• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
ایران سرای من (بازدید: 1573)
چهارشنبه 7/11/1388 - 23:34 -0 تشکر 178645
زن ایرانی باستان

زن ، انکار ، تاریخ

در سرزمینی پرورش یافته ایم که در آیینهای کهن ، پیشینه ی تاریخی و حتا زبان گفتاری مردمانش ، زن جایگاه والایی دارد . این گفته را بُن مایه هایی که در پی میآورم استوار خواهد کرد.

در زمینه ی حقوق بانوان در کشور خودمان، به کاستی های امروزین پرداختن امری ناگزیر خواهد بود. چرا که بسیارند . ولی تمامی فرهنگ ایران را زن ستیز خواندن! آنهم با دست آویزهای پوشالی ، بی گمان بی پایه است و مغرضانه . چرا که به جرات می توان گفت ، در مقام مقایسه ، ایرانیان در ارج نهادن به حقوق زنان ، همیشه یک سرو گردن از دیگر تمدنهای گیتی بالاتر بوده اند . این جستار کوششی ست ، با دید نسبی تا با این بهانه این بار در گذری کوتاه تمام پهنه ی گیتی را در درازنای تاریخ بکاویم . و پیش کش می شود به همه ی کسانی که منصفانه به دنبال احقاق حقوق بانوان ، این نیمه ی ارزشمند از نژاد آدمی هستند . نیمی که ایرانیان در زبان مادری "او" می خوانندشان ، به مانند نیمه ی دیگر (1)

بی گمان نمی شود ایران باستان را با آرمان شهری که در ذهن ساخته ایم و وجود خارجی ندارد سنجید و این دوره ی درخشان را باید با تمدنهای هم دوره ی خود ، یا دست کم با فاصله ی تاریخی معقول بسنجیم.

نخست از شاهنامه می آغازیم . این " آینه ی تمام نمای فرهنگ باستانی ایران " کتابی که سراسر پر است از زنان نیک خو ، نیک رو ، وفادار و میهن دوست .

می دانیم که فردوسی در نهایت امانت داری داستانها را از بُن مایه های کهن ، به نظم کشیده و در شاهنامه جاودانه کرده . شاهکاری گیتی پسند ، که بی پروا ، نیرنگ ِ پهلوان ِ نخست شاهنامه را هم به رخ می کشد و خواننده را در سوگ ِسهراب می نشاند!

همان سهرابی که در پای دژ سپید ، با شگفتی! گردآفرید ، بانوی زیبا و جنگ آور ایرانی را ، هماورد خود می بیند.

باری ، در این کتاب ارزشمند سودابه هم هست ، و زن جادوگر نیز ، همچنان که مردان پلید و دیو سرشت هم کم نیستند .

در این مجال نمی خواهم به همه ی ابیات افزوده بپردازم ولی درباره ی بیت بیهوده مشهور ِ

"زن و اژدها ....................................... .........................................."

که بی گمان افزوده است و در معتبر ترین دست نویسهای شاهنامه وجود ندارد (2) باید بگویم شوربختانه همین بیت دست آویز می شود ! و مغرضانه به آن استناد می کنند در حالی که این بیت زن ستیزانه از دید سبک شناسی هم بی پایه و مردود است . بی گمان حکیم توس برای پاسداشت و یاد آوری آیین نیک و کهن ایرانی در برابر فرهنگ پَستی که تنها کشتن و نابود کردن را نیک می دانست به سرایش شاهنامه همت گمارد ، پس چگونه ممکن است به رسم تازی ، زن را همسان اژدها در خور خاک بداند؟!

به هر روی اکنون کوتاه گذری داریم در جهان باستان و دوباره به فرهنگ ایرانی خواهیم پرداخت.

از گذشته در هندوستان بسیار دیده شده که جنازه ی مرد ِ درگذشته را با زن ِ زنده اش می سوزانده اند ! اینگونه که هنگام مرگ ِ یک مرد ، همسرش یا باید با جسد او سوزانده می شد یا تا پایان زندگی مجرد باقی می ماند.

کمی آن سو تر، در شرق آسیا از دوران باستان راه رفتن ِ عروسک مانندِ بانوان ژاپنی و چینی را که بکاویم ، با شگفتی ریشه را در کودکی آنها خواهیم یافت ، چرا که از کودکی پای آنها را در کفشهای چوبین ِمخصوصی محکم می کنند تا رشد کمتری داشته باشد و در بزرگسالی زیبا تر به نظر بیاید.

و اینکاها ، این یکه تازان دوردست جهان ، در امپراتوری چندین میلیونی خود ، هنگام قربانی کردن گروهی انسانها برای خدایان ، از دختران استفاده می کردند و زناشویی دهقانانشان سالی یکبار توسط یک مامور دولت از روی فهرستی که پیشتر فراهم شده بود انجام می شد و دختران دهقانها می توانستند برای خدمت گذاری یا هم خوابگی به خانه ی اینکاهای صاحب مقام فرستاده شوند .(3)

در اروپای بعد از مسیح ، زندگی زندان گونه و منزوی راهبه ها که شاید خودشان با آزادی برگزیده بودند دل هر آزاده ی امروزینی را به درد می آورد.

ارسطو خدای را سپاس می گوید که نه زن است و نه برده و نه بربر .

یا حتا در اروپای نیمه ی دوم قرن 18، برخی ازآثار شكسپیر فقط بصورت سانسورشده اجازه ی اجرا می یابد ، چون درآن آثار ، زنانی مانند : هرمین و پاولین، درمقابل زورگویی مردان و بعضا: كلیسا ، دولت و خانواده، اعتراض میكردند.

و جالب تر جمله ایست که از خود این چهره ی برجسته ی جهانی بر سر زبانهاست"به دختران در کودکی شیر سگ دهید شاید در بزرگی وفا بیاموزند"(4)

در مغولستان تنها کافی ست داستان زاده شدن چنگیز را بخوانیم .

