ج: رسول كسى است كه شرع جدید بیاورد
برخى گفتهاند خصوصیت و ویژگى رسول این است كه شرع جدید بیاورد و به اصطلاح مقصود از
رسولان الهى، پیامبران صاحب شریعت است، ولى نبى از این جهت اعم است.
این نظریه نیز بسان نظریات پیشین چندان استوار نیست، زیرا طبق روایات، شرایع جهانى یا
همگانى، از پنج شریعت تجاوز نمىكند،در حالى كه تعداد رسولان به مراتب بیش از این است
.و ما در گذشته یادآور شدیم كه از برخى از آیاتاستفاده مىشود كه پنج پیامبر، صاحب شریعت
مستقل بوده و دیگر پیامبران اعم از معاصر با آنان و یا پس از آنان پیرو شریعت آنان بشمار
مىرفتند.
د: رسول كسى است كه فرشته وحى را مىبیند و با او سخن مىگوید برخى گفتهاند: نبى كسى
است كه در عالم رؤیا به او وحى مىشود و برمسائل پشت پرده واقف مىگردد،و رسول كسى
است كه ملك را در بیدارى مشاهده و با او مكالمه مىكند.
این نظریه بدون ارائه دلیل مطرح شده است و گروهك بهائى كه مدعى نبوت حسینعلى مازندرانى
هستند و او را بهاء الله مىخوانند مىگویند: نبوت به معنى مشاهده در رؤیا ختم شده ولى
باب رسالت به معنى مشاهده دربیدارى هنوز مفتوح است و با این بیان خاتمیت پیامبر اسلام
را توجیه كردهاند.
سئوال ما در مورد این سخن آن است كه مقصود این قائل چیست؟
اگر مقصود این است كه واقعیت نبوت با وحى درعالم رؤیا تحقق مىپذیرد و واقعیت رسالت
با مشاهده فرشته وحى در بیدارى انجام مىگردد، درباره آن یادآور مىشویم كه كوچكترین
دلیلى بر این مطلب نیست، زیرا نبى به فرد مطلع از غیب مىگویند، خواه این غیب از طریق
رؤیا بر او كشف شود، یا با القاء در روح و قلب، یا با شنیدن سخن از كوه و درخت یا از
طریق مكالمه فرشته، و هرگز دلیلى در دست نیست كه سبب و راه آن منحصر به رؤیا باشد.و
همچنین رسول به معنى صاحب رسالت است، خواه این رسالت در رؤیا فرض و لازم گردد، یا در
بیدارى.
و اگر مقصود این است كه هر كجا خدا پیامبر را با كلمه یا ایها النبی خطاب كرده است مقصود،
جنبه وحى در رؤیا است، این احتمال نیز فاقد دلیل است، زیرا در موارد فراوانى به پیامبر
یا ایها النبی گفته شده و هرگز یك چنین التزام در خطاب نبوده است، تا چه رسد كه خطاب
یا ایها الرسول مقید به رؤیت فرشته و مذاكره با او باشد.
گذشته از این نزول وحى بر پیامبر در رؤیا بسیار كم و نادر بوده است و فقط قرآن دو مورد
را یادآور مىشود، یكى مسأله صلح حدیبیه است كه در آن پیامبر در رؤیا دید كه خود با
مسلمانان وارد مسجد الحرام شده است.و دیگرى مربوطبه شجره ملعونه است كه تفصیل آن را
مفسران در تفاسیرخود آوردهاند.
در مورد غزوه حدیبیه چنین مىگوید: (لقد صدق الله رسوله الرءیا بالحق، لتدخلن المسجد
الحرام ان شاء الله آمنین، محلقین رءوسكم و مقصرین لا تخافون) (فتح/27) : خدا رؤیاى
صادقه را نصیب پیامبر كرد، البته به خواست خدا، و بااطمینان خاطر وارد مسجد الحرام
خواهید شد در حالى كه سرها را تراشیده و ناخنها را گرفتهاید.
