح و جان می داند، او روح و جان آدمی را از این نظر که لطیف ترین جانب وجود و پرده‌نشین کالبد انسان است، مؤنث و از جنس زن می ‌شمارد:

سـیمرغ کـوه قاف رسیدن گرفت باز  
مـرغ دلم ز سـینه پـریدن گـرفت باز
خاتون روح خانه نشین از سرای تن 
چادرکشان ز عشق دویدن گرفت باز

جان را در قالب زن دیدن، در رباعیات مولانا نیز به صورت اضافه ی نمادین «کدبانوی جان» نمایان است:

جـان را که در آن خـانه وثاقش دادم
دل پیـش تـو بـود من نفاقش دادم
چون چندگهی نشست کدبانوی جان
عشق تو رسید و سه طلاقش دادم

در نگرش نمادپرداز مسلمانان، آسمان و زمین در نظام جهان، نظیری از زن و مرد هستند. قدما معتقد بودند که هفت سیاره در هفت فلک آسمان، آباء علوی یا پدران آسمانی هستند و چهار عنصر آب و باد و خاک و آتش، مادران زمینی هستند که از ازدواج آن ها و تأثیر و تأثرشان، موالید ثلاثه یعنی جماد و نبات و حیوان متولد می‏شوند. مولانا در اشعار خود به کرات این تفکر را منعکس کرده است:

هست هر جزوی ز عالم جفت خواه  
 راسـت همچون کهربا و برگ کاه
 آسـمان مـرد و زمیـن زن در خـرد  
هـرچه آن انداخت این می ‌پرورد
هسـت سـرگردان فلک انـدر زمین
همچو مردان گرد مکسب]بهر زن
ویـن زمیــن کدبـانـویها می‏کنــد 
بـر ولادات و رضـاعـش می‌تنـد
پس زمین و چرخ را دان هوشـمند  
چون که کـار هوشـمندان می‏کنند

زن:نماد عشق الهی

پدیده های طبیعی عالم را چنین زنده و جاندار و در تعامل با یک دیگر دیدن، از اندیشه ای پویا، ژرف، اسطوره ساز و نمادپرداز برمی ‌آید که مولانا بی تردید نمونه ی اعلای آن را داشته است. او در غزل ها نیز بارها به مادر بودن زمین اشاره کرده است ، از جمله :

- از چار مادر برترم و ز هفت آبا نیز هم/من گوهر کانی بدم کاینجا به دیدار آمدم

- به مثل خلقت مردم نزاد از خاک و از انجم / وگرچه زاد بس نادر ازین دامـاد و کـدبانو

- زمین چون زن، فلک چون شو، خورد فرزند چون گربه / من این زن را و این شو را نمی ‌دانم، نمی ‌دانم

- ای جانها ماکوی او، وی قبلهً ما کوی او / فراش ایـن کو آسمان، وین خاک کدبانوی او

این نمادپردازی با توجه به خاصیت باروری، رویش و پرورش زمین صورت گرفته است.

ویژگی ‌های منفی یـا آن چه که قدما در وجـود زن منفی می ‌انگاشتند، سـبب نمادپردازی های منفی نیز درباره ی زن شده است. یکی از بارزترین این موارد، زن را نماد نفس قرار دادن است که در اشعار مولانا نمونه های فراوان دارد.

البته باید توجه داشت که نفس به معنی «روح و جان»‌ هم هست و در این معنی ، نماد منفی نیست. علاوه بر این در زبان عربی به لحاظ قائل بودن جنسیت برای اشیاء و اسامی، واژه ی نفس، مؤنث تلقی می ‏شود.

این تلقی در نمادپردازی مسلمانان بی تأثیر نبوده است. مولانا در توجیه مؤنث شمردن نفس به اعتبار لفظی در زبان عربی می ‌گوید:

... این حمیرا لفظ تأنیث است، و جان

نـام تـأنیـثـش نهنــد ایــن تــازیــان

لیک از تأنیث جان را بـاک نیسـت

روح را بـا مـرد و زن اشـراک نیســت

از مـؤنـث و ز مذکـر بـرتـرسـت

این نه آن جانست کز خشک و ترست

با این همه خود مولانا چنان که پیشتر گفتیم، جان را مؤنث می ‌دانست. او نفس کلی را هم که سبب آموختن علوم و آشکار شدن معارف می ‏شود ، در وجود زنی که مادر و معلم است، نمادینه کرده است:

چه ها می ‏کنـد مادر نفس کلی/که تا بی لسـانی بیابد لسـانی

دعا میكنم كه خداازتو بگیرد،هرآنچه كه خداراازتو گرفت...دكترعلی شریعتی

    

 

پنج شنبه 9/7/1388 - 12:29 - 0 تشکر 155508

قسمت سوم (پایانی):

زن:نماد نفس


زن:نماد نفس

اما از این نمادهای مثبت که بگذریم، زن از دیدگاه مولانا نماد نفس در معنای منفی هم هست . مولانا نفس انسان را زن و عقل او را مرد می ‌داند و مخالفت زن و شوهر را در نزاع و مشاجره ی خانوادگی به مخالفت نفس با عقل تأویل می ‏کند؛ زیرا زن مایحتاج زندگی را می ‏خواهد و شوهر او را به صبر و توکل فرامی ‌خواند:

