• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
فرهنگ پایداری (بازدید: 4748)
يکشنبه 27/8/1386 - 23:20 -0 تشکر 17058
شهيدزين الدين

 دست همگی درد نکنه

27آبان شهادت شهيد زين الدين بود  بدين بهانه اين مطالبو ثبت كردم باشد كه اون دنيا گوشه چشمي به من آلوده كند

 
مهدی زین الدین چاپ ارسال به دوست
آلبوم تصاوير
مهدی زین الدین
خاطرات
خاطرات 1
خاطرات 2

 

 

 

 

زین الدین، مهدی فرمانده لشگر17علی ابن ابی طالب(ع) سپاه پاسداران انقلاب اسلامی 
در سال 1338 ه.ش در كانون گرم خانواده‌اي مذهبي، متدين و از پيروان مكتب سرخ تشيع، در تهران ديده به جهان گشود. مادرش كه بانويي مانوس با قرآن و آشناي با دين و مذهب بود براي تربيت فرزندش كوشش فراواني نمود. داشتن وضو، مخصوصاً هنگام شيردان فرزندانش برايش فريضه بود و با مهر و محبت مادري، مسائل اسلامي را به آنها تعليم مي‌داد.
نبوغ و استعداد مهدي باعث شد كه او دراوان كودكي قرآن را بدون معلم و استاد ياد بگيرد و بر قرائت مستمر آن تلاش نمايد. پس از ورود به دبستان در اوقات بيكاري به پدرش كه كتابفروشي داشت، كمك مي‌كرد و به عنوان يك فروند، پدر و مادر را در امور زندگي ياري مي‌داد.

فعاليتهاي سياسي – مذهبي
مهدي در دوران تحصيلات متوسطه‌اش به لحاظ زمينه‌هايي كه داشت با مسائل سياسي و مذهبي آشنا و در اين مدت (كه با شهيد محرب آيت‌الله مدني (ره) مانوس بود)، روح تشنه خود را با نصايح ارزنده و هدايتگر آن شهيد بزرگوار سيراب مي‌نمود و در واقع در حساسترين دوران جواني به هدايت ويژه‌اي دست يافته بود. به همين دليل از حضرت آيت‌الله مدني بسيار ياد مي‌كرد و رشد مذهبي خود را مديون ايشان مي‌دانست.
در مسير مبارزات سياسي عليه رژيم پهلوي، پدر شهيدان – مهدي و مجيد زين‌الدين – براي بار دوم از خرم‌آباد به سقز تبعيد گرديد. اين امر باعث شد تا مهدي كه خود در مبارزات نقش فعالي داشت دوري پدر را تحمل كند و سهم پدر را نيز در مبارزات خرم‌آباد بردوش كشد.
در ادامه مبارزات سياسي دوران دبيرستان، كينه عميقي نسبت به رژيم پهلوي پيدا كرد و زماني كه حزب رستاخيز شروع به عضوگيري اجباري مي‌نمود. شهيد زين‌الدين به عضويت اين حزب در نيامد و با سوابقي كه از او داشتند از دبيرستان اخراجش كردند. به ناچار براي ادامه تحصيل، با تغيير رشته از رياضي به طبيعي موفق به اخذ ديپلم گرديد و در كنكور سال 1356 شركت كرد و ضمن موفقيت، توانست رتبه چهارم را در بين پذيرفته‌شدگان دانشگاه شيراز بدست آورد. اين امر مصادف با تبعيد پدرش به جرم حمايت از امام خميني(ره) از خرم‌آباد به سقز و موجب انصراف از ادامه تحصيل و ورود جدي‌تر ايشان در سنگر مبارزه پدرش شد.
پس از مدتي پدر شهيد زين‌الدين از سقز به اقليد فارس تبعيد شد. اين ايام كه مصادف با جريانات انقلاب اسلامي بود، پدر با استفاده از فرصت پيش‌آمده، مخفيانه محل زندگي را به قم انتقال داد. مهدي نيز همراه سايراعضاي خانواده، از خرم آباد به قم آمد و در هدايت مبارزات مردمي نقش موثرتري را عهده‌دار شد.