و در بیابانهای عربستان هم که حتما شنیده اید دختران را ننگ خود می شمردند و اغلب زنده در گورشان می کردند .

دوباره که به تاریخ کنونی نزدیک شویم در سال 1586 میلادی در فرانسه طی نشستی از اندیشمندان که برای تشخیص هویت زن بود ، اعلام شد که زن انسان است اما برای خدمت به مرد آفریده شده است (دوهفته نامه ی امرداد شماره ی 155)

کمی که عقب برگردیم ، حتا می توان به جمهوری افلاطون خرده گرفت که چرا زنان حق رای ندارند! و نمونه های دیگری که بسیارند.

باری ،

این جستار صرفا پاسخی تلافی جویانه به نوشتارهای مغرضانه نیست و کسی نمی گوید همه ی این تمدنها و شخصیتها را به بهانه ی زن ستیز بودن قلم بگیریم . چرا که به باور من باید همه ی اینها را در دوره و شرایط خودشان سنجید . و بی تردید هرگز این رفتار در دنیای امروزین جایگاهی نخواهد داشت.

بیایید به داستان آفرینش در ایران باستان نگاهی بیاندازیم: در بن دهش ، مشی و مشیانه نخستین زن و مرد گیتی از دو شاخه شدن گیاه ریواس به گونه ای برابر، هم قد و هم اندازه آفریده می شوند، چنان همگون که پیدا نبود کدام نر و کدام ماده اند.(5)

در گاتها می خوانیم که پورچیستا ، جوان ترین دختر زرتشت ، در انتخاب همسر آزاد گذاشته می شود و او با اندیشه ی خویش جاماسب را برمی گزیند.

نمونه های دیگر هم که در شاهنامه بسیار زیاد است اکنون تا ویرایش دوباره ی این مقاله به همین جا بسنده می کنم و در پایان خالی از لطف نیست که اشاره شود به روز "زن و زمین" با دیرینگی چند هزار ساله که با افتخار می توان گفت که ما نخستین مردمی بودیم که روزی را به این نام برگزیده ایم گرچه در گاه شمار ها نام این روز و بسیاری از روزها و آیین ها ی بی مانند آریایی جایی ندارد!

بر آن بودم که گذرا باب مقایسه! و در ِگفتگو را باز کنم ، از دیدگاهتان سود خواهم برد و بر نقدتان خرده نمیگیرم و با قبول کاستی های کنونی تنها به کسانی که مغرضانه به بحث حقوق زنان می پردازند میگویم:

چنان به سینه ی تاریخ نام ایران است که با روایت بد هم جدای نتوان کرد



امین محمودی یلدای 1387 خورشیدی



(1) آری چنین است که در زبانهای ایرانی مرد و زن را "او" می خوانیم و به دیدگاه من خوب است که ما جدا سازی ِ بی مورد ِ زبانهای ِ بیگانه را در ساختار زبان خود نداریم(HE_SHE)

(2) جلال حالقی مطلق

(3) اینکاها امپراتوری سرخ پوستان آمریکای جنوبی بودند که چیزی حدود 12 میلیون جمعیت داشت و حکومتی سوسیالیستی داشت! و به وسیله ی اسپانیایی ها برای همیشه نابود شد.

(4) در این مورد سندی کتبی نیافتم!

(5) بسنجید با مثلا داستان آفرینش در دین یهود !

شب هاي دراز بي عبادت چه کنم

طبعم به گناه کرده عادت چه کنم

گويند کريم است و گنه ميبخشد 

گيرم که ببخشد زخجالت چه کنم

چهارشنبه 7/11/1388 - 23:35 - 0 تشکر 178646

آزرمی دخت : شاهنشاه زن ایرانی در سال ۶٣١ میلادی . او دختر خسرو پرویز بود که پس از" گشتاسب بنده" بر چندین کشور آسیایی پادشاهی کرد . آذرمیدخت سی و دومین پادشاه ساسانی بود . واژه این نام به چم ( معنی) پیر نشدنی و همیشه جوان است .

آذرآناهید : ملکه ملکه های امپراتوری ایران در زمان شاهنشاهی شاپور یکم بنیانگذار سلسله ساسانی . نام این ملکه بزرگ و اقدامات دولتی او در قلمرو ایران در کتیبه های کعبه زرتشت در استان فارس بارها آمده است و او را ستایش کرده است . ( ٢۵٢ ساسانیان )

فرخ رو : نام او به عنوان نخستین بانوی وزیر در تاریخ ایران ثبت شده است وی از طبقه عام کشوری به مقاموزیری امپراتوری ایران رسید .

کاساندان : پس از شاهنشاه ایران او نخسین شخصیت قدرتمند کشور ایران بوده است . کاساندان تحت نام ملکه٢٨ کشور آسیایی در کنار همسرش کورش بزرگ حکمرانی میکرده است . مورخین یونانی ( گزنفون ) از ویبا نیکی و بزرگ منشی یاد کرده است .

هلاله : پادشاه زن ایرانی که به گفته کتاب دینی و تاریخی بندهش ( ٣٩١ یشتها 1+274 یشتها 2)کیانیان بر اریکه شاهنشاهی ایران نشست . از او به عنوان هفتمین پادشاه کیانی یاد شده است که نامش را "همایچهر آزاد" ( همای وهمون ) نیز گفته اند . او مادر داراب بود و پس از "وهومن سپندداتان" بر تخت شاهنشاهیایران نشست . وی با زیبایی تمام سی سال پادشاه ایران بود و هیچ گزارشی مبنی بر بدکردار بودن وی و ثبتقوانین اشتباه و ظالمانه از وی به ثبت نرسیده است .

پوران دخت : شاهنشاه ایران در زمان ساسانی . وی زنی بود که بر بیش از ١٠ کشور آسیایی پادشاهی میکرد .او پس از اردشیر شیرویه به عنوان بیست و پنجمین پادشاه ساسانی بر اریکه شاهنشاهی ایران نشست و فرامانروایی نمود .