و در مورد شجره ملعونه كه از نظر مفسران، حكومت هشتاد ساله بنى امیه است چنین مىفرماید
: (و ما جعلنا الرؤیا التی اریناك الا فتنة للناس و الشجرة الملعونة فى القرآن و نخوفهم
فما یزیدهم الا طغیانا كبیرا) (اسراء/60) : ما خوابى را كه به تو نشان دادیم، و شجره
ملعونه در قرآن را، جز مایه آزمایش انسانها قرار ندادیم،و آنان را بیم مىدهیم ولى
چیزى جز طغیان بزرگ نتیجه نمىدهد.
و در هر حال نزول وحى بر پیامبر در عالم رؤیا بسیار كم بوده است، بنابراین یك چنین فرق
میان نبى و رسول كه مصادیق لفظ نخست را به دو مورد منحصر مىكند، صحیح نخواهد بود.
ه: هر یك از رسالت و نبوت به جنبه خاصى از پیامبران نظر دارد تا اینجا با نظریههایى
كه در بیان تفاوت رسول و نبى گفته شده بود آشنا شدیم و همان گونه كه ملاحظه شد، هیچ
یك از این اقوال، دلیل استوارى نداشته و قابل قبول نیست، ولى در این جا نظریه دیگرى
هست كه مىتوان تفاوت نبوت و رسالت را بر اساس آن توجیه كرد و آن اینكه:
نبى و رسول (رسولى كه از جانب خدا مبعوث گردد) هر یك بر شخص واحدى اطلاق مىشوند، و
غالبا میان این دو، مگر در موارد اندك تساوى حاكم است، ولى توصیف اشخاص به نبوت به خاطر
ملاكى خواهد بود، و توصیف آنان به رسالت، به خاطر ملاكى دیگر، زیرا نبى از نبأ به معنى
خبر، مشتق است، و به كسى گفته مىشود كه از جهان بالا خبر را دریافت كند، خواه از طریق
رؤیا، و خواه از طرق دیگر كه تفصیل آن در سوره شورىآمده است.
و به دیگر سخن واقعیت «نبى» ، واقعیت «خبرگیرى» و خبردارى او است كه بتواند از عالم
بالا گزارش دریافت كند و میان او وجهان غیب ارتباطى برقرار شود و در قرآن به شخصى كه
واجد این حیثیت است نبى گفته مىشود.
ولى از آنجا كه یك چنین انسان آگاه، مسئولیت ابلاغ پیامى و یا انجام عملى را بر عهده
دارد از این جهت چنین شخصى را رسول مىنامند و با توجه به اشتقاق نبى از نبأ و رسول
از رسالت و با توجه به آنچه كه اهل لغت پیرامون این دو كلمه گفتهاند این تفاوت روشن
مىشود.
بنابراین هر جا به یك انسان نبى گفته مىشود، ملاك این استعمال همان آگاهى از غیب است،
و هرگاه به انسان مطلع از غیب رسول گفته مىشود،جهت ابلاغ پیام و انجام مأموریت الهى
در نظر گرفته مىشود.
و به دیگر سخن نبى هر انسان گزارشگر و خبرگیرى نیست، بلكه گزارشگر اخبار مهم سماوى است
كه از جانب خدا به او ابلاغ مىگردد.و همچنین رسول (رسولى كه در ارتباط با وحى تشریعى
است نه رسول لغوى) آن انسان مطلع و آگاه از اخبار سماوى است كه مأمور است آنچه را دریافت
كرده است، ابلاغ نماید و جامه عمل بپوشاند، و در تمام موارد قرآن، آنجا كه لفظ نبى بكار
رفته، نظر به جهت نخست بوده و آنجا كه لفظ رسول بكار رفته است نظر به جهت دوممىباشد.
از این جهت پیوسته كلمه «وحی» با واژه نبى و نبیین همراه بوده است چنان كه مىفرماید: (انا اوحینا الیك كما اوحینا الى نوح و النبیین من بعده و اوحینا الى ابراهیم و اسماعیل
و اسحاق و یعقوب و الاسباط و عیسى و ایوب و یونس و هارون و سلیمان و آتینا داود زبورا)
(نساء/163) .
: ما به تو وحى كردیم همچنانكه به نوح و پیامبران پس از او وحى كردیم و نیز به ابراهیم
و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط و عیسى و ایوب، و یونس و هارون و سلیمان وحى نمودیم،
و به داود، زبور را دادیم.