... مـاجـرای مـرد و زن افتــاد نقـل

آن مثـال نفس خود می ‌دان و عقـل

این زن و مردی که نفس است و خرد

نیک بایسته سـت بهر نیـک و بـد

زیـن دو بـایسـته دریـن خـاکی سـرا

روز و شب در جنگ و اندر ماجرا

زن همی خـواهـد حـویـج خـانقـاه

یعنی آب رو و نان و خـوان و جاه

نفـس همچـون زن پی چـاره گـری

گـاه خـاکـی گـاه جویـد سـروری

عقـل خود زین فـکرها آگـاه نیسـت

در دمـاغـش جـز غـم الله نیســت

در مهربانی های ناموجه مادر به طفل نیز که مثلاً به پدر اعتراض می ‏کند که بچه از رفتن به مکتب، لاغر و نزار شده، مولانا می‌گوید: از این مادر و مهربانی ‏های بی ‌موردش فرار کن ، زیرا «سیلی بابا به از حلوای اوست»:

هسـت مادر نفس و بـابـا عقل راد /اولش تنـگی و آخر صـد گشـاد

مولانا از این که نفس را زن، و عقل را مرد تلقی می ‌کنند، اظهار خرسندی کرده تلویحاً می ‌گوید خوب است که نفس زن است و ضعیف، و عقل مرد است و قوی ؛ اگر نفسِ زشت نهاد، زن نبود و مرد بود، آن وقت چه می ‌کردیم؟!

وای آنــکه عقــل او مــاده بـود

نـفس زشـتش نـر و آمـاده بود

لاجـرم مغلـوب بـاشــد عقـل او

جز سوی خسران نباشد نقل او

ای خنک آنکس که عقلش نر بود

نفس زشتش ماده و مضطر بود

نمادپردازی همواره بر مبنای تشابه میان نماد و مدلول نماد صورت می ‏گیرد. تشابه میان نفس و زن از دیدگاه مولانا، چنان که در موارد پیشین ملاحظه شد، دنیاخواهی و راحت طلبی است ؛ تشابه دیگر ریاکاری و مکاری، و راهزنی دل و دین است:

هلا ای نفس کدبانو، بنه سر بر سر زانو /ز سالوس و ز طراری نگردد جلوه این معنی

توجه به جلوه های کاذب ظاهری و تعلقات دنیوی هم شباهت دیگر آن دو است:

زن آن باشد که رنگ و بو بود او را ره و قبله /حقیقت نفس اماره ست زن در بینت انسان

یکی از مصادیق زنان که با همین ویژگی، نماد نفس اماره واقع شده، بلقیس است. او به لحاظ گردن نهادن به حقیقت و ایمان آوردن به سلیمان، مورد ستایش مولانا واقع شده است، اما باید توجه داشت که مولانا از دیدگاهی دیگر، او را پیش از پذیرفتن دعوت سلیمان، نماد نفس اماره دانسته که هدهد عقل در گوشه ی سرایش نشسته، هر لحظه منقار اندیشه بر سـینه ی وی می ‌کوبید تا از خواب غفلت بیدارش کرده، نامه به او عرضـه دارد. دلبستگی بلقیس به تخت پادشاهی خود که قرآن هم بدان اشاره کرده، نمونه‌ای از تعلقات مادی و دنیوی بلقیس است که زمینه ی نمادپردازی مزبور را بیش تر فراهم کرده است.

در نمادپردازی های مولانا، پدر هم چنان نماد عقل است و نشانگر امتیاز انسانی و مادر نماد جسم است و مشخصه ی جانب حیوانی ، و ناگفته پیداست که شرف اصلی از آن پدر است:

تو را چو عقل پدر بوده است و تن مادر /جمال روی پدر درنگر اگر پسری

در خانواده، زن به علت طرح و درخواست مایحتاج مادی و ترغیب شوهر به عملی ساختن آرمان های دنیوی ، نماد حرص و طمع و جانب تاریک زندگی محسوب می ‏شود و مرد به دلیل عدم توجه به دنیا و کوشش در مسائل معرفتی باز هم نماد عقل و مایه ی روشنایی است:

عقل را شو دان و زن را حرص و طمع /این دو ظلمانی و منکر، عقل شمع

دنیـا با جاذبه‌های نفسـانی که دارد، به منزله ی زنی اسـت که بایـد از آن حذر کرد وگرنه «مرگ پیش از مرگ» که آرمان عارفان است، حاصل نخواهد شد:

جهدی بکن ار پند پذیری دو سه روز

تا پیشتر از مرگ بمیری دو سه روز

دنیـا زن پیـرست چـه باشـد گـر تـو

بـا پیرزنی انس نگیری دو سه روز

در این مورد خاص که البته مفهوم نمادینش درباره ی اولیاء هم عمومیت پیدا کرده، حضور دنیایی زن نه تنها مردود تلقی نشده، بلکه لازم و ضروری هم دانسته شده است و گفته اند اگر این حضور وی نبود، وجود مبارک از غایت هیبت تجلیات و انوار حق گداخته می ‌شد.

