سلام دوستان ...
اینم یه شعر خاطره انگیز دیگه..........
من یار مهربانم دانا و خوش بیانم
گویم سخن فراوان با آن که بی زبانم
من دوستی هنرمند با سود وبی زیانم
پندت دهم فراوان من یار پند دانم
از من مشو غافل من یار مهربانم
البته به بزرگی خودتون ببخشید ذهنم بیشتر از این یاری نکرد.
اما شاید این یکی بهتر توی خاطرم مونده باشه:
انار
صد دانه یاقوت دسته به دسته
با نظم و ترتیب یک جا نشسته
هر دانه ای هست خوشرنگ و رخشان
قلب سفیدی در سینه آن
یاقوت ها را پیچیده با هم
پروردگارم در پوششی نرم
هم ترش و شیرین هم آبدار است
.........................
نامش انار است
<مصطفی رحماندوست>
نه باید یه فکری به حال خودم بکنم انگاری دیگه پیر شدم بدجوری دارم آلزایمر می گیرم آخه از این یکی هم چیز زیادی دادم نیست...
خوشا به حالت ای روستایی
که هستی آزاد هم با صفایی
در شهر ما نیست جز دود ماشین
.................................