شیرین : شاهزاده ارمنی . ارمنستان یکی از شهرهای کوچک ایران بود و شاه ارمنستان زیرا نظر شاهنشاه ایران . خسرو پرویز و شیرن حماسه ای از خود ساختند که همیشه در تاریخ ماندگار ماند . شیرین از خسرو ۴ فرزند به نامهای نستور - شهریار - فرود و مردانشه بدنیا آورد که هر چهار فرزند وی در زندان کشته شدند .
پس او سر بر بالین ( جسد بی جان ) خسرو نهاند و با خوردن زهری عشق اش به خسرو را جاودانه ساخت و هردو جان باختند .

شب هاي دراز بي عبادت چه کنم

طبعم به گناه کرده عادت چه کنم

گويند کريم است و گنه ميبخشد 

گيرم که ببخشد زخجالت چه کنم

چهارشنبه 7/11/1388 - 23:37 - 0 تشکر 178647


ز یزدان و از ما بر آن كس درود
كه تارش خرد باشد و داد پود


با درود بر روان نیاكان نیك
آنان كه طلایه‌دار رادی و رادمنشی بودند. می‌ستاییم آنان را كه با گفتار، كردار و پندار نیك خویش، بزرگی و سرفرازی را به یادگار نهادند و لحظه‌ای از كوشش و پیكار فروگذار ننموده و با دهش جان خویش در راه اندیشه، عشق، مردم و میهن، فرهنگ و تمدنی درخشان را پایه‌ریزی نمودند تا فرزندان‌شان سرفرازانه‌تر آنان را بنامند و بخوانند.
«پاك‌ترین درودها بر آنان باد»



زن در شاهنامه



داستان‌های اساطیری و حماسی شاهنامه بازگو كننده آیین‌ها، رسوم و باورهای خردمندانه و پندآموز مردمان دیرین است كه با كشف و نگهداشت نمادها و سمبل‌های رمز گونة آن، می‌توان به سررشته و دیدگاه دانایِ توانای توس نزدیك گشت و پژواك فراز آمدن یا فروپاشی دوره‌های گوناگون را بررسی نمود كه این گفت‌وگو خود پژوهشگرانی خردمند و بردبار را خواهان است كه روزگار مفید بر این نگاشتة منظوم نهند و راز و چم پنهان آن را دریافته و دیگران را بیاگاهند تا با پشتوانه و بهره‌گیری از این دژ فنا ناپذیر زبان پارسی، دگر باره به بهروزی دست یابیم.
شاهنامه یادآور واگویه حماسه‌آفرینانی چون رستم، اسفندیار، سهراب، سیاوش و رستم فرخزاد است. پهلوانانی كه با پیروزی بر دیوان آشكار و پنهان وجود آدمیان، افتخار و سربلندی را برای مردمان‌شان به یادگار نهادند. اما در این میان غریب و گمنام مانده‌اند بانوانی كه در پی سال‌های بسیار، به آیین انیرانیان به دست فراموشی سپرده شده‌‌اند.
با كمی ژرف‌نگری می‌توان بانوانی را یافت كه داستان‌شان در پس رویدادها بازگو می‌شود اما برگزار كنندگان و راهنمایان بنیادین بوده‌اند. آنان در هر دوره، بی‌نیاز از تیغ شمشیر و دلاوری‌های مردانه، استوار و پابرجا، دشواری‌های ویژة خویش‌ را به شكیبایی پذیرا گشتند و راه آزادی و آزادگی را برای مردمان خود هموار ساختند چنان كه در پیروزی‌ها بهرة سترگی داشته‌ و سبب دگرگونیِ سرنوشت ناهنجار و تحمیل شدة‌شان، بوده‌اند. بدون آن كه در این میان در پی یافتن جایگاه یا پایگاهی برای خود باشند.
بانوان ایرانی در برابر دشواری‌ها، جایگاه خویش را بازشناخته و از همان جایگاه، نقش سازنده و بنیادین خویش را ادامه دادند. دختركان آریایی كه از مادران خویش سالاری را فراگرفته بودند، پس از دربند شدن، خویش را نباخته و فرهنگ‌ خود را به فراموشی نسپردند بلكه با خردمندی و پاك‌منشی در پناه فرة ایزدی پایة ستم را از درون سست نمودند و با پرورش پادشاهان دادگر و فرزندان دادجو تمدن و فرهنگ ایرانی را دگربار زنده و جاودان ساختند.
این گفتار با این بینش نگاشته شده است كه شاهنامه را حماسة مردان و زنان را ابزاری برای دلدادگی و فرزند آوردن ندانیم. بلكه نقش و جایگاه، افتخارات و كامیابی‌هایی را با نام بانوان در شاهنامه واگویه شده است را بیان نموده و با سرفرازی‌هایی كه دوشیزگان و بانوان آریایی برای سرزمین ایران آفریدند تا مردمان‌شان با آرامش و آسایش در كشوری آباد و دور از نیرنگ‌كاران، ناجوانمردان، دروغ و ستم آشنا شویم و جایگاه دخت ایرانی در زمانی كه زن ایرانی به سرفرازی و شكوه می‌زیسته را دریابیم و بدانیم در همان زمان زنان انیرانی دست‌آویزی برای گذران زندگی مردانی بودند كه خود را خدا و صاحب‌شان می‌دانسته‌ و دختران و همسر خویش را قسمتی از دارایی خود می‌پنداشته‌اند.
امروز با برابری فرهنگ ایرانی و انیرانی بر پایة شاهنامه فردوسی به بانوی ایرانی بودن خود بیش از پیش خواهیم بالید.
نام بزرگ بانوان آزادة ایرانی را از زمانی در داستان‌های شاهنامه می‌خوانیم كه خورشید تابندة فرهنگ و تمدن آریایی به غروری بیهوده رو به افول نهاد و آریایی نژادان در چنگال بی‌ترحم فرهنگ تازی قربانی شدند در چنین هنگامه‌ای، مادران میهن به چاره‌گری نقش خویش را پر رنگ‌تر نموده و خویشكاری‌شان را آشكار نمودند.
با كمی ژرف‌نگری در آموزه‌های شاهنامه در خواهیم یافت كه بانوان
چه جایگاهی در نزد نیاكان داشته‌اند و كسانی را كه كوشش بر آن نهاده‌اند
تا از نگاشتة فرهنگ ایرانی، پیام‌های انیرانی و برتری جنسی دریافت دارند را شرمنده می‌سازد.
در شاهنامه، تنها در 5 مورد است كه در نگاه نخست بر زنان تاخته شده است:
1. نخستین مورد از زبان رستم نوجوان است كه چون پدر او را از پیكار با دشمن دور می‌خواند، برمی‌آشوبد و توانایی خود را به سخن می‌آورد:
1 . زنان را از ان نام ناید بلند كه پیوسته در خوردن و خفتنند