زن در حریم خانواده، از دیدگاه مولانا ارزش خاصی دارد. در شعراو همسر مهم ترین انگیزه ی مرد در فعالیت‌های روزانه و تحمل بار گران زندگی است. بسیاری از حکایت‌ها و تمثیل‌های مولانا در زمینه ی خانواده و با بازیگری همسران ساخته شده است و این نشان می ‏دهد که او در بیان معارف و حقایق ، از زندگی عادی و روزمره ی مریدان خویش در خانواده الهام می ‏گرفته است. حتی عشقبازی زن و مرد در حریم خانواده و رابطه ی زناشویی در ذهن مولانا و تخیل او، بر خلاف سنت شاعران، شعرآفرین شده و چنان مقبول افتاده که آن را تکرار هم کرده است:

جبرئیل است مگر باد و درختان مریم

دست بازی نگر آن سان که کند شوهر و زن

بـاد روح قدس افتـاد و درختان مریم

دست بازی نگر آن سان که کند شوهر و زن

در جای دیگر با الهام از این قضیه می ‌گوید عشقبازی فقط به زن و شوهر اختصاص ندارد ؛ تمام اجزای عالم مثل حادث و قدیم و عین و عرض در حال عشقبازی با یک دیگر هستند، منتهی هر یک به نوعی مخصوص خود . سپس در مقـام مصـلح اجتماعی و بـا نـگرش کاملاً دینـی مخاطب خـود را به رعایت خوش‌رفتاری و عدالت با همسر فرا می ‌خواند و او را هشدار می ‏دهد که آیا در آن شب عروسی ، همراه عروس، او را به عنوان امانتی خوش به تو نسپرد؟ پس توجه داشته باش که هر رفتاری را تو با او داشته باشی ، خدا هم با تو خواهد داشت:

آنچه بـا او تـو کنـی ای معتمـد /از بـد و نیـکی، خـدا با تـو کند

رفتار او با زنان خاندان خود نیز توأم با تکریم و مهربانی بوده است. زنان در خاندان مولانا از اهمیت ویژه ای برخوردار بودند و همواره از نظر حقوقی با مردان مساوی دانسته می شدند. افلاکی از همسر اول مولانا یعنی گوهر خاتون سمرقندی مطلبی نقل نکرده، اما از همسر دوم او یعنی کراخاتون قونوی مطالب بسیاری آورده است که همگی محل تأمل و تأنی است . با این حال مهم ترین زن در خاندان مولانا، عروس او بود به نام « فاطمه خاتون » که دختر صلاح الدین زرکوب و مادر چلپی جلال الدین امیر عارف نیز بود.

زن:نماد نفس

دکتر عبد الحسین زرین کوب در « پله پله تا ملاقات خدا» آورده است: مولانا در آن چه با سلطان ولد در الزام رعایت شیخ و فاطمه خاتون به بیان می آورد، وصلت با شیخ را با آن که از خانواده ای روستایی و فقیر بودند، برای خاندان خود مایه ی سرفرازی و خرسندی بسیار می دانست . یکی از دلایلی که فاطمه خاتون نزد مولانا از ارج و قرب بسیار برخوردار بود، پدر فاطمه خاتون یعنی صلاح الدین زرکوب بود که پس از شمس از اهمیت ویژه ای نزد مولانا برخوردار بود. مولانا زمانی که هنوز فاطمه خاتون کودک بود و به همسری فرزند وی در نیامده بود، به دلیل علاقه ی فراوان به پدرش ، تعلیم و تربیت او را به عهده گرفت و معلم او شد و ابتدا سواد و قران به وی آموخت.

در بررسی زن در آثار مولانا ذکر این نکته ضروری به نظرمی ‌رسد که نمادپردازی های منفی در این زمینه بسیار قاطع و بی ‌رحمانه است، اما در برابر، نمادپردازی های مثبت از گستره ی وسیعی برخوردار نیست ؛ هم چنان که نگرش منفی او به زن در برابر نگرش مثبتش رنگ می ‌بازد.


منابع:

زمانی ، کریم / شرح جامه مثنوی / انتشارات روزنامه اطلاعات /تهران /1381

شمیل، آنماری / بدره ای فریدون / من بادم و تو آتش / تهران /طوس /1378

عباسی شهاب الدین /گنجینه معنوی مولانا /انتشارات مروارید/ چاپ اول /1383

تدین، عطاالله /مولانا و طوفان شمس /تهران / انتشارات تهران / چاپ دوم /1375

زرین کوب، عبدالحسین / پله پله تا ملاقات خدا / تهران /1377

اسفار اربعه /جلد 7

مناقب العارفین /افلاکی

دعا میكنم كه خداازتو بگیرد،هرآنچه كه خداراازتو گرفت...دكترعلی شریعتی

    

 

پنج شنبه 9/7/1388 - 12:44 - 0 تشکر 155523

اینم لینك كلیه ی موضوعاتش توی سایت تبیان:

عشق خورشیدی

ماناباشید

یا حق

دعا میكنم كه خداازتو بگیرد،هرآنچه كه خداراازتو گرفت...دكترعلی شریعتی

    

 

دوشنبه 20/7/1388 - 22:42 - 0 تشکر 157995

کمی تا قسمتی آمیخته با سیاست!

