یکی یکی و پشت سر هم می اومدن و می رفتن.
وقفه ای هم توی کارشون نبود.
هر کدوم راه خودشون رو طی می کردن،
ولی در نهایت به یک هدف مشترک می رسیدن.
هیچ کدومشون مانعی سر راه بقیه نمیشدن،
حتی ممکن بود یه جاهایی هم جای خودشون رو به دیگری بدن،
تا اون زودتر بره و به هدف برسه.
برای رفتن و رسیدن باید از سخت ترین مانع زندگیشون می گذشتن.
هر کسی هم که زودتر به پایان راه می رسید،
با آغوش باز پذیرای اومدن بقیه میشد.
این سرگذشت تمام شن هاییست که در دنیای ساعت شنی محبوسند.
و ای کاش ...
ای کاش که انسان ها هم گاهی ، فقط گاهی ، اینگونه بودند ...
نظر شما چیه؟
*************************************
دوستان عزیز و مهربان اگر ازمتن لذت بردید،با نظری یادم کنید
جاده دوستی پایانی ندارد، اگر بیایی و همسفرم باشی