پس از پيروزي انقلاب اسلامي
بعد از پيروزي انقلاب اسلامي جزو اولين كساني بود كه جذب نهاد مقدس جهادسازندگي شد و با تشكيل سپاه پاسداران انقلاب اسلامي قم، براي انجام وظيفه شرعي و اجتماعي خود و حفظ و حراست از دست‌آوردهاي خونين انقلاب، به اين نهاد مقدس پيوست. ابتدا در قسمت پذيرش و پس از آن به عنوان مسئول واحد اطلاعات سپاه قم انجام وظيفه كرد.
شهيد زين‌الدين در زمان مسئوليت خود در واحد اطلاعات (كه همزمان با غائله خلق مسلمان و توطئه‌هاي پيچيده ضدانقلاب در شهر خونين و قيام قم بود) با ابراز نقش فعال خود و با برخورداري از بينش عميق سياسي، در خنثي كردن حركتهاي انحرافي و ضدانقلابي گروهكهاي آمريكايي نقش به سزايي داشت.

شهيد و دفاع مقدس
با آغاز تهاجم دشمن بعثي به مرزهاي ميهن اسلامي، شهيد زين‌الدين بي‌درنگ پس از گذراندن آموزش كوتاه مدت نظامي، به همراه يك گروه صدنفره خود را به جبهه رساند و به نبرد بي‌امان عليه كفار بعثي پرداخت.
پس از مدتي مسئول شناسايي يگانهاي رزمي شد. و بعد از آن نيز مسئول اطلاعات – عمليات سپاه دزفول و سوسنگرد گرديد. در اين مسئوليتها با شجاعت، ايمان و قوت قلب،‌تا عمق مواضع دشمن نفوذ مي‌كرد و با شناسايي دقيق و هدايت رزمندگان اسلام، ضربات كوبنده‌اي بر پيكر لشكريان صدام وارد مي‌آورد. بخشي از موفقيتهاي بدست آمده توسط رزمندگان اسلام در عمليات فتح‌المبين، مرهون تلاش و زحمات ايشان و همكارانش در زمان تصدي مسئوليت اطلاعات – عمليات سپاه دزفول و محورهاي عملياتي بود.
شهيد زين‌الدين در عمليات بيت‌المقدس مسئوليت اطلاعات – عمليات قرارگاه نصر را برعهده داشت و بخاطر لياقت، ايمان، خلوص، استعداد رزمي و شجاعت فراوان، در عمليات رمضان به عنوان فرمانده تيپ علي‌بن ابيطالب(ع) - كه بعدها به لشكر تبديل شد – انتخاب گرديد.
در عمليات رمضان، تيپ علي‌بن ابيطالب(ع) جزو يگانهاي مانوري و خط‌شكن بود و به حول و قوه الهي و با قدرت فرماندهي و هدايت ايشان – در بكارگيري صحيح نيروها و موفقيت آن يگان در اين عمليات – بعدها اين تيپ، به لشكر تبديل شد.
لشكر مقدس علي‌بن ابيطالب(ع) در تمام صحنه‌هاي نبرد سپاهيان اسلام (عمليات محرم، والفجرمقدماتي، والفجر3 و والفجر4) خط شكن و به عنوان يكي از يگانهاي هميشه موفق، نقش حساس و تعيين كننده‌اي را برعهده داشت.
صبر، استقامت، مقاومت جانانه و به يادماندني اين يگان، همگام با ساير يگانها در عمليات پيروزمندانه خيبر بسيار مشهور است. هنگامي كه دشمن از هوا و زمين و با انواع جنگ‌افزارها و هواپيماهاي توپولوف و ميگ و بمبهاي شيميايي و پرتاب يك ميليون و دويست هزار گلوله توپ و خمپاره، جزاير مجنون را آماج حملات خويش قرار داده بود، او و يگان تحت امرش مردانه و تا آخرين نفس جنگيدند و دشمن زبون را به عقب راندند و جزاير و حفظ كردند.