سخنرانی در مراسم بین‏المللی یادروز حافظ

اما سخنرانی دیگر خاتمی در مورد حافظ شباهت عجیبی به روزگار ما دارد 19مهر سال 1383 در شیراز ارائه شده است:

 روشن از پرتو رویت نظری نیست كه نیست
منّت خاك درت بر بصری نیست كه نیست
ناظر روی تو صاحب نظرانند، آری
سرّ گیسوی تو در هیچ سری نیست كه نیست
اشك غماز من ار سرخ برآمد چه عجب
خجل از كرده خود پرده دری نیست كه نیست
تا بدامن ننشیند زنسیمش گردی
سیل خیز از نظرم رهگذری نیست كه نیست
تا دم از شام سر زلف تو هرجا نزنند
با صبا گفت و شنیدم سحری نیست كه نیست
من ازین طالع شوریده برنجم ورنی
بهره‏مند از سر كویت دگری نیست كه نیست
از حیای لب شیرین تو ای چشمه نوش
غرق آب و عرق اكنون شكری نیست كه نیست
مصلحت نیست كه از پرده برون افتد راز
ورنه در مجلس رندان خبری نیست كه نیست
شیر در بادیه عشق تو روباه شود
آه از این راه كه در وی خطری نیست كه نیست
آب چشمم كه برو منّت خاك در تست
زیر صد منّت او خاك دری نیست كه نیست
از وجودم قدری نام و نشان هست كه هست
ورنه از ضعف در آنجا اثری نیست كه نیست
غیر از این نكته كه حافظ زتو ناخشنودست
در سراپای وجودت هنری نیست كه نیست

 «حافظ»، لقب یكی از بزرگ‏ترین شاعران جهان، مطابق آنچه ارباب تراجم و تذكره نویسان ذكر كرده‏اند، ناشی از آن بود كه خواجه شمس الدین محمد، حافظ قرآن مجید بود و آن كتاب عزیز را با چهارده روایت از حفظ می‏خواند:

 عشقت رسد به فریاد، گر خود بسان حافظ
قرآن زبر بخوانی، با چارده روایت

ولی كم نبودند - و امروز نیز نیستند - كسانی كه حافظ قرآن مجید بودند؛ تنها از حفظ خواندن كتاب كریم، گرچه فی‏نفسه فعل بافضیلتی است، اما برای حافظشدن كفایت نمی‏كند. حافظ خود توجه ما را به این نكته مهم جلب می‏كند:

 زحافظان جهان كس چو بنده جمع نكرد

لطائف حكما با كتاب قرآنی آن «لطائف حكما» یا «لطائف حكمی» كه حافظ مدعی جمع بین آنها و قرآن است چیست؟ در اینجا به اختصار می‏توان توضیح داد كه دقت در این بحث، به چه دلیل، یكی از مسئولیتهای بزرگ فكری، هنری، فرهنگی و سیاسی امروز ماست و چرا حافظ، امروز می‏تواند ما را در رویكردی انسانی به مسائل اصلی اجتماعی و سیاسی یاری كند.
همه حافظان و مفسران قرآن، همیشه فهم درستی از آن نداشته‏اند. منظور از «فهم درست»، تنها فهمی نیست كه از لحاظ نظری، دارای منطقی استوار و خالی از تناقض باشد، بلكه بیش از آن، فهمی را باید «درست» خواند كه در سطح تنظیم روابط اجتماعی و سیاسی، موجب پیدایش مناسباتی شود كه نهایتا زندگی مردم را سامان دهد، عدالت و آزادی و نشاط به ارمغان آورد و از اندوه و پریشانی و اغتشاش بكاهد.

 بنابر این سؤال ما وجه و عمقی دیگر پیدا می‏كند: آیا می‏توان فهم حافظ از قرآن را به معنایی كه توضیح دادیم، «فهمی درست» خواند. جواب به این سؤال آسان نیست، مخصوصا دشواری راه وقتی بیشتر درك می‏شود كه به موانع و مشكلات راهی كه باید برای كسب پاسخ پیمود، توجه دقیق‏تری بكنیم.

 جستجو و تحقیق در باب مسائل اجتماعی در لابلای متون ادبی و فلسفی، كار بسیار خطیری است. مهم‏ترین خطری كه ما را تهدید می‏كند، تلقی انتزاعی از مفاهیم سیاسی و اجتماعی و تطبیق این مفاهیم انتزاعی با شعر و حكمت و هنر قدیمی است؛ گاهی این كار موجب پیدایش مباحثی می‏شود كه تنها از باب لطائف و طرائف می‏شود به آنها نگریست؛ مثلا اگر كسی از شعر حافظ كه توصیه به عدل می‏كند، تفسیر سوسیالیستی بكند، معلوم می‏شود كه نه از شعر حافظ چیزی می‏فهمد و نه از ماجرای سوسیالیسم در جامعه‏شناسی سیاسی و اقتصاد و فلسفه سیاسی، دانش عمیقی دارد.

پس منظور ما از این جمله كه می‏گوییم «حافظ امروز می‏تواند ما را در رویكردی انسانی به مسائل اصلی اجتماعی و سیاسی یاری كند» چیست.

 بدیهی است از تعابیر مردم‏دوستانه قدمای ما نمی‏توان آنها را طرفدار دموكراسی دانست و آزادی صوفیانه را نمی‏توان تعلق خاطر ایشان به لیبرالیسم دانست. اما از طرف دیگر، مسائلی در زندگی اجتماعی امروز ما وجود دارد كه از حیث صورت و معنی با آنچه در زمان حافظ بوده است، تفاوتی ندارد و امداد و هدایتی كه امروز می‏توان از حافظ انتظار داشت، طبعا در حوزه همین مسائل خواهد بود.

