• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
زن ریحانه آفرینش (بازدید: 6829)
شنبه 23/8/1388 - 12:9 -0 تشکر 163607
" 2 تیـردراپ نـامـه "

سلام..سلامی چو بوی خوش آشنایی

خدمت همه دوستای گلم عرض کنم که به زودی " تیردراپ نامه 2 " در این مکان ثبت خواهد شد.

فعلاً خبرشو داشته باشید تا بعد.. درضمن بازدید برای عموم آزاد است... برای عموی من نه ها.. برای عُموم :)

و اما برای سهولت در دسترسی! لینک بقیه سفرنامه هامو هم میذارم تا شما زیاد دنبالشون نگردین!!

ماجراهای من و نصف جهان که فعلاً جدیدترینه و تازه شروع کردم به نوشتنش.

 تیردراپ نامه 1 که ماجرای سفر به مشهد مقدسه.

 سفرنامه نوروزی من که مال نوروز 88 ه!

    

خنجر آب‌دیده را زنگ عوض نمی‌کند
چهره انقلاب را جنگ عوض نمی‌کند
بگوی با منافقین به کوری دو چشمتان
پیرو خط رهبری رنگ عوض نمی‌کند

شنبه 23/8/1388 - 13:29 - 0 تشکر 163633

سلام سلام سلام

خوشحالم از سفرتون شاد و سرحال برگشتید

خاطره بگو گوش بدیم

نگی گوش نمی دیم

جالب باشه 

منتظریم

هان؟؟؟؟

دلتان شاد و لبتان خندان

در وفای تو چنانم که اگر خاک شوم / آید از تربت من بوی وفاداری تو . . .

منتظر شما در وبلاگ دل شکسته
شنبه 23/8/1388 - 16:41 - 0 تشکر 163706

...

لیدیز اند جنتلمن پلیز کمربنداتونو سیت بلت و صندلیاتونو فرست پوزیشن .. اینها کلماتی هستند که از بلند گوی داخل هواپیما شنیده میشن (البته به زبان انگلیسی درست و حسابی نه اینجوری که من نوشتم)... فکرم میره پیش بچه هام و سعی میکنم به خودم دلداری بدم و مانع اشک ریختنم بشم..

حدود یه هفته س که تاریخ سفرمون قطعی شده و من در تکاپوی تهیه وتدارک هستم.. هم برای خونه و هم برای سفر.. برای خونه تدارک می بینم که تو این مدت که من نیستم چیزی کم و کاست نباشه.. مامانم قراره بیاد و پهلوی بچه ها بمونه .. نمیخواستم تو خونه کم و کسری باشه..از سبزی پلویی گرفته تا کوفته و قورمه سبزی و کوکو.. مرغ و گوشت.. پنیر و کره و حلوا ارده و هرچی که فکرشو بکنید.. و از اون طرف هم باید تدارک خورد و خوراک 15 روز رو برای خودمون می دیدم تا تو سرزمین قورباغه و مار و خرچنگ.. از گشنگی نمیریم.. از سوپهای آماده بگیر تا انواع و اقسام کنسروها.. مثل خورش قورمه سبزی و فسنجونو قیمه و خوراک لوبیا.. تا تن ماهی وخوراک سوسیس و خوراک مرغ.. چندین نوع شکلات و آب نبات و کاکائو و تنقلات دیگه ای مثل پسته و بادوم و تخمه.

به اندازه یه لشکر خوراکی برداشتم و به اندازه یه بیمارستان دارو.. هرچیزی که به فکرم میرسید برمیداشتم و چندین بار لیستی رو که قبلاً تهیه کرده بودم.. چک کردم تا مطمئن شم چیزی جا نمونده.