اما در فرجام می‌بینیم او در كودكی نام زنان را بلند آوازه نمی‌داند اما در برنایی از میان دختركان شوخ‌چشم شهربانو ارم خواهر بی‌همتای گیوِ گودرزِ كشوادگان و تهمینه بانوی خردمندِ را برای ازدواج برمی‌گزیند و دختری چون بانوگشسپ را پرورش می‌دهد. با چنین دریافت‌هایی، آیا می‌توان باور داشت كه جهان پهلوان بر دیدگاه كودكی خویش پابرجا مانده است و سنجش فردوسی به گفتار بچه پهلوان پیكره بسته است؟
2. در مورد دوم در داستان سیاوش با سودابه، زنی كه به خاطر عشق از پدر و سپس از همسر روی گرداند و با نیرنگ و جادو، شاهزادة برنا را خائن خواند. در شش بیت این زن بدكنش و مردی كه دل به چنین زنی ببندد را نكوهش نموده است. و اگر جز این بود باید بر نیاكان و فردوسی خرده می‌گرفتیم كه بدمنشی و بدكرداری كاری ناشایست است. سیاوش
هراسان از نیرنگ سودابه برای نرفتن به شبستان شاهی شكوه می‌نماید كه در میان زنان
چه خواهد آموخت؟
2. چه آموزم اندر شبستان شاه؟
به دانش زنان كی نمایند راه؟

سیاوش به خردمندی در می‌یابد كه نباید با چنین زنی سر جنگ داشته باشد پس به تدبیر و نغز گفتاری، سودابه را مادر خواند اما پندار نیك او بر زن ناباك سود نبخشید. به این سبب پند می‌دهد كه در جهان در پی زن پارسا باش تا به سبب زن بدكنش به خواری دچار نشوی.
1/2. كه من بر تن خویش شیون كنم
2/2.چو این داستان سربه‌سربشنوی
3/2 به گیتی بجز پارسا زن مجوی اگر خیره از دشمنان زن كنم
به آید ترا گر به زن نگروی
زن بدكنش خواری آرد به روی
در این جا چكامه خود، بازگو كننده است كه سخن بر سر زن بد كنشی است و ویژة جنسیت نیست، این سخن درباره مردان نیز گفته شده است:
و گر بدنهاد باشی و بد كنش
ز چرخ بلند آیدت سرزنش

كی‌كاووس با آن كه به بی‌گناهی پسر و گنه‌كار بودن سودابه پی می‌برد اما دگر بار به مهر چنین زنی گره می‌خورد و چكامه‌سرا به خشم می‌آید و چنین می‌گوید:
4/2. چو فرزند شایسته آمد پدید
ز مهر زنان دل بباید برید

هنگامی كه سیاوش جان به وفا به پیمان خویش می‌نهد، رستم خشمگین، سودابه را به گیس از شبستان شاهی برون می‌كشد و جانش می‌ستاند و به كی‌كاووس بانگ برمی‌دارد:
5/2. كسی كو بود مهتر انجمن
كفن بهتر او را ز فرمان زن

خجسته‌ می‌نمود اگر چنین زنی هرگز از مادر زاده نمی‌شد تا فرزندانِ پاكی چون سیاوش را به كام مرگ نمی‌فرستاد:
6/2. سیاوش به گفتار زن شد به باد
خجسته زنی كو ز مادر نزاد

3. در مورد سوم، بیژن به سبب دلدادگی به منیژه ، دربند تورانیان می‌شود. رستم با لباس بازرگانان برای رهایی بیژن می‌شتابد. منیژه غذایی را كه از بازرگان ایرانی گرفته به بیژن می‌دهد و پهلوان ایرانی به انگشتری كه درمیان مرغ بوده درمی‌یابد كه تهمتن در توران زمین است بدین خوشنودی به بانگ بلند خنده سر می‌دهد. منیژه، دل‌نگران سبب را خواستار می‌شود. بیژن پاسخ می‌گوید:
3. كه لب را بدوزی ز بهر گزند
زنان را زبان هم نماند به بند

منیژه، شكوه كنان، روزگار تیره خود را به سبب دلدادگی به پهلوان ایرانی یادآور می‌شود. بیژن، پورش‌‌‌‌‌‌‌خواه از بانو می‌خواهد او را ببخشد و از این پس در این كار او را پند دهد.
- سزد گر بدین كار پندم دهی
كه مغزم به رنج اندرون شد تهی

