تبیان، دستیار زندگی

با سلام

 از حكایات ملا خیلی چیزا می‌شه درس گرفت و البته خندید- این‌جا جاشه

شما هم هر چی در مورد عنوان بحث می دونید بذارید

یا علی

با سلام

گردنبند
ملانصرالدین دو تا زن داشت و همیشه از دست در خواست های آنها در عذاب بود. یک روز برای هر دو آنها دستبندی خرید تا از غر غر کردن های آنها خلاص شود. چند روزی گذشت و هر دو زن پیش ملا آمدند و از او پرسیدند که کدام یک از ما را بیشتر دوست داری. ملانصرالدین جواب داد: به آن که دستبند داده ام علاقه بیشتری دارم.

یا علی

درس عبرت
ملا به حمام رفته بود. خدمتكاران حمام به او اعتنایی نكرده و خدمتی انحام ندادند. ملا وقت رفتن ده دینار اجرت داد و حمامی ها از این بخشش فوق العــــــــاده متحیر مانده ممنون گردیدند. هفته بعد كه باز ملا به حمام رفت احترام بی اندازه ای از هر یك خدمه دید كه هر یك به نوعی اظهار كوچكی مینمودند ولی با این همه ملا وقت بیرون رفتن فقط یك دینار به آنها داد. حمامی ها بی اندازه متغیر گردیده پرسیدند: سبب بخشش بی جهت هفته قبل و رفتار امروزت چیست؟ ملا گفت: مزد امروز حمام را آنروز و مزد آنروز را امروز پرداختم تا شما با ادب شده مشتری های خود را رعایت بنمائید

بحث مفید و ارزشمندی می باشد، با تشکر از شما دوست عزیز

با سلام

تختخواب چهار نفره
عیال ملا مرد و او رفت و زن بیوه ای گرفت. زن مرتب از شوهر سابقش حرف می زد و ملا هم از زن سابقش. شبی ملا زنش را از روی تخت به پایین انداخت. زن با چشم و چالی کبود شده پیش پدرش رفت و از ملا شکایت کرد. پدر زن ملا، او را صدا کرد و از او خواست درباره کارش توضیح بدهد. ملا گفت: من بی تقصیرم، تخت ما دو نفره است اما ما چهار نفر هستیم یعنی من و زن سابقم، دختر شما و شوهر سابقش. حالا هم چون روی تخت جا نبود عیال از روی تخت پایین افتاد.

یا علی

با سلام
حكایت عرق سیاه‌پوست خیلی جالب بود
ممنون از همكاری‌تون
یا علی

با سلام

یا علی