آرى اگر در مواردى كلمه وحى با واژه رسول بكار رفته است به خاطرنكته دیگرى است كه از
این اصل عدول شده است، چنان كه مىفرماید: (و ما ارسلنا من قبلك من رسول الا نوحی الیه
انه لا اله الا انا فاعبدون) (انبیاء/25) : ما پیش از تو رسولى را نفرستادیم مگر اینكه
به او وحى كردیم كه جز من خدائى نیست، مرا پرستش كنید.
علت عدول از كلمه نبى به رسول در این آیه جمله و ما ارسلنا است،و اگر به جاى آن كلمه
و ما اوحینا من قبلك به كار مىبرد، حتما به جاى رسول، كلمه نبى را استعمال مىكرد.
و همچنین در مواردى كه شخص طرف وحى را بر انجام كارى و تبلیغ سخنى مأمور مىسازد از
كلمه رسول بهره مىگیرد، نه از كلمه نبى، و این خود، گواه بر این است كه رسول و نبى
ناظر به دو گروه و دو صنف از پیامبران نیست، بلكه از نظر قرآن، گروه واحدى است داراى
دو حیثیت كه از جهتى نبى و از جهت دیگر رسول نامیده مىشوند.مثلا مىفرماید: (یا ایها
الرسول بلغ ما انزل الیك من ربك) (مائده/67) : اى پیام رسان آنچه كه از پروردگارت به
سوى تو فرود آمده است ابلاغ كن.و نیز مىفرماید: (قال انما انا رسول ربك لاهب لك غلامازكیا)(مریم/19) : گفت من فرستاده پروردگار تو هستم تا به تو فرزند پاكیزهاى ببخشم.
همچنان كه ملاحظه مىشود در هر دو آیه، كلمه رسول بكار برده است، چیزى كه هست در آیه
نخست، وظیفه او ابلاغ پیام و در آیه دوم انجام كارى است.
باز گواه روشن بر این مدعا این است كه آنجا كه خدا وظیفه پیامبران الهى را تحدید و تعیین
مىكند و مىگوید شما جز ابلاغ سخن و پیام، تكلیف دیگرى ندارید در همه موارد كلمه رسول
بكار مىبرد،و لفظ ابلاغ را با لفظ رسول همراه مىسازد و ما در این قسمت نمونههائى
از این آیات را مطرح مىكنیم:
1ـ (فهل على الرسول الا البلاغ المبین) (نحل/35) : آیا بر پیامبر جز ابلاغ روشن تكلیف
دیگرى هست.
2ـ (و ما على الرسول الا البلاغ المبین) (عنكبوت/18) : بر پیامبر غیر از ابلاغ روشن
رسالت، تكلیف دیگرى نیست.
3ـ (فان تولیتم فانما على رسولنا البلاغ المبین) (تغابن/12) : اگر اعراض نمائید، بر
رسول ما جز ابلاغ روشن، تكلیف دیگرى نیست.
4ـ (الا بلاغا من الله و رسالاته و من یعص الله و رسوله فان له نار جهنم خالدین فیها
ابدا) (جن/23) : بگو من از جانب پروردگار خود وظیفهاى ندارم جز ابلاغ پیامهاى او و
هر كس با خدا و رسول او مخالفت كند براى او آتش دوزخ است و در آن جاودانه خواهد بود
.
5ـ (الذین یبلغون رسالات الله و یخشونه) (احزاب/39) : آنان كه پیامهاى خدا را ابلاغ
مىكنند و از او مىترسند.
6ـ (ابلغكم رسالات ربی و انصح لكم) (اعراف/62) : من رسالتهاى پروردگار خود را ابلاغ
مىكنم و خیر خواه شما هستم. ـ (انما العلم عند الله و ابلغكم ما ارسلت به) (احقاف/23)
: بگو علم نزد خدا است، و آنچه را كه براى بیان آن مبعوث شدهام ابلاغ مىكنم.