 مسائل مشترك دیروز و امروز جامعه ما لاجرم ناشی از وحدت بعضی از نهادهای اصلی زندگی اجتماعی ماست و از میان آن نهادهای اصلی مشترك، طبع دینی زندگی اجتماعی ما بیش از سایرین حائز اهمیت است.

 جامعه دینی، جامعه‏ای نیست كه حقایق دینی بی هیچ نقص و عیبی، به نحو تام و تمام در ضمن مناسبات اجتماعی، متحقق و متجسم شده باشد. فرض چنین امری، خالی از تناقض نیست، زیرا جامعه انسانی، جامعه‏ای است فراهم‏آمده از همه خصوصیات بشری و از جمله خصوصیات بشری، ضعفها و نقصها و محدودیتهای وجود بشری است. فرض جامعه‏ای كه حقایق دینی در ضمن مناسبات واقعی زندگی به نحو كامل تجسد و تعین پیدا كند، فرضی است كه مستلزم وجود فرشته به جای آدمی است. فرشتگان، گناه و عصیان را نمی‏شناسند اما جامعه انسانی فراهم آمده از انسانهای ضعیف و محدود است و این محدودیت از جمله شامل فكر و فهم ایشان نیز می‏شود.

 تلقی از انسان به عنوان موجودی كه كامل نیست ولی طالب كمال است بذاته غیر از تلقی انسان به عنوان موجودی بی‏نقص و بی‏عیب و كامل است. اگر كسی از پذیرش این حقیقت آشكار تن بزند، همه راه حلهایی كه برای حل مشكلات اجتماعی پیشنهاد می‏كند نه تنها هیچ مشكلی را مرتفع نمی‏كند، بلكه موجب پیدایش مشكلاتی می‏شود كه یكی از آنها نفاق و ریا و تزویر است.

 كسی كه ریا كار است و خود را عین حق و عدل قلمداد می‏كند، در حقیقت مدعی تملك تمام فضائلی است كه فاقد آن است، اما می‏كوشد تا از همین فقدان، با تزویر و نفاق، فضیلتی جعل كند تا بتواند از مزایای آن فضیلت به منافع مادی و امتیازهای اجتماعی نائل شود. بی دلیل نیست كه بزرگ‏ترین گروهی كه حافظ هیچ فرصتی را برای افشای بطلان فعل و نظر ایشان از دست نمی‏دهد، منافقان و مزوران و اهل روی و ریا هستند. اما فاصله گرفتن از ریاكاران ممكن است با اندكی كج فهمی به معنی تفاخر به فسق و فجور باشد، خطایی كه به هیچ وجه از خطای اول كوچك‏تر نیست؛ حافظ درست در اینجاست كه به كمك ما می‏آید:

 دلا، دلالت خیرت كنم به راه نجات
مكن به فسق مباهات و زهد هم مفروش

 اگر كسی حافظ ما را نشناسد و از او بشنود كه می‏گوید:

 حافظ به خود نپوشید این خرقه می‏آلود
ای شیخ پاك دامن، معذور دار ما را
ممكن است طنز زیبای او را در نیابد یا او را شخص بی مبالاتی فرض كند كه از طعنه و تسخر به متدینین هیچ ابایی ندارد؛ ولی توجه به واقعیتهای زندگی حافظ، ما را در درك كلام او مخصوصا در حوزه بحث ما كمك بسیاری می‏كند.

 محمد گلندام، كسی كه دیوان حافظ را جمع كرده است و بر آن مقدمه نوشته و با او معاصر است، او را شخصی معرفی می‏كند كه در كتب شرعی و تفاسیر قرآن متتبع و محقق بوده است. گلندام، «او را چندین بار در مجلس درس قوام الدین ابو البقا عبدالله بن محمود بن حسن اصفهانی شیرازی مشهور به ابن الفقیه نجم، عالم معروف به قراآت سبع و فقیه بزرگ عهد خود دیده و غزلهای سحّارش را در همان محفل علم و ادب شنیده بود».

باید بتوانیم تصور كنیم كه حافظ در مجلس درس فقه و قرائت قرآن می‏خوانده است:

می‏خور كه شیخ و حافظ و مفتی و محتسب
چون نیك بنگری، همه تزویر می‏كنند

 بسیار ساده لوحانه خواهد بود اگر فكر كنیم حافظ مخاطب خود را آن هم در حلقه درس فقه و قرآن به میگساری دعوت می‏كرده است؛ اگر این نیست -  كه مطابق تمام قرائن و شواهد و اشعار دیگری از خود او مثل اینكه می‏گوید:

 صبح خیزی و سلامت‏طلبی، چون حافظ
هرچه كردم، همه از دولت قرآن كردم
نمی‏تواند چنین باشد - پس حقیقتا او چه می‏خواسته بگوید و ما چگونه می‏توانیم از صراحت لفظ او به معنی پوشیده در پس پشت شعر او عطف عنان كنیم؟

 گشودن این بحث، طبعا ممكن نیست، اما توجه به یكی از مهم‏ترین نكات برای تكمیل بحث ما غیر قابل اجتناب است:

 جامعه ایران از دیرباز، حتی قبل از اسلام جامعه‏ای بوده است دینی؛ یعنی دین، هم ملاك فضیلت بوده است و هم معیار عمل صالح؛ این خصوصیت تا امروز نیز وجود دارد و وجود همین خصوصیت واحد است كه مجوز استمداد از فكر و شعر حافظ را برای بهتر كردن زندگی اجتماعی ما صادر می‏كند.

