در آن زمان شارون كه وزیر جنگ كابینه بیگن بود، برای اجرای سه هدف به لبنان حمله كرد:
1. نابودی پایگاه های سازمان آزادیبخش فلسطین در لبنان.
2. اخراج نیروهای سوریه از لبنان.
3. امضای توافق صلح با لبنان، مشابه توافق صلحی كه با مصر امضا كرده بود.
شارون
و كابینه رژیم صهیونیستی طرح های خود را با توافق مارونی های لبنان تدوین
كردند تا اهداف مورد نظر خود را تحقق بخشند. در آن زمان "بشیر جمیل" رئیس
حزب "كتائب لبنان" بود و در اثنای جنگ داخلی و به هنگام اشغال لبنان به
وسیله رژیم صهیونیستی از پشتیبانی نظامی و سیاسی رژیم صهیونیستی برخوردار
بود.
پس از آنكه بشیر جمیل به ریاست جمهوری لبنان منصوب شد و طرح توافق با
رژیم صهیونیستی برای امضا آماده شده بود، انفجار بزرگی در ساختمانی كه
بشیر و رهبران حزب كتائب در آن حضور داشتند، رخ داد كه بشیر جمیل در آن
كشته شد. این حادثه ضربه سنگینی برای رژیم صهیونیستی به شمار می آمد و در
آن یكی از نیروهای امنیتی سوریه به طراحی انفجار متهم گردید. پس از این
حادثه مجدداً پای سوریه به مناقشات منطقه باز شد و اسرائیل برای نیل به
اهداف ترسیمی در لبنان، ابتدا باید از سد سوریه می گذشت.
در
این راستا، طرح رژیم صهیونیستی همچنان و پس از انتخاب "امین الجمیل" برادر
بشیر به عنوان جانشین وی ادامه یافت و توافقنامه مورد نظر رژیم صهیونیستی
در تاریخ 17 مه سال 1983، به امضا رسید.
این توافقنامه به لبنان اجازه می
داد كه روند عادی سازی روابط و سازش با رژیم صهیونیستی را آغاز كند و از
جهان عرب فاصله بگیرد، اما این امر دوام چندانی نیافت، زیرا نیروها و
احزاب ملی لبنان به ویژه حزب سوسیالیستی دروزی و گروه های فلسطینی مخالف
با روند سازش كه جبهه خلق/ فرماندهی كل، در رأس آنان قرار داشتند، با
حمایت سوریه حملات متقابل را علیه جناح مارونی های لبنان آغاز و شكست
سنگین به آنان وارد كردند كه در نتیجه توافق 17 مه لغو شد و به همین سبب
طرح های صلح میان رژیم صهیونیستی و دولت لبنان، با بازیگری فعال سوریه به
فراموشی سپرده شد.
در
ادامه، سوریه و گروه های عضو "جبهه رد" در چارچوب طرح پروژه های صلح پس از
جنگ سال 1982، در مقابل فشارهای امریكا ایستادگی كردند، اما در آن سوی
میدان "یاسر عرفات " و رهبران فتح با حمایت مصر و اردن تلاش می كردند كه
این طرح ها پذیرفته شود.
این اختلافات موجب بروز درگیری های شدید و خونین
میان گروه های فلسطینی در شهر طرابلس لبنان ـ پس سفر عرفات به آنجا ـ و
نیز اردوگاه های "نهر البارود و البداوی" شد و "عدم تفوق" در اتخاذ سیاست
های راهبردی منافذی را برای بهره برداری اسرائیل و پیشبرد "استراتژِی
انفعال مقاومت" ایجاد می كرد.
اما
در این فضای چند سویه، نقطه عطفی در "مبارزه منسجم و اصولی" در مقابل رژیم
صهیونیستی پدیدار شد و آن تأسیس حزب الله لبنان بطور رسمی بود.
حزب
الله، فعالیت خود را با اعلام شعار "مبارزه علیه اشغالگران و آزادسازی
اراضی اشغالی" آغاز كرد و در میان شیعیان لبنان محبوبیت گسترده ای پیدا
كرد. این جنبش از ویژگی هایی چون "مواضع ملی ثابت" و "مخالفت با طرح های
آمریكا و اسرائیل" در منطقه بهره گرفت و از نظر سازمانی نیز گروهی كاملا
منضبط و شفاف بود و لذا وضعیت خود را حتی در زمان جنگ های ویرانگری كه
رهبران حزب امل علیه اردوگاه های فلسطینی در لبنان ـ در سال های 1984 تا
1986 به اجرا گذاشتند، حفظ كرد.