بیژن، گفتار خویش را به سبب رنج بند و دوری از خرد بیان می‌كند. پس این بیت را نمی‌توان گفتاری بر اندیشة پهلوان آریایی بر جنسیت بانوان دانست.
4. در چهارمین مورد با داستان كتایون كه اسفندیار تاج خواه را به پند می‌گیرد، آشنا می‌شویم. مادر فرزند را از تاج‌خواهی پدر و هم چنین نبرد با رستم و آیین دیرینه دور می‌خواند. اسفندیار برمی‌آشوبد و برخلاف آیین ایرانیان بر مادر گستاخ می‌گوید:
4. كه پیش زنان راز هرگز مگوی
1/4. به كاری مكن نیز فرمان زن
چو گویی سخن بازیابی به كوی
كه هرگز نبینی زن رایزن

اسفندیار كه بهانة گسترش آیین بهی بر جهان می‌شورد. نخست به مادر پاسخ ناشایست می‌گوید. از آن پس چون به سیستان لشكر می‌راند، فرزندش را به پیامبری نزد تهمتن می‌فرستد. بهمن چون باز می‌گردد، رستم را ستایش می‌گیرد. اسفندیار برمی‌خروشد و دگر بار سخن ناپسندی بر زبان می‌راند:
2/4. بدو گفت كز مردم سرفراز
- و گر كودكان را به كاری بزرگ
نزیبد كه با زن نشیند به راز
فرستد نباشد دلیر و سترگ

اگر اسفندیار تاج‌خواه آیین و داستان‌های گذشتگان را درمی‌یافت كه فریدونِ فرخ به پند مادر و گوش جان سپردن به رهنمودهای فرانك بدان جایگاه دست یافت كه سروش او را افسون آموخت
تا ضحاكیان را به خاك سپارد و پادشاه جهان گردد؛ هرگز به پندهای مادرانة كتایون پاسخ ناشایست نمی‌داد اما زمانی بر سخنان بیهوده خود آگاهی یافت كه مرگ درربودش.
5. پنجمین مورد دربارة پند اردشیر جوان است به مردمان:
. دگر بشكنی گردنِ راز را
نگویی به پیش زنان راز را

اردشیر چون مردمان را به روز جوانی پند می‌دهد از رازداری زنان شكوه می‌كند اما زمانی كه در هفتاد و هشت سالگی مرگ را نزدیك می‌بینید، پسرش شاپور را اندرز می‌گیرد و درباره رازداری چنین می‌گوید:
سخن هیچ مسرای با رازدار
كه او را بود نیز انباز و یار

او در پیرسری درمی‌یابد كه رازداری به جنسیت نیست و اگر می‌خواهی رازت پنهان بماند تنها باید در سینة خویش آن را نگهداری نمایی.
در برابر پنج مورد سخنی كه كسان در شاهنامه به سبب‌های نامبرده گفته‌اند بیت‌های بسیار بر جایگاه زنان گفته شده است:
گیو زمانی كه در توران زمین، فرنگیس را یافت به او چنین گفت:
ببوسید پیشش زمین پهلوان
بدو گفت كای مهتر بانوان

پهلوانی چون گیوِ گودرزِ كشوادگان در برابر دخت افراسیاب، همسر سیاوش و مادر كی‌خسرو زمین را می‌بوسد و بر او درود می‌فرستد. چون گیو همراه كی‌خسرو و فرنگیس رو به ایران می‌نهند، پیران چنین می‌گوید:
گر گیو و خسرو به ایران شوند
نماند بدین بوم و بر خاك و آب
زنان اندر ایران چو شیران شوند
و زین داغدل گردد افراسیاب

این گفتار خود بازگو كننده دیدگاه انیرانیان به بانوان ایرانی است.

در شاهنامه بیش از هشتاد بانو نقش آفرینی كرده‌اند كه داستان‌ها و پژواك كردار آنان خود نگاشته‌های بی‌شماری را خواهان است. بجز نامبر شدن بانوان در داستان‌ها از آنان با پاینام‌هایی چون: پوشیده‌روی، پوشیده‌رخ، پوشیده چهر، بانو، بانوی ماه‌روی، بانوی بانوان، بانوی شهر ایران، مه بانوان، مهتر بانوان، شه بانوان، سر بانوان، افسر بانوان، زن نامدار، پاكتن، زن پارسا، پاكزن، نیك‌زن، نیك جفت، نیك خواه، نیك خو، مهین مهان، روشنروان، ستوده زن، رایزن، شكیبا دل، پاكرای، پاكدامن، پرمنش، گرانمایه زن، چنگزن، خوبرخ، خوبچهر، پریروی، چاره‌گر، چاره‌جوی، شوخ لشكرشكن، زن گوینده و شیرین سخن، شیر زن، بكردار شیر، بكردار گرد سوار، فرزانه زن، هشیوار زن، زیرك و هوشیار، جهاندار و بینا دل و رایزن، هنرمند و با دانش و بی‌گزند، پرهنر، سخن گوی و داننده و هوشیار، زن فرخ و پاك و یزدان پرست، بانوی شاه و خورشید گاه و ... نام برده شده است.
پاینام‌هایی كه برای زنان برشمرده شده است چون: بداندیش، ناپاكزن، بدمنش و زن جادو است. آن چه به درستی دریافت می‌گردد آن است كه زنان به تدبیر و اندیشة‌شان ستوده می‌شدند و مردان به كردارشان و این خود یادآور آن است كه زن و مرد در كنار یكدیگر برای رسیدن به آرمان‌های پسندیده، شایسته هستند.
در شاهنامه سخن از جنسیت پرستی و برتری جویی نیست، فردوسی بزرگ هرگز سخنی بر این پایه نگفته است. اگر سخنان او را نیز به دلٍ جان بشنویم خواهیم دانست كه او بانویش را چگونه می‌ستوده است؛ چكامه‌سرای توانا از شبی دیریاز و تیرگون كه خواب غفلت بر چشمان جوانش برنمی‌تافت، سخن می‌گوید كه بت مهربانش با شمعی برافروخته جانش را روشن نمود و با نوای دلكش چون هاروت افسون‌گری نمود و كورسوی به چكامه كشاندن داستان‌های نغز و دل‌انگیز پیشینیان را بر او تاباند:
شبی چون شَبه روی شُسته به قیر
... نبد هیچ پیدا نِشیب از فراز
بدان تنگی اندر بجَستم ز جای
خروشیدم و خواستم زو چراغ
مرا گفت: شمعت چه باید همی؟
بدو گفتم: ای بت نی‌ام مردِ خواب
بنِه پیشم و بزم را ساز كن
... بدان سرو بن گفتم: ای ماه‌روی
كه دل گیرد از مهر او فر و مهر
مرا مهربان یار بشنو چه گفت
بپیمای می تا یكی داستان
پر از چاره و مهر و نیرنگ و جنگ
بگفتم: بیار ای بت خوب‌چهر
زنیك و بد چرخ ناسازگار
نگر تا نداری دل خویش تنگ
نداند كسی راه و سامان او
پس آن گه بگفت: ار ز من بشنوی
همت گویم و هم پذیرم سپاس
نه بهرام پیدا نه كیوان نه تیر
دلم تنگ شد زان شب دیریاز
یكی مهربان بودم اندر سرای
برفت آن بت مهربانم ز باغ
شب تیره خوابت نیاید همی؟
یكی شمع پیش آر چون آفتاب
به چنگ آر چنگ و می آغاز كن
یكی داستان امشبم بازگوی
بدو اندرون خیره ماند سپهر
از ان پس كه با كام گشتیم جفت
ز دفترت برخوانم از باستان
همان از در مرد فرهنگ و سنگ
بخوان داستان و بیارای مهر
كه آرد به مردم ز هر گونه كار
بتابی از و چند جویی درنگ
نه پیدا بود درد و درمان او
به شعر آری از دفتر پهلوی
كنون بشنو ای یار نیكی شناس

