به اندازه ی تمام شب و روزهایی که بغض هامو قورت دادم امشب
گریه کردم آرومم میکنه آرومم میکنه ...
من بلد نیستم اول نوشته هام اسمت رو بنویسم و آیه ای و یا
حدیثی بنویسم که به شما اعتقاد دارم من بلد نیستم منو میشناسی من از این کارا بلد نیستم میشناسیم و میدونید که بلد نیستم من ،
منو میشناسین ...
می خوام خودمونی تر شه چرا از این بترسم که بهم بگند من بی
احترامی میکنم چرا از این بترسم که پشت سرم حرف بزنند چرا بترسم ؟
چرا باید جلوی این همه آدم علاقمو جار بزنم خودت میدونی که
من چه قدر عاشقتم ...
خودت می دونی که من خودمو پسرت میدونم ...
خودت میدونی چون وقتی دربارت می نوشتم هیچ احدی اونجا نبود
جز شما ...
پسر سیاهیم بارها بهت گفتم .... ارزش اسم محسن رو نداشتم
ولی خودتم میدونی چه شبایی به خاطر همین گریه کردم و خودمو سرزنش کردم ....
یا فاطمه زهرا کمکم کن کمکم کن ...
خودمو و خوب بودنمو بهت ثابت می کنم ...
میشم مثل روزایی که دوستم داشتی ...
مثل روزایی که عاشقت بودم ...
...