ويژگيهاي اخلاقي
از خصوصيات بارز او شجاعت و شهامت بود. خط شكني شبهاي عمليات و جنگيدن با دشمن در روز و مقاومت در برابر سخت‌ترين پاتكها به خاطر اين روحيه بود. روحيه‌اي كه اساس و بنيان آن بر ايمان و اعتقاد به خدا استوار بود.
مجاهدت دائمي او براي خدا بود و هيچگاه اثر خستگي روحي در وجودش ديده نمي‌شد.
شهيد زين‌الدين در كنار تلاش بي‌وقفه‌اش، از مستحبات غافل نبود. اعقتاد داشت كه جبهه‌هاي نبرد، مكاني مقدس است و انسان دراين مكان، به خدا تقرب پيدا مي‌كند. هميشه به رزمندگان سفارش مي‌كرد كه به تزكيه نفس و جهاد اكبر بپردازند.
او همواره سعي مي‌كرد كه با وضو باشد. به ديگران نيز تاكيد مي‌نمود كه هميشه با وضو باشند. به نماز اول وقت توجه بسيار داشت و با قرآن مجيد مانوس بود و به حفظ آيات آن مي‌پرداخت.
به دليل اهميتي كه براي مسائل معنوي قايل بود نماز را به تاني و خلوص مخصوصي به پا مي‌داشت. فردي سراپا تسليم بود و توجه به دعا، نماز و جلسات مذهبي از همان دوران كودكي در زندگي مهدي متجلي بود.
با علاقه خاصي به بسيجي‌ها توجه مي‌كرد. محبت اين عناصر مخلص در دل او جايگاه ويژه‌اي داشت. براي رسيدگي به وضعيت نيروها و مطلع شدن از احوال برادران رزمنده خود به واحدها، يگانها و مقرهاي لشكر سركشي مي‌نمود و مشكلات آنان را رسيدگي و پيگيري مي‌كرد. همواره به برادران سفارش مي‌كرد كه نسبت به رزمندگان احترام قائل شوند و هميشه خودشان را نسبت به آنها بدهكار بدانند و يقين داشته باشند كه آنها حق بزرگي بر گردن ما دارند.
شيفتگي و محبت ويژه‌اي به اهل بيت عصمت و طهارت(ع) داشت. با شناختي كه از ولايت فقيه داشت از صميم قلب به امام خميني(ره) عشق مي‌ورزيد. با قبلي مملو از اخلاص، ايمان و علاقه از دستورات و فرامين آن حضرت تبعيت مي‌نمود. به دقت پيامها و سخنرانيهاي ايشان را گوش مي‌داد و سعي مي‌كرد كه همان را ملاك عمل خود قرار دهد و از حدود تعيين شده به هيچ وجه تجاوز نكند. مي‌گفت:
ما چشم و گوشمان به رهبر است، تا ببينيم از آن كانون و مركز فرماندهي چه دستوري مي‌رسد، يك جان كه سهل است، اي كال صدها جان مي‌داشتيم و در راه امام فدا مي‌كرديم.
او در سخت‌ترين مراحل جنگ با عمل به گفته‌هاي حضرت امام خميني(ره) خدمات بزرگي به جبهه‌ها كرد.
حفظ اموال بيت‌المال براي شهيد زين‌الدين از اهميت خاصي برخوردار بود. همواره در مسئوليت و جايگاهي كه قرار داشت نهايت دقت خود را به كار مي‌برد تا اسراف و تبذير نشود. بارها مي‌گفت:
در مقابل بيت‌المال مسئول هستيم.
در استفاده از نعمتهاي الهي و حتي غذاي روزمره ميانه‌روي مي‌كرد.
او خود را آماده رفتن كرده بود و همواره براي كم كردن تعلقات مادي تلاش مي‌كرد. ايثار و فداكاري او در تمام زمينه‌ها، بيانگر اين ويژگي و خصوصيتش بود.
براي اخلاص و تعهد آن شهيد كمتر مشابهي مي‌توان يافت.
او جز به اسلام و انجام تكليف الهي خود نمي‌انديشيد. در مناجات و راز و نيازهايش اين جمله را بارها تكرار مي‌كرد:
اي خدا! اين جان ناقابل را از ما قبول بفرما و در عوض آن، فقط اسلام را پيروز كن.
از آنجا كه برادران، ايشان را به عنوان الگويي براي خود قرار داده بودند، سعي مي‌كردند اخلاق و رفتارشان مثل ايشان باشد.
او شخصيتي چند بعدي داشت: شخصيتي پرورش يافته در مكتب انسان ساز اسلام. خيلي‌ها شيفته اخلاق، رفتار، مديريت و فرماندهي او بودند و او را يك برادر بزرگتر و معلم اخلاق مي‌دانستند. زيرا او قبل از آنكه لشكر را بسازد، خود را ساخته بود.
اخلاق و رفتار او باتوجه به اقتضاي مسئوليتهاي نظامي‌اش كه داراي صلابت و قدرت خاصي بود، زماني كه با بسيجيان مواجه مي‌شد برادري صميمي و دلسوز براي آنها بود.
شهيد مهدي زين‌الدين در زمينه تربيت كادرهاي پرتوان براي مسئوليتهاي مختلف لشكر به گونه‌اي برنامه‌ريزي كرده بود كه در واحدهاي مختلف، حداقل سه نفر در راس امور و در جريان كارها باشند. مي‌گفت:
من خيالم از لشك راحت است. اگر چند ماه هم در لشكر نباشم مطمئنم كه هيچ مسئله‌اي به وجود نخواهد آمد.
در كنار اين بزرگوار صدها انسان ساخته شدند، زيرا رفتار و صحبتهايش در عمق جان نيروهاي رزمنده مي‌نشست. بارها پس از سخنراني، او را در آغوش خويش مي‌كشيدند و بر بالاي دستهايشان بلند مي‌كردند.
او يكي از فرماندهان محبوب جبهه‌ها به شمار مي‌آمد. فرماندهي كه نور معرفت، تقوا، صبر و استقامت سراسر وجودش را فراگرفته بود و اين نورانيت به اطرافيان نيز سرايت كرده بود. چنانچه گفته مي‌شود: 70% نيروهاي پاسدار و بسيجي آن لشكر، نماز شب مي‌خواندند.
سردار رحيم صفوي جانشين محترم فرماندهي كل سپاه درباره او مي‌گويد:
شهيد مهدي زين‌الدين فرماندهي بود كه هم از علم جنگي و هم از علم اخلاق اسلامي برخوردار بود. در ميدان اسلام و اخلاق، توانا و در عرصه‌هاي جنگ شجاع، رشيد، مقاوم و پرصلابت بود.