 جامعه دینی را خطرهایی چند تهدید می‏كند. یكی از بزرگ‏ترین تهدیدها، ترویج زهدفروشی و ریاكاری و تزویر است. زیرا وقتی امكانات و امتیازات سیاسی و اجتماعی به حسب دینداری و شریعت مداری تقسیم می‏شود، كسانی كه فاقد حقیقت دین و طالب امتیازات دنیا هستند راه را در دین فروشی و تظاهر به احكام دینی می‏بینند. این خطر باعث تضعیف دین و تقویت تزویر و ریا می‏شود؛ در این صورت، كسی كه حافظ قرآن است و شاگرد فقه می‏سراید:
منم كه گوشه میخانه، خانقاه من است
دعای پیر مغان، ورد صبحگاه من است
البته این زبان و این تعابیر اختصاصی به حافظ ندارد، اما بی‏شك او بود كه آنها را در غزل خود «چون نگین در مقام خود» بنشاند و غزل فارسی را به مرتبه‏ای رساند كه نه تنها عبور از آن به نظر محال می‏رسد، بلكه نزدیك شدن به آستانه كلام قدسی و تقرب به درگاه «شعرِ ترِ شیرینِ» او برای دیگران به مثابه «جنباندن حلقه اقبال ناممكن» است؛
خیالِ چنبرِ زلفش فریبت می‏دهد حافظ
نگر تا حلقه اقبال ناممكن نجنبانی
توجه به این بحث شاید نكته دیگری هم در امر معرفت طبقات و اصناف متفكران و عالمان و شاعران اسلامی و ایرانی به ما بیاموزد.
معمولا در كتابهای تاریخی، ادبی، كلامی و فلسفی از اختلافات حل‏ناشدنی میان فقیهان، صوفیان، فیلسوفان، متكلمان و محدثان بحث می‏شود؛ معلوم است كه اختلافات بین ایشان واقعی است و نمی‏توان آن را انكار كرد؛ اما از طرف دیگر، بسیاری از فقیهان نامدار را می‏شناسیم كه معلم عرفان بوده‏اند و بسیاری از محدثان معروف وجود دارند كه اهل فلسفه و كلام و عرفان بوده‏اند.
شرح ملاصدرا بر اصول كافی و كتب حدیث فیض كاشانی و تفسیر قرآن ابن‏عربی و زبان و فكر دینی رئیس فیلسوفان اسلامی یعنی ابن سینا و استشهادات قرآنی سهروردی همه از مصادیق این امر هستند. با كمال تأسف فرصت آن نیست كه در اینجا به وجوه مغفول این بحث توجه بیشتری بكنیم و توضیح دهیم كه به چه دلیل این بزرگان، مرزهای فلسفه و كلام و تفسیر و عرفان را، نه تنها مرزهای غیرقابل‏عبوری تلقی نكرده‏اند بلكه بسیاری از ایشان از وحدت میان قرآن و برهان و عرفان بحث كرده‏اند؛ شاید تنها بتوان به این نكته توجه كرد كه آن «دلایل» هرچه بوده بی‏شك «زبان شعر» در این میان، تأثیر كم‏نظیر داشته است.
این تأثیر تا زمان ما نیز ادامه دارد؛ فقیه و مجتهد بزرگ زمان ما، حضرت امام(ره)، هم مدرس بزرگ فلسفه بود و هم استاد بی‏نظیر عرفان؛ اما «زبان وحدت بخش شعر» و تعلق خاطر ایشان به این زبان و مخصوصا به بزرگان شعر فارسی، باعث سرودن غزلهایی می‏شود كه از حیث صورت و معنی، نشان‏دهنده تداوم زبان و فكر عرفانی شعر فارسی است؛ و طرفه اینكه مردم ما، بی‏آنكه الزاما همگی با درس و بحث، اصطلاحات و تعابیر عارفانه را آموخته باشند، مطابق آنچه شاید بتوان آن را «اشرافیت معنوی موروثی زبان فارسی» نامید، عمیقا قادر به دریافت «حال و هوای» چنین اشعاری هستند.

حافظ، حافظه قومی ما نیز هست؛ بی شك شناخت او، شناخت وجوه پوشیده وجود ایرانیان است؛ اگر تا همین امروز سلفی گری و ظاهر پرستی كسانی مثل ابن‏تیمیه در ایران چه در میان شیعیان و چه در میان اهل سنت هیچ‏گاه رونق نگرفت، باید دلیل آن را در دولت بی زوال زبان شاعران بزرگ ما و از جمله در زبان حافظ دانست.

 اهمیت بی‏نظیر بحث در زبان شعر حافظ و ادب فارسی، از حیث موقعیت سیاسی امروز جهان اسلام از تأمل در این نكته بر ما روشن می‏شود.

 اگر حافظ «آسایش دو گیتی» را تفسیر این دو حرف می‏داند كه «با دوستان مروت» و «با دشمنان مدارا» این توصیه ناشی از فهم اوست نسبت به نظری كه در باب انسان و محدودیتهای وجود او دارد. جامعه آرمانی حافظ، خراب آبادی است كه در آن «نقش خود پرستیدن» و تحقیر دیگران «نقش خرابی دارد». این خرابات آبادترین جای زمین است؛ جایی كه با دشمنان مدارا می‏كنند و با دوستان مروت؛ و طبعا در چنین جایی، نه از جنگ خبری است و نه از ظلم.