آقای همسر: بابا اونجا همه چیز هست.. رستوران اسلامی داره .. نونوایی اسلامی داره.. غذاهاش حلاله.. واسه چی این همه بار واسه ما درست کردی؟

من : از کجامعلوم؟ اینجا که اینهمه نظارت میشه.. آخرش گوشت خر میدن مردم میخورن.. اونجا که کسی کاری نداره.. سگم بکشن بدن بهمون ما از کجا بفهمیم؟

و بالاخره من پیروز شدم و ساک به اون سنگینی رو با خودم به فرودگاه آوردم :دی

چهارشنبه 6 آبان 88 .. ساعت حرکتمون 40/5 بعدازظهره.. قراره که ساعت 1 از خونه بریم بیرون و به بقیه همراهامونم گفتیم که همون موقع راه بیفتن.. چهارنفر دیگه هم تو این سفر با ما هستن.. صبح دخترمو راهی مدرسه میکنم و برای آخرین بار یه خروار سفارشات امنیتی بهش میکنم.. دخترم: باشه باشه دست به کبریت نمیزنم.. اگه کسی در زد میگم اول دستاشو نشون بده .. و باهم میخندیم.. باهاش خداحافظی میکنم و درحالیکه دل نگرانم به داخل خونه برمیگردم.. نوبت پسرمه که بیدارش کنم تا به دانشگاهش برسه.. صداش میزنم.. صبحانه شو میخوره و میره دانشگاه.. میگه یه کلاسمو می پیچونمو ظهر میام خونه واسه خداحافظی.. سعی میکنه خودشو بی تفاوت نشون بده ولی من از ته دلش خبر دارم.. که چقدرمهربونه و به خانواده وابسته س.

همیشه بعد ازمحمد نوبت نرگسه که راهی پیش دبستانی بشه.. ولی امروز به راننده سرویسش گفتم که تا اطلاع ثانوی نیاد دنبالش. میرم دنبال کارای خودم و یه بار دیگه همه وسایلمو چک میکنم.. همه چیز سرجاشه و الحمدلله چیزی کم نیست.

میرم بیرونو یه سری کار بانکی دارم که انجام میدم.. مقداری پول هم میگیرم که توی خونه باشه.. ساعت 12 آقای همسر میاد و بعد از خوردن نهار آماده رفتن میشیم.. من اما دلم طاقت نمیاره .. محمد هنوز نیومده و دلم یکهویی برای فاطمه یک ذره شد.. الکی دور خودم میچرخم و وقت تلف میکنم و در این بین به گل پسر زنگ میزنم .. ولی تمام تماسهام بدون پاسخ باقی میمونن.. بالاخره خودش زنگ میزنه و میگه استادشون افتاده بوده روی غلطک پرحرفی و بالاخره تونسته از دستش در بره و بیاد بیرون.. میگه با مدرسه فاطمه هماهنگ کنم تا بره دنبالش و بیاردش خونه..

به مدرسه زنگ میزنم و توضیح میدم که قراره 15 روز برم مسافرت و اگه ممکنه اجازه بدن دخترم زودتر بیادخونه تا یه باردیگه قبل از رفتن ببینمش.. معاون مدرسه هم لطف میکنه و میگه چکار کنیم مادری دیگه.. باشه بگین بیان دنبالش..

حالا بچه ها همه تو خونه هستن و ما داریم ساکهامونو از در میبریم بیرون.. آژانس جلوی در ایستاده و من بغضمو قورت میدم و دوباره سفارش فاطمه رو به محمد میکنم و سفارش هردوشونو به خدا.

ساکها داخل صندوق ماشین جاداده میشن و ما سوار میشیم .. نرگس اما تو بغل داداششه و صورتشو غرق بوسه میکنه.. بالاخره اونم سوار ماشین میشه و در ماشین بسته میشه.. از پشت پنجره دوباره بچه هارو نگاه میکنم .. فاطمه که کاسه ای آب به دست داره و محمد که قرآن به دست ایستاده و اشکهاشو پاک میکنه.. از چشمهاش مثل چشمه ای جوشان اشک سرازیره.. بازم بغضمو قورت میدم و بهش لبخند میزنم.. ماشین حرکت میکنه و بچه ها تا اواسط کوچه دنبالش میان.. نگاه آخر و دستهای آخر...

تو راه فرودگاه چندین بار بهشون زنگ میزنم و حرف میزنم.. محمد بغض کرده و نمیتونه حرف بزنه... بالاخره به فرودگاه میرسیم.. چقدر طول کشید .. به اندازه یک عمر.

همراهامون اونجا منتظر ماهستن.. ما ساعت سه رسیدیم فرودگاه درحالیکه به همه گفته بودیم تا 2 فرودگاه باشن.. ساکها رو تحویل کانتر مربوطه می دیم و منتظر میمونیم تا اعلام کنن که سوار هواپیما بشیم. تو این فاصله مامانم و خواهر و برادرم زنگ میزنن و ضمن خداحافظی دعای خیر بدرقه راهم میکنن.