نحوه شهادت
در آبان سال 1363 شهيد زين‌الدين به همراه برادرش مجيد (كه مسئول اطلاعات و عمليات تيپ 2 لشكر علي‌بن ابيطالب(ع) بود) جهت شناسايي منطقه عملياتي از باختران به سمت سردشت حركت مي‌كنند. در آنجا به برادران مي‌گويد: من چند ساعت پيش خواب ديدم كه خودم و برادرم شهيد شديم!
موقعي كه عازم منطقه مي‌شوند، راننده‌شان را پياده كرده و مي‌گويند: خودمان مي‌رويم. حتي در مقابل درخواست يكي از برادران، مبني بر همراه شدن با آنها، برادر مهدي به او مي‌گويد: تو اگر شهيد بشوي، جواب عمويت را نمي‌توانيم بدهيم، اما ما دو برادر اگر شهيد بشويم جواب پدرمان را مي‌توانيم بدهيم.
فرمانده محبوب بسيجيها، سرانجام پس از ساليان طولاني دفاع در جبهه‌ها و شركت در عمليات و صحنه‌هاي افتخارآفرين، در درگيري با ضدانقلاب شربت شهادت نوشيد و روح بلندش را از اين جسم خاكي به پرواز درآمد تا در نزد پروردگارش ماوي گزيند.
همان طور كه برادران را توصيه مي‌كرد:
ما بايد حسين‌وار بجنگيم؛
حسين‌وار جنگيدن يعني مقاومت تا آخرين لحظه؛
حسين‌وار جنگيدن يعني دست از همه چيز كشيدن در زندگي؛
اي كاش جانها مي‌داشتيم و در راه امام حسين(ع) فدا مي‌كرديم؛
از همرزمانش سبقت گرفت و صادقانه به آنچه معتقد بود و مي‌گفت عمل كرد و عاشقانه به ديدار حق شتافت.
منبع:ساجد

