من واقعآ نمی دونم چطوری می خوام قیامت ، تو چشم های امام نگاه کنم؟! بگم
چکار کردم؟! تا حالا مادر شهید دیدی؟ تا حالا حس یک مادر که بچش رو تکه
تکه برمی گردوندن رو لمس کردی؟ دیدی یه مادر شهید با عکس پسرش حرف بزنه؟
دیدی یه مادر شهید ، استخوان های جوان قد بلندش رو بغل کنه و با حسرت بگه:
پسرم روزی که برای اولین بار بغلت کردم ، از الان سنگین تر بودی؟ دیدی یه
مادر شهید ، هروقت جوونی رو همراه با مادرش می بینه ، نگاهش رو تا اونجایی
که چشم کار می کنه دنبالش بدرقه می کنه و اشک از چشماش می ریزه؟ دیگه کسی
نیست دست پدر پیر شهداء رو بگیره و از خیابون رد کنه! راستی ما کاری برای
این پدر مادرها و شهداشون نکردیم. اما هر کاری تونستیم انجام دادیم تا
فراموش بشن. اکثر شهدای ما جوون بودن. جوون های ما چطوری حق شهداء رو ادا
کردند؟ حق مادر شهید رو چطوری ادا کردیم؟
تا حالا با دیدن فرزند یه
شهید ، حس کردی اگه بابا نداشتی چی می شد؟ تا حالا فرزند یه جانباز قطع
نخاعی رو دیدی که نمی دونه بغل بابا چه مزه ای داره و آرزوشه که برای یه
بار هم که شده ، باباشو تمام قد ایستاده ببینه ، نه روی صندلی چرخدار؟ تا
حالا فرزند یه جانباز شیمیایی رو دیدی که صدای باباش رو همیشه با سرفه
شنیده و آرزو داره برای چند ساعت هم که شده ، باباش سرفه نکنه و براش از
بچگی هاش بگه؟ هر وقت رفتی بغل بابات و یا با مهربونی صورتت رو بوسیده ،
فکر کردی اگه الان بابات دست نداشت ، چطوری می تونست اینقدر قشنگ و
مهروبون نوازشت کنه؟
بنا نبود اینجوری بشیم. بنا نبود به شهداء جاخالی
بدیم! بنا نبود جانبازامونو خونه نشین كنیم و آخرت رو مفت بفروشیم! نفت هم
گرون شده! خونه هم گرون شده! نان و ... همه و همه گرون شده! فقط خون ارزون
شده ، اونم خون پاك شهداء! شهداء فراموش شدن! طفلكی فرزندان شهداء! وقتی
ما رو می بینن ، چقدر جای خالی باباشونو بیشتر حس می كنن! عجب روزگاری
شده! جوونای زمان طاغوت شدن شهید همت ، شهید زین الدین ، شهید باكری و ...
، اما جوونای انقلابی چی شدن ...! دیگه چی می خواستن شهداء؟ كم كم اسم
خیابونامونم داره خود به خود عوض می شه! انگاری اونا از یه سیاره دیگه
بودن! از یه عصر دیگه! اونا فهمیدن این دنیای پوچ ، جای موندن نیست! اونا
مال اینجا نبودن! اینجا مال ماهاست كه موندیم! محكم بچسبیم به زمین كه
آسمون مال ماها نیست!
گفتند: نگذارید امام تنها بماند ... گفتند:
خواهرم! بعد از ما ، حجاب شما بهای خون ماست ... ما هم خوب عمل كردیم و
اصلآ بی حجاب و بدحجاب نداریم! اینایی كه دارن توی شهر راه میرن و اون
شكلی هستن ، عروسك های دارا و سارا [یا باربی های تازه مسلمان شده!!!]
هستن! دیگه چی بگم؟! دارم از درد می سوزم! دارم خفه می شم! چی بگم؟! به
كجا رهسپاریم؟ با سری بلند و سینه ای ستبر ، روی خون شهداء پا میذاریم و
ككمونم نمی گزه! دست مریزاد بابا! خدایی خیلی بامعرفتیم! فقط از خود شهداء
می خوام كمكم كنن!