اما اندوه و افسوس درگذشت بانوی مهربان بر چكامه‌سرای پرتو افكند از دست دادنِ بانویش را در آغاز پادشاهی هرمز چنین آورده است: مرگ بر آن یار از دست داده بخندد كه در بهاران زندگی، به سرخوشی آن دسته گل پر رنگ و پرآزرم را در كنار داشتم كه نوای چنگش یاد یار بود.
و بر خود نهیب می‌زند: چه بهایی در بازارش پرداختی و به چه كرداری او را خریدار گشتی؟ بر آن سبزی و سرخش گوهرش بار گران گرفتی به گمان بهای آن گل به نیكی ندانستی كه از شرم و عطر او نشان یافتی.
اگر قلم از اختر آسمان یافته باشی در برابر او نقطه‌ای خونین بر مروارید بودی اما كنون از آن سرفراز ناامید گشته‌ام، نگارا كجا رفته‌ای؟ كه باغ بی تو آرایش ندارد كه بزم و شادی بی‌مهر تو نشاید. امروز اگر كار من نگون گشت پس از مرگ به جستجوی نشانت را خواهم یافت.
بزرگ مردی تا فرجام زندگیش به آیین ایرانی پرداخته و به نیكی با بانویش روزگار را سپری كرده، و در سوگ او چنین می‌گدازد و دختر خویش را چنان پرورده كه پس از مرگش نیز صلة محمودی نمی‌پذیرد و آن را با آرزوی پدر می‌پیوندد. چگونه ممكن می‌آید كه به آیین انیرانیان چكامه‌هایی بر جنسیت پرستی بسراید؟
فردوسی چون معنای كیومرث پیوسته زنده،
چون تهمورث چیره بر دیو آز و نادانی
چون جمشید پرورش دهنده تمدن درخشان و تابنده ایرانی
چون فریدون زنده كنندة فرهنگ و تمدن آریایی
چون ایرج صلح‌جو و آشتی‌خواه
چون منوچهر سرفراز
چون سیاوش پایدار به پیمان، مظلوم و ستمدیده
چون كی‌خسرو پارسا، بخشنده و مقتدر
چون رستم سخت‌ترین راه را برگزید تا بهروزی و پیروزی را به مردمانش پیشكش نماید.
پس می‌ستاییم او را و همیشه در پی این پاسخ بی‌جوابش خواهیم ماند:
كه گیتی به آغاز چون داشتند
چگونه سرآمد به نیك اختری
كه ایدون به ما خوار بگذاشتند
برایشان بر آن روز كنداوری؟


سپاس فراوان از بانو دوانلو

پایگاه پژوهشی هخامنشیان

شب هاي دراز بي عبادت چه کنم

طبعم به گناه کرده عادت چه کنم

گويند کريم است و گنه ميبخشد 

گيرم که ببخشد زخجالت چه کنم

چهارشنبه 7/11/1388 - 23:38 - 0 تشکر 178648

در اینجا صحبت از فداكاری و از خودگذشتگی و عشق یك زن نسبت به شوهر است، هر چند كه عملاً در جبهه های جنگ هم شركت داشته است.


زنی را كه مادی ها در جنگ، با خیمه ی ممتاز برای كوروش بزرگ گذارده بودند، پانته آ می نامیدند. این زن شوشی كه از حیث زیبایی مثل و مانند نداشت، زوجه ی "آبراداتاس" بود.


كوروش بزرگ چون دید شوهر زن غایب است، زن را به "آراسپ" نام مادی كه دوست كوروش بزرگ بود، سپرد تا شوهرش برگردد و آراسپ قبول كرد كه زن را حفظ كند ولی آراسپ عاشق این زن گردید و نتوانست خودداری كند و به زن تكلیف كرد به دست دهد ولی پانته آ این تكلیف را رد كرد تا اینكه آراسپ، او را به جبر تهدید كرد و پانته آ مجبور شد كه كس فرتاده قضیه را به كوروش بزگ اطلاع دهد.


كوروش بزرگ "ارتباز" را فرستاد تا آراسپ را ملامت كند. آراسپ چون دید كه كوروش بزرگ از قضیه آگاه شده، سخت ترسید و پشیمان شد. سپس پانته آ كس نزد كوروش بزرگ فرستاده پیغام داد كه اجازه بده عقب شوهر خود فرستم و وقتی كه آمد، خواهی دید كه او برای تو صمیمی تر از آراسپ خواهد بود.