بالاخره اعلام کردن که به گیت مربوطه مراجعه کنیم و ماهم همینکارو کردیم و بعداز گذشتن از گیت .. سوار هواپیما شدیم.. پرواز شماره 889 شرکت هواپیمایی الاتحاد به مقصد ابوظبی.

لیدیز اند جنتلمن....

    

خنجر آب‌دیده را زنگ عوض نمی‌کند
چهره انقلاب را جنگ عوض نمی‌کند
بگوی با منافقین به کوری دو چشمتان
پیرو خط رهبری رنگ عوض نمی‌کند

شنبه 23/8/1388 - 23:30 - 0 تشکر 163783

به نام خدا

سلام

خیلی خوشحالم که دوباره به جمع دوستانتون برگشتید

سفرا بی خطر

زودتر ادامه تیردراپ نامه رو بذارید

شدیدا‍ پیگیرش هستیم شدید.

برا قفل هایی كه بستست یه كلید مونده تو مشتمبه جنون رسیده كارم بس كه فرصت ها رو كشتم
بازی نور و صدا نیست زندگی یه سرنوشته           یكی پیدا یكی پنهون مثل آدم و فرشته
جانشین  انجمن خانواده‌ی تبیان
يکشنبه 24/8/1388 - 7:20 - 0 تشکر 163803

سلاااااااااااااام

خوش اومدین

چقدر احساسات قشنگ مادرانتون رو زیبا نوشتین...اشکامونو در آوردین

منتظر بقیه تیر دراپ نامه هستیییییم.

 

خدايا در برابر هر آنچه انسان ماندن را به تباهي مي کشاند مرا با نداشتن و نخواستن رويين تن کن. (علي شريعتي)

.

.

"مدير انجمن زن ريحانه ي آفرينش"

"جانشين انجمن زبان انگليسي"

يکشنبه 24/8/1388 - 9:22 - 0 تشکر 163814

اینم عکس نرگس تو فرودگاه امام خمینی .. لحظاتی قبل از حرکت به سوی هواپیما

فرودگاه امام خمینی

    

خنجر آب‌دیده را زنگ عوض نمی‌کند
چهره انقلاب را جنگ عوض نمی‌کند
بگوی با منافقین به کوری دو چشمتان
پیرو خط رهبری رنگ عوض نمی‌کند

يکشنبه 24/8/1388 - 13:37 - 0 تشکر 163852

به نام تک نوازنده ی گیتار عشق...دوستان سلاااااااام...بابا این چه وضعشههههههه....چرا اینجوری شده این ویرایشگر تبیان....افتضاح قاطیده....من فک میکردم سیستم خودم اینجوری شده....نگو که اصلا مشکل از سیستمم نبوده...از جای دیگست...گویااااااااا حق داشت طفلک...خخخخخخخخب...خانووووم تیردزاپ جووون خوش اومدین از سفر...صفا آوردییییین...چشمو دله محمد و فاطمه روشن...و همینطور بچه های تبیانی تون...بسیییییییی نگران شدیم...مام که هییییی به این در بزنو به اون در بزن...که بابا تیردراپ کو...باور کنید نیستش...به این بزنگو به اون بزنگ...نه بابا نیست که نیست...خدایا کجا رفته ...چی شد یهو...اصلا سابقه نداشت...که یهویی مامان تیردراپ بره و ما بچه هاشو تنها بزاره...هیچیییییییی دیگه کسی خبری نداشت ازتون...کسیم خبری نداد بهمون...خودتونم که ماشاالله نه ندایی نه خبری هیچییییی....خلاصههههه تو این مدت بسیییییییییی نگرانتون شدییییییییییییم. خوشحالم که شما رو شاد و خندون کنار بچه ها توی انجمن ها می بینم...ایشاالله که همیشههههههه ی همیشهههه تنتون سلامتو دلتون شااااد باشه...و لحظات زندگیتون لبریز از حس زیبایی و شادکامی

هميشه بايد رفتني باشه ، تا بودني احساس بشه .  