 در مقابل، نظریات كسانی چون ابن تیمیه وجود دارد كه از بیخ و بن با چنین اموری نا آشنا هستند و میان نگاه آنان به اسلام و مسلمانی با آنچه شاعران و عارفان ما می‏گویند حقیقتا تفاوت از زمین تا آسمان است. مقابله این دو نظر، كار را برای سنجش و مقایسه میان این دو گروه، آسان می‏كند. این مقایسه تنها در سطح مسائل اجتماعی و ارتباط مسلمانان با سایر اقوام و رفتار مسلمانان با یكدیگر، باقی نمی‏ماند و به طبقات عمیق‏تر فكر كلامی و فلسفی نیز تسری می‏یابد. تا این لایه‏های زیرین فلسفی و كلامی كه در حقیقت شالوده‏های فكری جریانهای اجتماعی و سیاسی عالم اسلام است به خوبی از یكدیگر بازشناخته نشود، مسائل عالم اسلام به طور عمیق و همه‏جانبه از نگاه محققان سیاسی و اجتماعی پوشیده خواهد ماند.

 نكته بسایر مهم این است كه رهبران فكری جریان سلفیه، در رأس شعارهای خود خواستار رجوع مسلمانان به «توحید» بوده‏اند و سرمنشأ همه نابسامانیهای مسلمانان را دور شدن ایشان از «توحید» می‏دانسته‏اند و بسیاری از اهل اسلام را رافضی و منحرف و سنگ و چوب پرست می‏نامیدند. از عجایب تاریخ این است كه دیری نگذشت تا همه مسلمانان توانستند با چشم سر ببینند كه دعوت كنندگان به «توحید خالص» وقتی به قدرت رسیدند، از تشكیل سپاه واحد با استعمارگران ابا نداشتند.

 كیست كه نداند اگر تا دیروز پرداختن به این گونه مسائل تفنن ادبی یا تجمل فلسفی محسوب می‏شد، امروز از نان شب برای زندگی مادی و معنوی ما مسلمانان و از آن میان، ما ایرانیان حیاتی‏تر است.

 اگر بسیاری از اختلافات در میان مشارب و مذاهب عالم اسلام امروز برای ما صوری، لفظی و بی‏اهمیت جلوه می‏كند، اختلاف میان فهم كسانی مثل حافظ از یك طرف و ظاهربینان از طرف دیگر، به مثابه دو علامت و نشانه برای دو نوع فهم كاملا مختلف نسبت به اسلام و قرآن و سنت و تاریخ، مسئله‏ای بسیار حیاتی، جدی و سرنوشت‏ساز است.

 اگر كسانی امروز می‏خواهند رمز نفرت ایرانیان از خونریزی را بفهمند، باید بتوانند با عالم حافظ آشنا شوند. حافظ، در حافظه ما معنایی از قرآن را حفظ كرده است كه امروز می‏تواند ما و جهان را نجات دهد. آنچه او جمع میان «لطائف حكمی» با «كتاب قرآنی» می‏نامد در حقیقت تفسیری عارفانه از خود قرآن است؛ تفسیری كه موجب پیدایش لطائف حكمی در میان حكیمان و عارفان ما شده است و در اینجاست كه معنی كلمه «حافظ» یعنی حافظ قرآن، عمق و ظرافت خاصی می‏یابد؛ او در حقیقت علاوه بر حفظ كلمات قرآن در حافظه خود، حافظ فهمی از قرآن است كه می‏تواند امروز و فردای ما را نجات بخشد؛ برای فهم آن معنی باید بتوانیم به صدای او گوش فرا دهیم و آشنایان این راه به خوبی با مشكلات و خطرات آن آشنا هستند؛

 قطع این مرحله بی همرهی خضر مكن
ظلمات است، بترس از خطر گمراهی

اگر ما در اینجا فرصت بحث درباره شرایط شنیدن صدای شاعر را نداریم، اما شاید بتوانیم عملا وقت خود را با ابیاتی از آن «كلمات آتش افروز» خوش كنیم؛

 منم كه شهره شهرم به عشق ورزیدن
منم كه دیده نیالوده‏ام به بد دیدن
وفا كنیم و ملامت كشیم و خوش باشیم
كه در طریقت ما كافری است رنجیدن
به پیر میكده گفتم كه چیست راه نجات
بخواست جام می و گفت عیب پوشیدن
مراد دل ز تماشای باغ عالم چیست؟
بدست مردم چشم از رخ تو گل چیدن
به می‏پرستی از آن نقش خود زدم بر آب
كه تا خراب كنم نقش خود پرستیدن
به رحمت سرزلف تو واثقم، ورنه
كشش چو نبود از آنسو، چه سود كوشیدن
عنان به میكده خواهیم تافت زین مجلس
كه وعظ بی‏عملان واجبست نشنیدن
زخط یار بیاموز مهر با رخ خوب
كه گرد عارض خوبان خوشست گردیدن
مبوس جز لب ساقی و جام می‏حافظ
كه دست زهد فروشان خطاست بوسیدن

آنچه گفتیم تنها یكی از وجوه زبان رنگین حافظ و توجیه یكی از دلایل كاربرد تعابیر رایج در شعر اوست. اگر كسی از این سخنان چنین استنباط كند كه در این كلمات سعی در عمده كردن وجه اجتماعی شعر حافظ و غفلت یا بدتر از آن انكار سایر وجوه شعر اوست، بی شك استنباط درستی نكرده است.