 

  دست همگی درد نکنه

  

 

 image

 

 

   

مدیر انجمن حوزه علمیه 

تماس بامن:

forum:www.mahdiyavar.mihanbb.com

e-mail:ya_lasaratelhosain@yahoo.com


 

يکشنبه 27/8/1386 - 23:26 - 0 تشکر 17059

بسم رب المخلصين

يك بار به طور ناشناس به كربلا رفتم. از قبل با خود عهد بسته بودم كه به هيچ وجه با كسي حرف نزنم تا نفهمند كه من يك ايراني‌ام. وارد حرم امام حسين (ع) شدم و حسابي با آقا خلوت كردم و از طرف همه بچه‌ها پيش آقا عقده‌گشايي نمودم. ديگر هوش و حواسي برايم نمانده بود. دل و عقل و هوشم را پيش آقا جا گذاشته بودم. از حرم كه بيرون آمدم، همانطور كه با بي‌ميلي قدم برمي‌داشتم، خوردم به يك مرد عرب. از دهانم پريد و گفتم: «آقا ببخشيد ... معذرت مي‌خواهم ...» وقتي با نگاه عجيب و چهره حيرت‌زده مرد عرب مواجه شدم تازه فهميدم كه چه دسته گلي به آب دادم. تا آن مرد عرب آمد چيزي بگويد، من خودم را در ميان ازدحام جمعيت گم كردم و از تيررس نگاهش دور شدم.

پي‌‌نوشت: ايشان در طول جنگ ايران و عراق چند بار به طور ناشناس به زيارت حرم مطهر آقا ابا عبدالله نائل شدند و اين خاطره هم از همان روزهاست.

منبع:كتاب افلاكي خاكي

راوي:خود شهيد

برگرفته از وبلاگ زين الدين

   

مدیر انجمن حوزه علمیه 

تماس بامن:

forum:www.mahdiyavar.mihanbb.com

e-mail:ya_lasaratelhosain@yahoo.com


 

يکشنبه 27/8/1386 - 23:33 - 0 تشکر 17061

بسم رب الصديقين

يكبار با آقا مهدي صحبت مي‌كرديم، او به من گفت: «حاج علي، من نزديك به دويست روز، روزه بدهكارم» اول حرفش را باور نكردم. آقا مهدي و اين حرفها ؟ اما او توضيح داد كه: «شش سال تمام چون دائماً در مأموريت بودم و نشد كه ده روز در يك جا بمانم، روزه‌هايم ماند.» و درست پنج روز بعد به شهادت رسيد. مدتي بعد از اين، موضوع را با شهيد صادقي در ميان گذاشتم و ايشان تمام بچه‌ها را كه چند هزار نفر مي‌شدند، جمع كرد و پس از اينكه خبر شهادت «مهدي زين الدين» را به آنها داد، گفت: «عزيزان. آقا مهدي پيش از شهادت، به يكي از دوستانش گفته‌اند كه حدود 200 روزه قضا دارند، اگر كسي مايل است، دين او را ادا كند، بسم الله.» يكباره تمام ميدان به خروش آمد و فرياد كه : «ما آماده ايم» در دلم گفتم: «عجب معامله‌اي چند هزار روزه در مقابل دويست روز؟»