همراه ما باشيد در :انجمن د انشجويي

    http://img.tebyan.net/Big/1388/11/1341061741261678981114214248198168411517821.jpg

 

 

 

 

يکشنبه 24/8/1388 - 16:46 - 0 تشکر 163890

...

دوباره فکرم پرواز میکنه و میره سراغ بچه هام.. پس فردا روز ولادت امام رضا (ع) هست و محمد میخواد بره مشهد.. همه هماهنگیا رو کردم که فاطمه بعد از مدرسه با آژانس بره خونه برادرم.. چون مادرم هم مسافرته و تازه جمعه برمیگرده.. عمه ی محمد با یه گروه ازدانشگاهشون قراره برن مشهد و محمد هم بلیطش همزمان با اوناس.. ناگهان فکری به ذهنمون خطور میکنه.. فاطمه هم با عمه خانوم بره مشهد!! تلفنی همه چی هماهنگ میشه و قرار میشه که فاطمه رو به عنوان نفر اضافه باخودشون ببرن و بین راه پول بلیط و جریمه احتمالی رو بدن.. همه چیز به سرعت چشم برهم زدنی ردیف میشه و فاطمه هم میشه مسافر مشهدالرضا(ع). حرکت اونام همین امروز ساعت 8 شبه.. و برگشتشون شب شنبه..در واقع صبح شنبه میرسن تهران و فاطمه از اونجا یکراست میره مدرسه و ظهر هم که مادرم میاد خونه ما و با این حساب خیالم از بابت فاطمه و رفت و آمدش با آزانس به مدرسه راحت شد.

مهموندار هواپیما درحالیکه بهمون لبخند میزنه .. کمربندها رو چک میکنه که حتماً بسته باشن و و دو میهماندار دیگه هم دارن آموزش چگونگی عملکرد در زمان حوادث اضطراری رو میدن.

اگه هواپیما سقوط کنه.. چیزی ازمون باقی نمیمونه.. محمد که بزرگ شده ولی فاطمه چی میشه.. درساش ..مدرسه ش.. آینده ش.. واقعاً چی میشه؟ موقع ازدواجش , کی واسش دل میسوزونه و مراقبت میکنه که انتخابش درست باشه؟ سرعقد از کی اجازه میگیره واسه بله گفتن؟.. جلو جلو واسه غریبیه بچم تو شب عقدش گریه میکنم و از اینکه هیچ کسو نداره تا براش مادری کنه غصه م میشه :(

 سعی میکنم فکرمو منحرف کنم و از پنجره هواپیما بیرونو نگاه میکنم.. هواپیما در حال حرکته .. دوربینمو در میارم و شروع میکنم به عکس انداختن.. از مهماندارا.. از مسافرا.. از بیرون .. ازتو.. از خودم و نرگس. منو نرگس و آقای همسر روی سه تا صندلی کنار همدیگه نشستیم سه تا از همراهامون ردیف جلویی نشستن و اون یه نفر دیگه هم یه گوشه ی دیگه :)

مهموندارا همشون عرب هستن و جالبه که تا زمانی که هواپیما تو فرودگاه تهران بود.. مثلاً حجاب داشتن.. کلاه هایی که سرشون بود و یه تیکه پارچه حریر نازک مثل والان پرده از کنارش آویزون بود و این یعنی اینکه حجاب دارن .. ولی وقتی هواپیما حرکت کرد و از زمین بلند شد.. اونام حجابشونو برداشتن.. حجابی که بود و نبودش یکی بود. تازه با حجاب خوشگلتر بودن چون تزئیناتشون بیشتر بود !!

خواهران محترمه ای هم که توی هواپیما بودن یکی یکی از مهموندارا تأسی کردن و دونه دونه خودشونو از قید حجاب راحت کردن ! تقریباً اکثر خانمها بی حجاب شدن و شروع کردن به میک آپ و اینا.. روسری جاشو با موهای مش کرده و میزامپلی شده عوض کرد و بلوزهای تنگ و چسبون جایگزین مانتوهای نه چندان بلند شد.. شنیده بودم که همیشه اینطوریه ولی ندیده بودم.. تنها سفرخارجی من منحصر میشد به سفر حج که خب حال و هوای اون سفر از این جور حرفا جداست و این دومین سفر من به خارج از کشور بود اونم نه یه سفر زیارتی بلکه یه سفر دو منظوره.. یعنی برای من سیاحتی و برای آقای همسر یه سفر کاری وتجارتی.