كوروش بزرگ این پیشنهاد را پذیرفت و فرستاده ی پانته آ به طرف شوهرش روانه شد و شوهرش آبراداتاس با دو هزار سوار به دیدن كوروش بزرگ شتافت و پس از رسیدن، كوروش بزرگ امر كرد تا او را به خیمه ی پانته ا ببرند.


وجد و شعف زن و شوهر را حدّی نبود. بعد پانته آ از اخلاق پاك كوروش بزرگ نسبت به خودش صحبت داشت پس از آن آبراداتاس نزد كوروش بزرگ رفت و گفت در ازای نیكی هایی كه به من و زنم كرده ای، من بهتر از این چیزی نمی توانم بگویم كه خود را مانند دوست چاكر و متحدی به اختیار تو می گذارم و به كمك تو با تمام قوا خواهم شتافت و كوروش بزرگ جواب داد كه پذیرفتم.


روز دیگر صبح، سپاهیان پس از صرف غذا جوشن در بر كرده برای چنگ با مصر آماده شدند و ارابه ی آبراداتاس كه به چهار مال بند و هشت اسب بسته شده بود، به حركت در آمد در این موقع پانته آ اسلحه را به دست خود بر تن شوهرش پوشاند و آبراداتاس جلوی ارابه را از دست میرآخور گرفت و می خواست سوار شود كه پانته آ به هزار امر كرد كنار روند و به شوهر خود گفت:


((ای آبراداتاس، اگر زنانی هستند كه شوهرشان را بیش از خودشان دوست دارند، من گمان می كنم كه یكی از آن ها باشم. قسم به عشق من نسبت به تو و عشقی كه تو نسبت به من داری، من ترجیح می دهم كه تو را زیر خاك، مانند یك سرباز نامی ببینم تا اینكه با یك مرد بی شرف زندگانی بی نام را به سر برم. كوروش به عقیده ی من حق دارد كه ما را حق شناس ببیند. وقتی كه من اسیر و از آن او شدم، نه فقط او نخواست مرا برده ی خود بداند بلكه مرا برای تو حفظ كرد و من به كوروش وعده دادم كه اگر اجازه دهد، تو را بخواهم تا بیایی و برای او متحدّی با وفا باشی.))

سپس آبراداتاس چنین گفت:


((خدایا چنان كن كه من شوهری باشم لایق پانته آ و دوست در خور كوروش كه با ما مردانه رفتار كرد.))

در میان این گیر و دار، ( یعنی در جنگ پارسی ها با مصری ها) ارابه ی آبراداتاس به توده ای مركب از خورده ریزه، همه چیز برخورد و برگشت بعد خود او و همراهانش را، اسب ها یه طرفی بردند و در آنجا این جنگیان دلیر در زیر ضربت های دشمنان جان سپردند.

بعد به كوروش بزرگ اطلاع دادند كه:

((آبراداتاس در جنگ با مصری ها كشته شد و سپاه او به جز چند نفر رفقایش فرار كردند و چنان كه گویند، زنش جسد او را یافته و بر ارابه ی او گذارده به كنار رود "پاكتول" برده در آنجا خواجه ها و خدمه ی او در زیر یكی از تپه های همجوار مشغول كندن قبر شده اند و زنش روی خاك نشسته سر آبراداتاس را روی زانو گرفته و بهترین لباس شوهرش را به جسد او پوشانیده است.))

كوروش بزرگ چون این بشنید، روی اسب جست و با هزار سوار به محل مزبور شتافت و چون كوروش بزرگ به پانته آ رسید و دید كه او روی خاك نشسته و جسد شوهرش در جلوی اوست، اشك زیاد از چشمانش سرازیر شد و با درد و اندوه چنین گفت:


((افسوس ای دوست خوب و با وفا، ما را گذاشتی و در گذشتی.))

این بگفت و دست مرده را گرفت ولی این دست، در دست كوروش بزرگ بماند زیرا یك نفر مصری آن را با تبر از بدن جدا كرده بود.


پانته آ با فریاد های دردناك، آن دست را از كوروش بزرگ گرفت و بوسید و به ساعد آبراداتاس چسبانده گفت:

((آه كوروش، تأسف تو چه فایده برایت دارد من سبب كشته شدن او شدم و شاید تو هم شده باشی. او هیچ گاه در فكر خود نبود بلكه می خواست همواره به تو خدمت كند او مُرد و بر او ملامتی نیست ولی من كه به او این پند ها را می دادم، هنوز زنده ام و پهلوی او نشسته ام.))

كوروش بزرگ گفت:

((بلی، او با بزرگترین نام در گذشت، او فاتح از دنیا رفت ... افتخاراتی هم برای او ذخیره شده، برای او مقبره ای خواهند ساخت كه در خور مقام او باشد. من كسی را می گمارم كه به هر كجا خواهی بروی، راهنمای تو باشد، همین قدر بگو كه كجا می خواهی بروی.))

پانته آ گفت:

((كوروش بیهوده به خود رنج مده من از تو پنهان نخواهم داشت كه كجا میل دارم بروم.))

پس از رفتن كوروش بزرگ پانته آ، خواجه هایش را به این بهانه كه می خواهد تنها برای شوهر خود سوگواری كند، دور كرد و فقط دایه اش را نگاه داشت و به او گفت:

((پس از اینكه من مُردم، جسد من و شوهرم را با یك قالی بپوش.))

دایه اش هر چند كوشید كه او را از خودكشی باز دارد، موفق نشد و پانته آ در حال خنجری را كه از دیرگاه با خود داشت، كشیده ضربتی به خود زد و سرش را بر سینه ی شوهرش گذارده جان به جان آفرین تسلیم كرد ...