 اجازه دهید پایان كلام همچون آغاز آن استشهاد به چند بیت از خود او باشد:

 ماجرای عشق ایرانیان و فارسی زبانان به حافظ، شبیه ماجرای حافظ است با معشوق خود:

 مرحبا طایر فرخ پی فرخنده پیام
خیر مقدم، چه خبر؟ دوست كجا؟ راه كدام؟
یارب این قافله را لطف ازل بدرقه باد
كه ازو خصم به دام آمد و معشوقه بكام
ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست
آنچه آغاز ندارد، نپذیرد انجام

 از لطف همه شما متشكرم، از دست اندركاران امر سپاسگزارم و همه شما را به خدای بزرگ و منان می‏سپارم.

 

 


بني الاسلام علي الکلمتين,کلمة التوحيد و توحيد الکلمة

دوشنبه 20/7/1388 - 22:42 - 0 تشکر 157996

فَسَلَامٌ لَّكَ مِنْ أَصْحَابِ الْیَمِینِ

گاهی وقتا....

وقتی یکی ازت دور تر میشه

و نبودنش رو میبینی، 

ارزشش برات چندین برابر  میشه

همکار خوبم داره  میره

البته فقط برای چند روز

داره میره به تکه ای از بهشت

به زیارت امام رئوف

و میمهانِ اهالی انجمن خراسان میشه

همراه با2khtarironi نازنین

و 

 گل نیلوفر آبی عزیز

امیدوارم سفرشون بی خطر باشه

و  برامون دعا کنند...

و خیلی زود، با کوله باری از  معرفت ، برگردن پیشمون...

مسابقه ضریح آفتاب

 

باید بروم در خلوت سرخ

تا بتوانم  ترانه ی آگاهی بخوانم

و خدا است تنها پناهم

خلوت، تولد حقیقتم خواهد شد

 

دوشنبه 20/7/1388 - 22:57 - 0 تشکر 158001

با سلام

در پیشگاه اهل خرد نیست محترم !

هر کس که فکر جامعه را محترم نداشت !

« فرخی یزدی »

با تشکر آنلاکر

گر مرد رهی ، غم مخور از دوری و دیری / دانی که رسیدن هنر گام زمانست
دوشنبه 20/7/1388 - 22:58 - 0 تشکر 158002

به نام خدایی که همین نزدیکی هاست

سلام

تا دیروز هر مبحثی که اسم اشخاص خاص سیاسی درونش میومد، به علت ایجاد جو منفی در انجمن سیاسی بلافاصله حذف میشد، حتی سخنان رهبری رو هم به همین بهانه ها حذف میکردن ولی از دیروز که چند باری به انجمن "بیطرف" سیاسی تبیان سر زدم، با چیزی عجیب ولی تکراری مواجه شدم!
چندین مطلب از شخص آقای خاتمی در انجمن سیاسی میومد و بعد از چندین ساعت بنا به اعتراض کاربران حذف میشد!
دقت کردین مورد اولی بلافاصله بود و دومی چندین ساعت و گاها به روز میکشیه!
حال چرا در انجمن های تبیان از این شخص به خصوص که سابقه سیاسی جالبی هم نداره و ... تبلیغ میشه جای سوال هست!
نکته قابل تامل هم اینجاست که دامنه تبلیغات ازانجمن سیاسی فراتر رفته و در انجمن های دیگه هم تبلیغات صورت میگیره!
و نکته آخرخطالب به مسئولین بخش انجمن تبیان:
تا زمانی که یادم میاد، این قانون انجمن های تبیان بود که یه کاربر با دو شناسه کاربری حق فعالیت نداره و در صورت اثبات شدن یکی از شناسه ها حذف میشه!
ولی همونطوری که خود مسئولین بهتر از من میدونن یکی از کاربرانی که عین بنده سابقه فعالیت خوبی در انجمن "سیاسی" نداره، داره با دو یا چند شناسه کاربری فعالیت میکنه و از سوی مسئولین چیزی حز "سکوت" دیده نمیشه!
این تغییر رویه تبیان جای تامل داره...!
از مسئولین بخش ادبیات هم معذرت میخوام مطالبم ادبی نبود، ولی اینطوری که بوش میاد این انجمن هم تا چندی دیگر میشه تریبون خبرگزاری های دیگه و بیلبرد تبلیغاتی اشخاص خاص سیاسی!
سربلند و پیروز باشین...
التماس دعا

كار ما نیست شناسائی "راز" گل سرخ
كار ما شاید این است
كه در "افسون" گل سرخ شناور باشیم...
دوشنبه 20/7/1388 - 23:3 - 0 تشکر 158004

به نام خدایی که همین نزدیکی هاست

سلام

خوشا به سعادتشون...

التماس دعا خیلی زیاد...

http://www.ee.psu.edu/pub/ee578/access/img/20jilp1.jpg

سربلند و پیروز باشین...
التماس دعا

كار ما نیست شناسائی "راز" گل سرخ
كار ما شاید این است
كه در "افسون" گل سرخ شناور باشیم...
برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.