هواپیما از زمین کنده میشه و من مثل همیشه قالب تهی میکنم.. همیشه از هواپیما می ترسیدم.. با اینکه در سال چندین بار از طریق هوایی مسافرت میکنم ولی همیشه از پرواز می ترسم.. دسته های صندلی رو محکم میگیرم و شروع میکنم به خوندن آیه الکرسی و چهار قل.

خندم میگیره از این وضعیت .. ولی اگر هرکس دیگه ای هم جای من بود شاید همین وضع براش پیش میومد.. یه خاطره تلخ از یه پرواز بد.. باز نشدن چرخهای هواپیما روی هوا و 45 دقیقه دور زدن روی فرودگاه و بعد اعلام خلبان که سوخت هواپیما هم رو به اتمامه .. طول کشیدن یه پرواز یه ساعته بیش از دوساعت و اعلام وضعیت اضطراری.. صدای گریه و ضجه زنهای مسافر و غش کردن چندتا از بچه ها و زنها.. گرفتن قلب چندتا از مردها.. و بعد هم یه معجزه.. چرخهای هواپیما باز میشن و فرود در آخرین لحظات.. همه اینها باعث شدن هربار که سوار هواپیما میشم.. استرس و اضطراب همه وجودمو بگیره.. حالا دیگه هواپیما اوج گرفته و شهر زیر پامونه از پنجره عکس بیرونو میندازم.. هرچند که شب شده و چیز زیادی معلوم نیست ولی داشتن این عکسها خالی از لطف نیست.

...

    

خنجر آب‌دیده را زنگ عوض نمی‌کند
چهره انقلاب را جنگ عوض نمی‌کند
بگوی با منافقین به کوری دو چشمتان
پیرو خط رهبری رنگ عوض نمی‌کند

دوشنبه 25/8/1388 - 8:34 - 0 تشکر 163977

داخل هواپیما

2

    

خنجر آب‌دیده را زنگ عوض نمی‌کند
چهره انقلاب را جنگ عوض نمی‌کند
بگوی با منافقین به کوری دو چشمتان
پیرو خط رهبری رنگ عوض نمی‌کند

دوشنبه 25/8/1388 - 9:27 - 0 تشکر 163979

...

کم کم مهموندارا شروع به پذیرایی میکنن و من و نرگس هم سرمون به کارخودمون گرم میشه.. نرگس شروع میکنه با دفتر و مدادی که همراه خودش آورده نقاشی بکشه و من هم مشغول خوندن مجله خانواده سبزی میشم که تو فرودگاه تهران خریده بودم..بالاخره نوبت پذیرایی از ما شد و مهموندار به انگلیسی ازمون پرسید که چه نوشیدنی میخوریم؟ چیزایی هم که موجودبود شامل :چای، قهوه، آب پرتقال، آب سیب، کوکا، کوکای لایت و یکی دونوع مشروبات الکلی بود.. خب تا اینجای کار که مشکلی نبود.. چون گفتن تی یا کافی یا اورنج جویس و اینا کاری نداشت و ماهم دو تا آب پرتقال سفارش دادیم. بعد هم که یه غذای سبک برامون آوردن و ماهم نوش فرمودیم فکر کنم یه نوع کباب بود و الویه و زیتون و یه چیزایی شبیه این !! و البته همه هم طبق نوشته ی روی منوی غذا  "حلال "