دایه فریاد بر آورد و بعد جسد زن و شوهر را چنان كه پانته آ گفته بود، پوشید.


به زودی خبر این اقدام پانته آ به كوروش بزرگ رسید و او با حال اضطراب به تاخت آمد تا مگر بتواند علاجی بیاندیشد. پس از این منظره ی دهشتناك، كوروش بزرگ با دلی دردناك و پر از حس تقدیس برای پانته آ، به منزل برگشت و بعد با مراقبت او مراسم دفن با شكوهی برای این زن و شوهر به عمل آمد و مقبره ی وسیعی برای آنها ساختند و بر ستونی اسم زوج و زوجه به زبان "سِریانی" نوشته شد.

شب هاي دراز بي عبادت چه کنم

طبعم به گناه کرده عادت چه کنم

گويند کريم است و گنه ميبخشد 

گيرم که ببخشد زخجالت چه کنم

جمعه 9/11/1388 - 23:51 - 0 تشکر 179066

به نام یزدان پاک

دلاور زنان ایران باستان


دریا سالار بانو آرتمیز:
نخستین وتنها بانوی دریاسالار جهان تا به امروز.او به سال480 پیش از میلاد به مقام دریا سالاری ارتش خشایارشا رسید ودر نبرد ایران و یونان ارتش ایران را از مرزهای دریایی هدایت می کرد.تاریخ نویسان یونان او را در زیبایی و متانت سرآمد تمامی زنان آن روزگار نامیده اند.

یوتاب:
سردار زن ایرانی که خواهر آریوبرزن سردار نامدار ارتش داریوش سوم بوده است.وی در نبرد با اسکندر گجستک همراه آریوبرزن فرماندهی بخشی از ارتش را بر عهده داشته است.او در کوههای بختیاری راه را بر اسکندر بست.ولی یک ایرانی راه را به اسکندر نشان داد و او از مسیر دیگری به ایران هجوم آورد.با این حال هم یوتاب وهم آریوبرزن در راه میهن کشته شدند و نامی جاویدان از خود بر جای گذاشتند.

آتوسا:
ملکه بیش از 28 کشور آسیایی در زمان امپراتوری داریوش بزرگ.هرودت(مورخ یونانی)از وی به نام شهبانوی داریوش بزرگ یاد کرده است و آتوسا را چندین بار در لشکرکشی های داریوش,یاور فکری و روحی داریوش بزرگ دانسته است.آتوسا دختر کوروش بزرگ و مادر خشایارشا است.احتمالا آرامگاه او در کنار آرامگاه داریوش بزرگ در نقش رستم می باشد.

آرتادخت:
وزیر خزانه داری و امور مالی دولت ایران در زمان فرمانروایی اردوان چهارم اشکانی.به گفته کتاب اشکانیان اثر دیاکونوف ,خاور شناس بزرگ روسی او مالیات ها را سامان بخشید و در اداره امور مالی کوچکترین خطایی مرتکب نشد و اقتصاد امپراتوری پارتیان را رونق بخشید.

آزرمی دخت:
شاهنشاه زن ایرانی در سال 631 میلادی.او دختر خسروپرویز است و پس از "گشتاب بنده" بر چندین کشور آسیایی پادشاهی کرد.

آذر ناهید:
ملکه ملکه های امپراتوری ایران در زمان شاپور یکم,بنیان گذار سلسله ساسانی.نام این ملکه بزرگ واقتدارات دولتی او,در قلمرو ایران در کتیبه های کعبه زرتشت در استان فارس بارها آمده است و او را ستایش کرده است.

پرین:
بانوی دانشمند ایرانی.او دختر کی قباد بود که در سال 924 قبل از میلاد هزاران برگ از نسخه های اوستا را به زبان پهلوی ,برای آیندگان از گوشه و کنار ممالک آریایی گردآوردی نمود ویک بار کامل آن را نوشت.نامش در تاریخ ایران زمین برای همیشه ثبت گردیده است.

فرخ رو:
نام او به عنوان نخستین بانوی وزیر در تاریخ ایران ثبت شده است.وی از طبقه عام کشور به مقام وزیری امپراتوری ایران رسید.

گُردآفرید:
یکی از پهلوانان سرزمین ایران.تاریخ از او به عنوان دختر کژدهم یاد می کند.او با لباسی مردانه با سهراب زورآزمایی کرد.فردوسی بزرگ از او به عنوان زن جنگجو و دلاور سرزمین پاکان یاد می کند.

آریاتس:
یکی از سرداران مبارز و دلیر هخامنشیان در سالهای پیش از میلاد.مورخین یونانی در چندین جا نامی از وی به میان آورده اند.

هلاله:
پادشاه زن ایرانی که به گفته کتاب دینی و تاریخی (391یشتا274+1یشتا2) در زمان کیانیان بر اریکه قدرت ایران نشست.از وی به عنوان هفتمین پادشاه کیانی یاد شده است,که نامش را"همای چهرآزاد" نیز گفته اند.
منبع:با اندکی دخل وتصرف از سایت سیمرغ

این چنین اند دلاور زنان سرزمین پارس...

چو ایران نباشد تن من مباد...

پنج شنبه 27/12/1388 - 21:41 - 0 تشکر 190711

مطلب بسیاااااااااار جالبی بود برای همین برای خودم سیو كردم ولی دقت كردین وقتی زنان ایرانی از قدیم تا امروز را نقاشی می كنند پوشیده و تمیز و زیبا است ولی زنان اروپایی را با پوششی بدن نما و نامناسب می كشند
من به عنوان دختر ایرانی افتخار یكنم كه جزیی از این سرزمین هستم كه از قدیم تا به حال به زنان احترام می گذاشتند و می گذارند

به وبلاگ من سر بزنيد
http://www.bia2allthing.mihanblog.com
درضمن منو با اسم (دختر بابا )ميتونيد تو گوگل پيدا كنيد
برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.