ممنون از معرفیتون
سایت خوبی بود
یک سری حکایت هایی هست که به عنوان حکایت های مدیریتی هست داره که برداشت های مدیریتی ازش میشه
میشه رو این حایات بحث کرد
عقاب وقتی میخواهد به ارتفاع بالاتری صعود كند، در لبهی یك صخره، به انتظار یك اتفاق مینشیند!
میدانید اتفاق چیست؟ گردبادی كه از روبهرو بیاید!
عقاب به محض اینكه آمدن گردباد را حسكرد، بالهای خود را میگشاید و اجازه میدهد باد، او را با خود بلند كند.
به محض این كه طوفان قصد سرنگونی عقاب را كرد، این پرندهی بلندپرواز، سر خود را بهسوی آسمان بلند میكند و عمود بر طوفان میایستد و مانند گلولهی توپی، به سمت بالا پرتاب میشود. او آنقدر با كمك باد مخالف، اوج میگیرد تا به ارتفاع موردنظر برسد و آنگاه با چرخش خود به سوی قلهی موردنظر، در بالاترین نقطهی كوهستان، مأوا میگزیند.
خوب به شیوهی عقاب برای بالارفتن دقت كنید. او منتظر حادثه میماند، حادثهای كه برای مرغهای زمینی، یك مصیبت و بلاست. او منتظر طوفان مینشیند تا از انرژی پنهان در گردباد، به نفع خود استفاده كند.
وقتی طوفان از راه میرسد، عقاب بهجای زانوی غم بغلگرفتن و در كنج سنگها پناهگرفتن، جشن میگیرد و خود را به بالاترین نقطهی وزش باد میرساند و از آنجا، سنگینترین ضربههای گردباد را به نفع خود بهكار میگیرد؛ عقاب از نیروی مهاجم، به نفع خویش استفاده میكند.
او نه تنها از نیروی مخالف نمیهراسد، بلكه منتظر آن نیز مینشیند چرا كه میداند این انرژی پنهان در نیروی مخالف است كه میتواند او را به فضای بالاتر پرتاب كند.
دورن مایه مدیریتی این داستان رو باهم تشریح کنیم