پرواز دو سردار

در آبان ماه سال 1363 شهيد زين الدين به همراه برادرش مجيد جهت شناسايي منطقه عملياتي از باختران به سمت سردشت حركت مي‌ كنند. در آنجا به برادران مي‌ گويد: «من چند ساعت پيش خواب ديدم كه خودم و برادرم شهيد شديم» موقعي كه عازم منطقه مي‌‌شوند، راننده‌شان را پياده كرده و مي‌گويند: «ماخودمان مي‌رويم.» فرمانده محبوب لشكر 17 علي بن ابيطالب (ع) سرانجام پس از ساليان طولاني دفاع در جبهه‌ها و شركت در عمليات و صحنه‌هاي افتخار آفرين بر اثر درگيري با ضدانقلاب به همراه برادر شربت شهادت نوشيد و روح بلندش از اين جسم خاكي به پرواز در آمد تا نزد پروردگارش مأوي گزيند.

خيابانگردی

صبح شروع عمليات با شهيد زين الدين قرار داشتيم. مدتي گذشت اما خبري نشد. داشتيم نگران مي‌شديم كه ناگهان يك نفربر زرهي، پيش رويمان توقف كرد و آقا مهدي پريد بيرون. با تبسمي‌ بر لب و سر و رويي غبار آلود. ما را كه ديد، خنديد و گفت: «عذر مي‌خواهم كه شما را منتظر گذاشتم. آخر مي‌دانيد، ما هم جوانيم و به تفريح احتياج داريم. رفته بودم خيابانگردي ...» گفتم: «آقا مهدي . كدام شهر دشمن را مي‌گشتي؟» قيافه جدي‌تري به خود گرفت و ادامه داد: «از آشفتگي‌شان استفاده كردم و تا عمق پنجاه كيلومتري خاكشان پيش رفتم. براي شناسايي عمليات بعدي.» سپس گردنش را كمي‌ خم كرد و با تبسم گفت: «ما كه نمي‌خواهيم اينجا بمانيم. تا كربلا هم كه راه الي ماشاء الله است.»

دشت سوخته

حدوداً چهل و پنج روز بود كه براي عمليات لحظه‌شماري مي‌كرديم. يك روز اعلام شد كه فرمانده لشكر آمده و مي‌خواهد با مردها صحبت كند. همگي با اشتياق جمع شده تا وعده عمليات، خستگي‌مان را زائل كند. شهيد زين الدين گفت: «از محضر حضرت امام (ره) مي‌آيم ... وضعيت نيروها را خدمت ايشان بيان كردم و گفتم شايد تا يك ماه ديگر نتوانيم عمليات را شروع كنيم ... امام فرمودند سلام مرا به رزمندگان برسانيد و آنان را به مرخصي بفرستيد. خودتان از طرف من از آنان بيعت بگيريد كه بازگردند و هركدام، يكي دو نفر را هم همراه خويش بياورند ...» هنوز حرفهاي آقا مهدي تمام نشده بود كه بچه‌ها با شنيدن نام مبارك امام (ره) شروع به گريستن كردند. حال خوشي به همه دست داده بود. صداي آقا مهدي با هق‌هق عاشقانه ياران امام گره خورد و در آن دشت سوخته به آسمان پر كشيد. پس از پايان مرخصي، ياران با وفاي امام با يكصد و پنجاه نيروي تازه نفس ديگر بازگشتند و بدين ترتيب عمليات محرم شكل گرفت.

