تبیان، دستیار زندگی

سلام خوب دوستان از تایپیک ها شاید دیده باشین ولی این نسخه ی خارجکیشه من یه جمله میگم بعد شما یه چند تا جمله دیگه بهش اضافه می کنید و داستان ادامه پیدا میکنه تا نا کجا فقط بگم اگه می خواید ادامه بنویسد دو کلمه ی آخر متن قبلی رو بیاورید. ور ندارید کل داستان قبلی رو دوباره بنویسید چون اینجوری پیدا کردن ادامه داستان برای خواندگان سخت میشه و یه نکته دیگه اینکه چند ادامه برای پست قبلش ننویسید

strat:

once upon a time in a cold dark night in winter a lonely boy

once upon a time in a cold dark night in winter a lonely boy

a lonely boy walked in the street and found 10000 USD . and not saved it in his pocket .

why ...

He looked around to see if there was any one looking for the money. The street was empty. A cold breez blowed again. His trempling fingers touched the money.

What should I do? he asked hisself. then he thought about the starvation and poverty. He  was decided to spent it for his poor family and make them happy by that.

When he walked to his home " a policeman shout to : stop stop

are you a robber ?

what is in your punch?

...

he said:nothing... I  was just walking in the street and suddenly I saw the money  .I thought its a good idea to give it back to its owner .dont you think like me?

the police man said: excellent seems you are a good boy,do have any job?

he answered: no!! If only i had a good job to make a living!! the police man said: حقیقتش اول که اومدم گفتم حتما مسخره بازیه!! ولی داستان رو که خوندم دیدم واقعا قشنگ شده!! پس تصمیم گرفتم بیام با جملاتم خرابش کنم!!!( هه هه!!! شوخی کردم!!) MasOud RaD, tHe stOry tellEr!!!

its none of my business , get away from here now ! 

سلام، آقای محسن خسرو، جسارته ولی اگه میشه داستان رو جوری ادامه بدید که جمله هاش متناقض نباشه باهم!!! یعنی مثلا داستان این تیکش با این حرف شما خراب شد: پلیس می پرسه این چیه تو دستت؟ پسره میگه پیداش کردم و حالا می خواهم پسش بدم!! پلیسه میگه تو پسر خوبی هستی، آیا تو هیچ کاری داری؟ بعد پسره میگه: کاشکی داشتم که اون وقت می تونستم زندگیم رو بچرخونم . و حالا پلیسه میگه: به من ربطی نداره!! از اینجا دور شو؟؟؟؟ ( تمام داستان به هم میریزه که!!! شما فارسیش رو بخون ببین چقدر ضایع شد!!! پلیسه تریپ مهربون به پسره میگه گم شو!! تازه پول رو هم از دستش نمیگیره یا حتی راهنماییش نمیکنه!!!) بازم جناب محسن خسرو جسارت شد پس منو ببخش!!! این استانیه که باید طبق میل همه پیش بره پس من به نظر شما احترام میزارم و بقیش رو بعد از جمله شما کامل می کنم. The boy was really scared and started running as fast as he could