دوباره پذیرایی با نوشیدنی شروع شد و اینبار ما درخواست دادیم .. مهمونداره هم نامردی نکرد و یه قاشق چایخوری چایی ریخت ته فنجونو یه اپسیلون شکرم گذاشت کنارشو داد دستمون.. آخه این که حتی زبون مارم خیس نمیکنه.. تو مگه نمیدونی ایرانیا با پارچ چایی میخورن!! ازش خواستم که فنجونو پر کنه و اونم با اکراه فنجونو تا نیمه پر کرد و رفت .. چای تموم شد و دوباره مشغول خوندن مجله شدم.. چیزی به پایان پرواز نمونده حدود نیم ساعت دیگه میرسیم.. منکه سردم شده بود پتویی رو که روی صندلی و کنار دستم بود باز کردم و انداختم روی پاهام.. یه پتوی سفری کوچولو دقیقاً به رنگ عبا.. که توی یه کیسه جاداده شده و در عین حالی که کوچولو وسبکه ولی گرمای خوبی داره.. نرگس هم درخواست پتو میکنه.. پتوی اونو هم باز میکنم و میندازم روش .. تقریباً اکثر مسافرا پتو انداختن..مثل اینکه هوا واقعاً سرده! دیگه داریم به فرودگاه ابوظبی نزدیک میشیم.. اینو میشه از نور چراغهای فراوونی که روی زمین قابل مشاهده هستن فهمید.. تصویر زیبا و جالبی که این چراغها درست کردن و از بالا چشم رو نوازش میدن.

دوباره باید کمربندامونو سیت بلت کنیمو صندلیامونو به فرست پوزیشن برگردونیم.. و سرمهماندار واسمون کلی از ابوظبی و زیبائیهاش بلغور کرد و برامون سفر خوش و اقامت دلپذیری رو در ابوظبی آرزو کرد. که این مورد آخرش در مورد ما بیجا بود چون ما فقط تو فرودگاه ابوظبی پروازمونو عوض میکنیم و بایه پرواز دیگه به سمت پکن رهسپار میشیم.

تصویر هوایی فرودگاه ابوظبی
عکس هوایی 2
عکس هوایی 3

    

خنجر آب‌دیده را زنگ عوض نمی‌کند
چهره انقلاب را جنگ عوض نمی‌کند
بگوی با منافقین به کوری دو چشمتان
پیرو خط رهبری رنگ عوض نمی‌کند

سه شنبه 26/8/1388 - 20:31 - 0 تشکر 164193

...

خب دیگه حالا موقع پیاده شدنه و ما صبر می کنیم تا بقیه مسافرا برن و راه خروجی خلوت بشه.. پتوها رو تا میکنم و به شکل اولیه میذارم تو کیسه مربوطه و میذارمشون روی صندلی.. مهمانداری که در نزدیکی من ایستاده بود.. با لبخند گفت که فور یو.. و با دست اشاره کرد که پتو رو بردار.. خب مام که بدمون نیومد و به سفارشش عمل کردیم و بقیه مسافرا هم که این موضوعو دیدن ازش پرسیدن که میتونیم پتوهامونو با خودمون ببریم؟ و وقتی با پاسخ مثبت مهماندار روبرو شدن .. همه پتوهاشونو باخودشون برداشتن و بردن :)

از در هواپیما خارج میشیم و با مهماندارها و کاپیتان خداحافظی میکنیم.. وارد سالن فرودگاه ابوظبی میشیم.. محوطه ای بسیارزیبا و در عین حال تمیز.. توسط فلشها و نقاله های زمینی به سمت گیت مربوطه راهنمایی میشیم.. مسافت زیادی رو با نقاله طی میکنیم.. عجب فرودگاه بزرگیه.. مبلمانش خیلی زیباست و تبلیغات از سرو کولش بالا میره.. دوربینمو روشن میکنم و مشغول فیلمبرداری میشم.. عربهایی که با دشداشه تردد میکنن.. حتی مأمورینشون هم همون دشداشه به تن دارن و زنهاشون!!! همیشه این برام سئوال بوده که چرا اعراب (البته مردهاشون) به لباس سنتی شون اینهمه وفادارن و حتی عقال و دستار میذارن و خودشونو می پوشونن ولی خانمهاشون کاملاً برعکس هستن؟

مسافرین مختلف با ملیتهای مختلف.. از اروپایی و آمریکایی بگیر تا آفریقایی و آسیایی.. سیاه و سفید.. کوتاه و بلند.. پوشیده و عریان.. همه توی راهروها و سالنهای فرودگاه مشغول تردد هستن و هرکس به دنبال گیت مربوط به پرواز خودش میگرده.. بر سر هردوراهی و یا سه راهی یک یا دو مأمور عرب ایستاده و مسافرینو راهنمایی میکنه.. به ماگفته میشه که به سمت راست بریم و دوباره از اونجا مسیری طولانی رو با نقاله و مقداری رو هم بصورت پیاده طی میکنیم.. تا پرواز بعدیمون زمان زیادی باقی نمونده و ما نزدیک نیم ساعته که داریم تو فرودگاه میچرخیم تا به مقصد برسیم.. بالاخره به جایی رسیدیم که باید دوباره بازرسی بشیم و پاسپورتامون چک بشن.. توی صف می ایستیم.. یه صفِ مارپیچ که جمعیت زیادی توش ایستادن.. پشت سریهامون چینی هستن و جلوئی ها هندی.. در کنارمون هم چند آمریکایی ایستادن.