خواب ناتمام

بعد از چند شبانه‌روز بي‌خوابي، بالاخره فرصتي دست داد و حاج مهدي در يكي از سنگرهاي فتح شده عراقي خوابيد. پنج روز از عمليات در جزيره مجنون مي‌گذشت و آقا مهدي به خاطر كار زياد فرصتي براي استراحت نداشت. چهره‌اش زرد بود و چشمان قرمزش از بي‌خوابي‌ها و شب بيداري‌هاي ممتد حكايت مي‌كرد. ساعتي نگذشت كه يك گلوله خمپاره صد و بيست روي طاق سنگر فرود آمد. داد زدم: «بچه‌ها آقا مهدي» همه دويدند طرف سنگر. هنوز نرسيده بوديم كه او در حاليكه سرفه مي‌كرد و خاك‌ها را كنار مي‌زد، ديديم. كمكش كرديم تا بيرون بيايد. همه نگران بودند «حاج آقا طوري نشدين؟» و او همانطور كه خاك‌هاي لباسش را مي‌تكاند خنديد و گفت: «انگار عراقي‌ها هم مي‌دانند كه خواب به ما نيامده . »

اسلحه و تسبيح

قبل از شروع عمليات والفجر 4 عازم منطقه شديم و به تجربه در خاك زيستن، چادرها را سر پا كرديم. شبي برادر زين الدين با يكي دوتاي ديگر براي شناسايي منطقه آمده بودند توي چادر ما استراحت مي‌كردند. من خواب بودم كه رسيدند. خبري از آمدنشان نداشتيم. داخل چادر هم خيلي تاريك بود. چهره‌ها به خوبي تشخيص داده نمي‌شد. بالا خره بيدارشدم رفتم سر پست. مدتي گذشت. خواب و خستگي امانم را بريده بود پست من درست افتاده بود به سا عتي كه مي‌گويند شيريني يك چرت خواييدن در آن با كيف يك عمر بيداري برابري مي‌ كند، يعني ساعت 2 تا 4 نيمه شب لحظات به كندي مي‌گذشت. تلو تلو خوران خودم را رساندم به چادر. رفتم سراغ «ناصري» كه بايد پست بعدي را تحويل مي‌گرفت. تكانش دادم. بيدار كه شد، گفتم: «ناصري. نوبت توست، برو سر پست» بعد اسلحه را گذاشتم روي پايش. او هم بدون اينكه چيزي بگويد، پا شد رفت. من هم گرفتم خوابيدم. چشمم تازه گرم شده بود كه يكهو ديدم يكي به شدت تكانم ميدهد … «رجب‌زاده. رجب‌زاده.» به زحمت چشم باز كردم. «بله؟» ناصري سرا سيمه گفت: «كي سر پسته؟» «مگه خودت نيستي؟» «نه تو كه بيدارم نكردي» با تعجب گفتم: «پس اون كي بود كه بيدارش كردم؟» ناصري نگاه كرد به جاي خالي آقا مهدي. گفت: «فرمانده لشكر» حسابي گيج شده بودم. بلند شدم نشستم. «جدي ميگي؟» «آره» چشمانم به شدت مي‌سوخت. با ناباوري از چادر زديم بيرون. راست مي‌گفت. خود آقامهدي بود. يك دستش اسلحه بود، دست ديگرش تسبيح. ذكر مي‌گفت. تا متوجه‌مان شد، سلام كرد. زبانمان از خجالت بند آمده بود. ناصري اصرار كرد كه اسلحه را از او بگيرد اما نپذيرفت. گفت: «من كار دارم مي‌خواهم اينجا باشم» مثل پدري مهربان به چادر فرستادمان. بعد خودش تا اذان صبح به جايمان پست داد.

منبع:كتاب افلاكي خاكي 

   

مدیر انجمن حوزه علمیه 

تماس بامن:

forum:www.mahdiyavar.mihanbb.com

e-mail:ya_lasaratelhosain@yahoo.com


 

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.