روز را با عشق شروع کنید، با عشق سپری نمایید و با عشق به پایان ببرید
سپری کردن روز با عشق یعنی شما تلاش کنید که سخاوتمند باشید ، از بقیه تعریف کنید و متواضع و صادق باشید.
حکمت نهفته در این روش ساده است. در طی روز به دفعات اهمیت زندگی با عشق را به عنوان بالاترین اولویت به خود یادآوری نمایید. بدین ترتیب، وقتی موردی مهمتر از عشق در زندگی شما وجود نداشته باشد معجزه ای در زندگی شما رخ می دهد. «مسائل بی اهمیت» در حد خود در نظر گرفته می شوند و فرد به زیبایی و شاد ی زندگی آگاه می گردد. هر روز از زندگی روزمره ما کیفیتی فوق العاده می یابد و ما مهمترین واقعیت زندگی را تجربه می کنیم.
«روز را با عشق شروع کنید»
یعنی هنگامی که صبح از خواب بیدار می شوید، قلب خود را بگشایید، و تصمیم خود را در مورد دوست داشتن همه جنبه های زندگی به خود یادآوری نمایید.
«روز را با عشق سپری نمایید»
یعنی انتخاب و اعمال شما از تصمیم شما مبنی بر این که دوست بدارید، صبور ، مهربان و آرام باشید سرچشمه می گیرد. کلیه امور را در حد اهمیت خود بررسی کنید و از آن یک مورد شخصی نسازید و بیش از حد با مسائل درگیر نگردید. پس به خود و دیگران اجازه دهید که قدری ناکامل بوده و نواقصی داشته باشند و بیش از حد پیشنهاد و انتقاد نکنید . سپری کردن روز با عشق یعنی شما تلاش کنید که سخاوتمند باشید ، از بقیه تعریف کنید و متواضع و صادق باشید.
در طی روز به دفعات اهمیت زندگی با عشق را به عنوان بالاترین اولویت به خود یادآوری نمایید. بدین ترتیب، وقتی موردی مهمتر از عشق در زندگی شما وجود نداشته باشد معجزه ای در زندگی شما رخ می دهد.
«روز را با عشق به پایان ببرید »
یعنی لحظاتی از روز را به یادآوری و سپاسگزاری اختصاص دهید. شاید به دعا کردن یا تأمل و تفکر بپردازید یا به روزی که سپری کرده اید نظری بیندازید و در حین مرور کارهای روزانه متوجه شوید که هدف زندگی و عشق با اعمال و انتخاب های شما به خوبی هماهنگ شده اند. شما این کار را انجام داده اید نه به خاطر کسب امتیاز یا سخت گیری به خود، بلکه صرفاً برای تجربه نمودن آرامش تام با هدف دوستی و شناخت فضاهایی که فردا با عشق بیشتری در آن عمل نمایید گرفتارم
خدایا من به عشق او گرفتارم گرفتارم
من از درد غریب دل خبر دارم خبر دارم
خدایا بال و پر بشکست و پر زد در غبار غم ولی تا زنده ام نازش خریدارم خریدارم
چه بی رحمانه ترکم کرد و اشکم داد و بی تابی
شدم تنها پرید از شاخ خشک تک سپیدارم
من از روز وداع تلخ او از سرزمین دل
برای قلب بیمارم عزادارم عزادارم
منی که رفت از کف اختیارم چون بدیدم او
کسی که با صدایش در سکوتم غصه می کارم
کسی که اشک لرزان مرا نادیده رفت آخر
دو چشمان سیاهش شد دلیل رنج و آزارم
کسی که بوسه می زد بر لبم هر دم به آرامی
خودش روزی جدایی پیشه کرد و گریه شد کارم
زمانی در غرور حس گرم بودنم با او
ولی حالا میان این و آن درمانده و خوارم
به فریادم رس ای درمان ناچاران دلداده
طلب گر می کنم یاری شب و روز از تو ناچارم
به دار آویخت این چشمان محکوم نگاهش را
روان شد سیل خون دل از آن چشمان بر دارم
نمیداند که با بگشودن صندقچه ی قلبم
چه بی پروا هویدا کرده مروارید اسرارم
ولی من تا بهار آید دل از باران صفا گیرد
به عشق او به عهد خود وفادارم وفادارم