و چیزی که برای همه شون خیلی جالبه.. چادر منه. بااینکه الان تو فرودگاه یه کشور عربی و مسلمون هستیم ولی من هیچ زنی رو با چادر ندیدم.. همینطور که توی صف ایستادیم ناگهان یکی از مأمورین حاضر در فرودگاه به من اشاره میکنه که فیلم نگیر و منم مثل یه بچه خوب دوربینو خاموش کردمو گذاشتم توی کیفم.

کیف دستی و کمریمو میذارم روی دستگاه تا از مقابل اشعه ایکس رد بشه و خودم هم از یه گیت ویژه رد میشم.. با یه دستگاه دستی هم توسط یه مأمور خانم بازدید بدنی میشم و بعد به همراه بقیه به سمت گیت پرواز پکن راهنمایی میشیم. حدود 30 دقیقه به ساعت حرکت مونده و ماهنوز به مقصد نرسیدیم.. ای بابا چقدر دوره این راه.. خوب بود تاکسی میگرفتیم!!

بالاخره رسیدیم و کارتهای پروازمونو گرفتیم.. تا وقت باقیه باید نماز مغرب و عشا رو بخونیم.. به همین جهت هم به سمت دستشوئیها حرکت میکنیم که در همون نزدیکی قرار دارن و نمازخونه هم درکنار اوناس. هنگام ورود به نمازخونه بالاخره یه خانم عرب رو با لباس عربی می بینم که حجاب کاملی داره و از نمازخونه خارج میشه. بلندگو مدام از مسافرین پرواز 343 الاتحاد میخواد که سریعاً سوار هواپیما بشن و هربار هم میگه که این برای آخرین باره ولی بازم صدا میزنه.

نمازخونده و نخونده به سرعت به سمت گیت میریم و از اونجا هم به سمت هواپیما هدایت میشیم. مهماندارها و یکی دونفر دیگه که لباسشون با لباس اونا فرق میکنه جلوی در ورودی ایستادن و خوش آمد میگن.. ما رو به یه لبخند و یه ولکام مهمون میکنن و به سمت صندلیها راهنمایی میکنن. اینبار هم صندلیمون وسطهای هواپیماس و نزدیک بال هستیم.

هرچقدر که تو پرواز قبلی بعضی هموطنان مهربون منو چپ چپ نگاه میکردن.. تو این پرواز که بیشتر مسافراش چینی هستن، نگاهها توأم با تعجبه.. خیلیا نمیتونن کنجکاوی نکنن و مدام با تعجب نگاه میکنن .. بنده های خدا تقصیری ندارن شاید تاحالا چادر ندیدن! احتمالاً از خودشون میپرسن که من چرا خودمو با پارچه مشکی ملافه کردم :دی

حتی تعجبو میشه تو نگاههای مهماندارها هم دید.. که بیشترشون چینی هستن و یکی دوتا عرب هم بینشون هست. بالاخره روی صندلیهامون جابجا میشیم.. این هواپیما سه ردیف صندلی داره .. دو ردیف دوتایی درکنار و یک ردیف چهار تایی در وسط ، شماره ردیف ما بیسته (درست مثل خودمون :دی) و چون 6 نفر هستیم تقریباً اون ردیف کلاً مال ما میشه .. 4 تای وسط و دوتای سمت چپ (یکی از همراها چون بلیطشو جدا از ما گرفته واسه همینم همش شماره صندلیش باما میفرقه).

دوباره روز از نو روزی از نو.. لیدیز اند جنتلمن...

...

    

خنجر آب‌دیده را زنگ عوض نمی‌کند
چهره انقلاب را جنگ عوض نمی‌کند
بگوی با منافقین به کوری دو چشمتان
پیرو خط رهبری رنگ عوض نمی‌کند

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.