بسم رب المهدی
تو را غایب نامیده اند ، چون «ظاهر» نیستی نه اینکه «حاضر» نباشی.
«غیبت» به معنای «حاضر نبودن» تهمت ناروایی است که به تو زده اند و
آنان که بر این پندارند ، فرق میان «ظهور» و «حضور» را نمیدانند ؛
آمدنت که در انتظار آنیم به معنای «ظهور» است ، نه «حضور» و
دلشدگانت که هر صبح و شام تو را میخوانند ، ظهورت را از خدا می طلبند
نه حضورت را ؛ وقتی ظاهر می شوی ، همه انگشت حیرت به دندان میگزند
و با تعجب می گویند که تو را پیش از این هم دیده اند و راست می گویند
چرا که تو در میان مایی ... تو امام مایی.
جمعه که از راه می رسد ، صاحبدلان ، «دل» از دست میدهند و قرار از
کف می نهند و قافله دل های بی قرار رو به قبلمه می کنند و آمدنت
را به انتظار می نشینند
... و اینک ای قبله هر قافله و ای «شبروان را مشعله» در آدینه ای دیگر
که با سالروز میلادت همزمان است ، با دلی سوخته و دستانی خالی تنها تو
را و آمدنت را می خوانیم غروب جمعه رسید و باز تنهایی
غروب اینهمه غربت چرا نمی آیی
زمین به دور سرم چرخ میزند پس کی
تمام می شود این روزهای یلدایی
کجاست جاذبه ایت آفتاب من ؟ خسته است
شهاب کوچکت از این مدار پیمایی
کبوترانه دلم را کجا روانه کنم
کجاست گنبد آن چشم های مینایی
تمام هفته دلم را به جمعه خوش کردم
غروب جمعه رسیده است و باز تنهایی