به پسرم دروغ نگویید
نگویید که من به سفر رفته ام
نگویید که از سفر باز خواهم گشت
نگویید زیبا ترین هدیه ها را برایش خواهم آورد
به پسرم واقعیت را بگویید
بگویید که به خاطر آزادی تو خمپاره استعمار
سینه ی پدرت را نشانه گرفت
بگویید که تمام خون پدرت
بر تمام مرزهای غرب و جنوب کشورش پریشان شده است
بگویید که موشکهای دشمن انگشتان پدرت را در سومار
چشمان پدرت را در هویزه
سینه ی پدرت را در ارتفاعات الله اکبر
خون پدرت را در رودخانه بهمنشیر
و قلب پدرت را در خونین شهر پرپر کرده است
اما هنوز ایمان پدرت در همه جا زنده است
به پسرم واقعیت را بگویید
بگذارید قلب کوچکش از درد ترک بردارد
و نفرت همیشگی از استعمار در او ریشه بدواند
بگذارید بداند مادر چرا دیگر نمی خندد
چرا عمو هایش محبتی بیش از پیش به او دارند
و چرا دیگر پدر به خانه باز نخواهد آمد
میخواهم پسرم هر روز کنار دیوار
قدش را با اندازه ی دیروز مقایسه کند
هر روز پوتین پدرش راامتحان کند
هر روز از قمقمه ی پدرش آب بخورد
هر روز بزرگ شدن دستهایش را تماشا کند
هر روز بیتاب روزی باشد
که آنقدر بزرگ شود
تا پا در راه پدر بگذارد
شادی های کوچک مظلومیت را از او بگیرید
تا نفرتی بزرگ از ظلمی بزرگ در او ریشه بدواند
رکود و رخوت مردابهای دوروغین را از او پس بگیرد
بگذارید پسرم تنها به دریای پرتلاطم بیندیشد
به پسرم دروغ نگویید.