با اجازه ی مدیر انجمن یه سری لطیفه های جالبه مدیریتیه که پیشنهاد می دم بذاریم تو پستای این تاپیک!
بچه ها شما هم اگه چیزی دارید بذارید !
اخه لطیفه های مدیریتی خیلی بعضیهاشون جالبن!
دل دریای من بی تو مرداب است
کل آیتم ها 10
زنگ تفریح مردی به یك مغازه فروش حیوانات رفت و درخواست یك طوطی كرد. صاحب فروشگاه به سه طوطی خوش چهره اشاره كرد و گفت: «طوطی سمت چپ ۵۰۰ دلار است.» مشتری: «چرا این طوطی اینقدر گران است؟» صاحب فروشگاه: «این طوطی توانایی انجام تحقیقات علمی و فنی را دارد.» مشتری: «قیمت طوطی وسطی چقدر است؟ صاحب فروشگاه: طوطی وسطی ۱۰۰۰ دلار است. برای اینكه این طوطی توانایی نوشتن مقاله ای كه در هر مسابقه ای پیروز شود را دارد.» و سرانجام مشتری از طوطی سوم پرسید و صاحب فروشگاه گفت: « ۴۰۰۰ دلار.» مشتری: «این طوطی چه كاری می تواند انجام دهد؟» صاحب فروشگاه جواب داد: «صادقانه بگویم من چیز خاصی از این طوطی ندیدم ولی دو طوطی دیگر او را مدیر صدا می زنند.»
تصمیم قاطع مدیریتی روزی مدیر یكی از شركت های بزرگ در حالیكه به سمت دفتر كارش می رفت چشمش به جوانی افتاد كه در راهرو ایستاده بود و به اطراف خود نگاه میكرد. جلو رفت و از او پرسید: «شما ماهانه چقدر حقوق دریافت میكنی؟» جوان با تعجب جواب داد: «ماهی 2000 دلار.» مدیر با نگاهی آشفته دست به جیب شد و از كیف پول خود 6000 دلار را در آورده و به جوان داد و به او گفت: «این حقوق سه ماه تو، برو و دیگر اینجا پیدایت نشود، تو اخراجی ! ما به كارمندان خود حقوق میدهیم كه كار كنند نه اینكه یكجا بایستند و بیكار به اطراف نگاه كنند.» جوان با خوشحالی از جا جهید و به سرعت دور شد. مدیر از كارمند دیگری كه در نزدیكیش بود پرسید: «آن جوان كارمند كدام قسمت بود؟» كارمند با تعجب از رفتار مدیر خود به او جواب داد: «او پیك پیتزا فروشی بود كه برای كاركنان پیتزا آورده بود.»
زندگی پس از مرگ رئیس: شما به زندگی پس از مرگ اعتقاد دارید؟ كارمند: بله! رئیس: خوب است. چون ساعتی پیش پدربزرگتان به اینجا آمده و میخواهد شما را ببیند، همان که دیروز برای شركت در مراسم تشییع جنازه اش مرخصی گرفته بودید.
اشتباه موردی كارمندی به دفتر رئیس خود میرود و میگوید: «معنی این چیست؟ شما 200 دلار كمتر از چیزی كه توافق كرده بودیم به من پرداخت كردید.» رئیس پاسخ می دهد: «خودم میدانم، اما ماه گذشته كه 200 دلار بیشتر به تو پرداخت كردم هیچ شكایتی نكردی.» كارمند با حاضر جوابی پاسخ می دهد: «درسته، من معمولا از اشتباه های موردی می گذرم اما وقتی تکرار می شود وظیفه خود می دانم به شما گزارش كنم.»
كارمند تازه وارد مردی به استخدام یك شركت بزرگ درآمد. در اولین روز كار خود، با كافه تریا تماس گرفت و فریاد زد: «یك فنجان قهوه برای من بیاورید.» صدایی از آن طرف پاسخ داد: «شماره داخلی را اشتباه گرفته ای. می دانی تو با كی داری حرف می زنی؟» كارمند تازه وارد گفت: «نه» صدای آن طرف گفت: «من مدیر اجرایی شركت هستم، احمق.» مرد تازه وارد با لحنی حق به جانب گفت: «و تو میدانی با كی حرف میزنی، بیچاره.» مدیر اجرایی گفت: «نه» كارمند تازه وارد گفت: «خوبه» و سریع گوشی را گذاشت.
مصاحبه شغلی در پایان مصاحبه شغلی برای استخدام در شركتی، مدیر منابع انسانی شركت از مهندس جوان صفر كیلومتر ام آی تی پرسید: « برای شروع كار، حقوق مورد انتظار شما چیست؟» مهندس گفت: «حدود 75000 دلار در سال، بسته به اینكه چه مزایایی داده شود.» مدیر منابع انسانی گفت: «خب، نظر شما درباره 5 هفته تعطیلی، 14 روز تعطیلی با حقوق، بیمه كامل درمانی و حقوق بازنشستگی ویژه و خودروی شیك و مدل بالا چیست؟» مهندس جوان از جا پرید و با تعجب پرسید: «شوخی میكنید؟ » مدیر منابع انسانی گفت: «بله، اما یادت باشه اول تو شروع كردی.
نکته برخی از مدیران حتی كاركنان خود را در طول دوره مدیریت خود ندیده و آنها را نمیشناسند. ولی در برخی از مواقع تصمیمات خیلی مهمی را در باره آنها گرفته و اجرا میكنند.
كارمند تازه وارد مردی به استخدام یك شركت بزرگ درآمد. در اولین روز كار خود، با كافه تریا تماس گرفت و فریاد زد: «یك فنجان قهوه برای من بیاورید.»صدایی از آن طرف پاسخ داد: «شماره داخلی را اشتباه گرفته ای. می دانی تو با كی داری حرف می زنی؟»كارمند تازه وارد گفت: «نه»صدای آن طرف گفت: «من مدیر اجرایی شركت هستم.»مرد تازه وارد با لحنی حق به جانب گفت: «و تو میدانی با كی حرف میزنی، بیچاره.»مدیر اجرایی گفت: «نه»كارمند تازه وارد گفت: «خوبه» و سریع گوشی را گذاشت.
روزی مدیر یک شرکت به همراه مسئول فروش و منشی شرکت در حال رفتن به سمت رستوران شرکت بودن که یه چراغ جادو پیدا میکنن گرد و غبار چراغ رو پاک میکنن و غول چراغ جادو ظاهر میشه و میگه که برای هرکدومشون یک ارزو رو براورده میکنه...منشی با عجله جلو میره و میگه ((اول من... اول من ...من میخوام الان توی سواحل مدیترانه باشم و در اسایش تمام اونجا زندگی کنم))هووووووووووووووووووووووف .............................. منشی نا پدید شد!بعد مسئول فروش جلو میره و میگه ((حالا من ...حالا من ... من میخوام الان توی جزایر قناری باشم و یه منبع تمام نشدنی پول داشته باشم))هووووووووووووووووووووووف..............................مسئول فروش هم نا پدید شد!حالا نوبت مدیر بود که ارزو کنه مدیر با خونسردی به سمت رستوران رفت و گفت((میخوام اونا تا 20 دقیقه دیگه تو اتاقاشون باشن)) !!!!!!!!!!!!!!!!!!
چه تاپیک جالبی این رو ندیده بودم از همه ی دوستان ممنون ............خیلی قشنگ بود........
اي آقاي ما برس به داد ما