8ـ (یا بنی اسرائیل انی رسول الله الیكم مصدقا لما بین یدی من التوراة) (صف/6) : اى
بنى اسرائیل، من پیام رسان خدا به سوى شما و تصدیق كننده توراتى كه پیش از من فرستاده
شده است مىباشم.
این آیات و آیات دیگر كه در آنها لفظ نبى و رسول آمده است بر این حقیقت دلالت دارند
كه ملاك اتصاف به نبوت و اطلاق لفظ نبى همان ارتباط پیامبران با مقام ربوبى است و ملاك
بكاربردن لفظ رسول و توصیف آنان به این وصف، همان عهدهدار بودن آنان نسبت به ابلاغ
دستورات الهى مىباشد.
و اگر در مواردى كه ضابطه ایجاب كرد لفظ نبى بكار رود این ضابطه رعایت نگردیده است،
به خاطر نكتهاى است كه این عدول را ایجاب كرده است.و گرنه این دو واژه داراى دو مفهوم
مىباشند،و یكى (نبوت) مقدم بر دیگرى (رسالت) است.
و از این جا روشن مىشود كه هرگز نمىتوان این دو لفظ را از نظر مفهوم مترادف خواند
بلكه دو مفهوم مختلف دارند.
اما از نظر مصداق و مقام انطباق، غالبا میان آن دو تساوى است، یعنى هر نبى و پیامبر
(كه به او از عالم بالا وحى مىشد) رسول بوده، یعنى وظیفهاى را بر عهده داشته است كه
پیامى را برساند، و یا عملى را انجام دهد همچنان كه هر رسولى (رسالت انسان از جانب خدا)،
نبى و طرف وحى مىباشد، ولى از طرف اول یك حكم غالبى است یعنى اكثریت قریب به اتفاق
انبیاء كه طرف وحى بودهاند، رسالتى را بر عهده داشتهاند، اگر چه درموارد اندكى نبوت
او مخصوص خود او بوده و از خود او تجاوز نمىكرده است ـ چنان كه در برخى از روایات واردشده
است كه نبوت برخى از پیامبران بنى اسرائیل از خود تجاوز نكرده و نسبت به دیگران ماموریتى
نداشتهاند.
آرى بحث ما در مقام نسبت سنجى میان نبى و انسان رسولى است كه از جانب خدا مأموریت ابلاغ
پیام و یا انجام كارى داشته باشد، و اگر از این نكته صرف نظر كنیم، گاهى قرآن كلمه رسول
را درباره فرشته بكار مىبرد و مىفرماید: (انما انا رسول ربك لاهب لك غلاما زكیا)
(مریم/19) : من فرستاده پروردگار تو هستم تا اینكه فرزندى را به تو ببخشم.
و باز مىفرماید: (حتى اذا جاء احدكم الموت توفته رسلنا)(انعام/61) آنگاه كه مرگ یكى
از شما فرارسد فرستادگان ما جان او را مىگیرند.
همچنانكه گاهى كلمه رسول را در فردى به كار مىبرد كه از جانب بشر معمولى، مأموریتى
را بر عهده داشته باشد.چنان كه در سوره یوسف مىخوانیم: (فلما جاءه الرسول قال ارجع
الى ربك) (یوسف/50) : وقتى فرستاده پادشاه، در زندان پیش یوسف آمد، یوسف به او گفت به
نزد صاحب خود برگرد و داستان زنانى را كه دستان خود را بریدند بررسى كن.
با توجه به دو نوع استعمال واژه رسول، هرگز نمىتوان گفت میان نبى و رسول، تساوى حاكم
است بلكه قطعا، رسول به اعتبار اینكه مصادیق بیشترى نسبت به نبى دارد مفهوم گستردهترى
نیز دارد.و در حقیقت آن سخن معروف كه مىگویند: میان نبى و رسول از نسبتهاى چهارگانه،
عموم و خصوص مطلق است صحیح به نظر مىرسد.زیرا هر نبى و پیامبرى (منهاى پیامبرى كه اختصاص
بهخود داشته است) رسول است، در حالى كه برخى از رسولان مانند فرشتگان و افراد عادى
كه از جانب افراد دیگر اعزام مىشوند رسولند، ولى نبى نیستند.""پایان