حزب
الله، با درایت و هوشیاری و همچنین اتخاذ سیاستهای اصولی با این درگیری
های مخالف بود و از همراهی با جنبش أمل در این راستا و در جنگ علیه
فلسطینیان خودداری كرد.
اما
پس از حوادث تروریستی 11 سپتامبر 2001 و فرافكنی ایالات متحده در مبارزه
با تروریسم جهانی و درپی آن دسته بندیهای متنوع نظیر: "متحدان و دشمنان
امریكا"، "محورهای شرارت"، "لیست گروههای تروریستی" و...، كه اتفاقاً سه
هدف خاورمیانه ای امریكا یعنی " ایران، سوریه و حزب الله " نیز در آنها
قرار گرفتند، باعث ایجاد نزدیكی و " اتفاق نظر " این سه عامل تعیین كننده
در مسئله فلسطین شد.
در
این زمان، امریكا و رژیم صهیونیستی تلاش گسترده ای برای استفاده از فضای
به وجود آمده در زمینه موسوم به مبارزه با تروریسم انجام دادند.
ایالات
متحده مشخصاً با تجاوز به عراق درپی سیطره بر منابع نفتی این كشور و تشكیل
حكومتی مشابه دیگر كشورهای عربی در آنجا بود. در راستای تداوم اجرای
اهداف، به تسلیم واداشتن جریان های مخالف آمریكا و رژیم صهیونیستی در
منطقه در دستور كار قرار داشت.
اما طرح های مذكور، مشخصاً در لبنان با موانعی مواجه شد كه از آن جمله می توان به موارد زیر اشاره كرد:
1- سوریه و حضور نظامی اش در لبنان.
2- حضورحزب الله لبنان كه ارتباط تنگاتنگی با ایران دارد.
3- گروه های مخالف روند سازش مانند جبهه خلق/ فرماندهی كل و فتح انتفاضه.
به
همین سبب، لازم بود در ابتدا پیش زمینه هایی محقق شود تا عوامل فوق را از
تأثیرگذاری در لبنان بازدارند تا زمینه برای تحقق اهدافی نظیر:
- انداختن لبنان به دامن توطئه ها و طرح های آمریكا و سپس وادار كردن این كشور به امضای صلح با رژیم صهیونیستی.
- تضعیف سوریه و موضع این كشور درباره مذاكرات در چارچوب بازگرداندن بلندی های اشغالی جولان به سوریه.
فراهم شود.
در
این زمان ایران به بازیگری فعال در خاورمیانه مبدل گشته بود و با ترسیم
سیاستهای خارجی چند مرحله ای سعی در بهبود جایگاه خود داشت و بسیار به
اروپا نزدیك شده بود.
از طرفی حزب الله لبنان نیز كه با الگوگیری و خط مشی
قراردادن انقلاب اسلامی ایران توانسته بود كاری را كه دولتهای عربی
نتوانستند در نیم قرن اخیر متحقق كنند به تنهایی در جنوب لبنان انجام دهد،
در حال گذار مرحله حیات سیاسی بود و رویكرد مردمی روزافزونی را نیز بهمراه
داشت.
در
ضلع دیگر مثلث، "بشار اسد"، پسر حافظ اسد رهبری سوریه را دردست گرفته بود
و در پیروی از سیاستهای پدرش، روابط حسنه ای با ایرن داشت. در این زمان
دوپسر رئیس جمهور بجای دوپدر، روابط سوریه و امریكا را در بالاترین سطح
تنش و رویارویی سیاسی قرار داده بودند و سوریه مرتباً از سوی امریكا تهدید
می شد و مقامات واشنگتن سعی داشتند طرح صلح خاورمیانه با عنوان " نقشه راه
" را به سوریه بقبولانن.د
از طرفی سیاست خارجی سوریه با روی كار آمدن بشاراسد شكلی تازه ای نیز به خود گرفت بود و متناسب با شرایط روز منطقه شد.
در
این شرایط اگرچه با سرنگونی طالبان و رژیم صدام توسط امریكا و متحدانش و
درپی آن وضعیت خاورمیانه به دلیل تغییر رژیم ها، اعراب را در حالتی كاملاً
منفعلانه قرار داده و "ناسیونالیسم عربی" كاملاً رنگ باخته بود، اما ایران
با استفاده بهینه از شرایط موجود و "فرصت سازی" از فضای ایجاد شده بخوبی
بهره گرفت و پس از تثبیت نقش خود در دولتهای جدید افغانستان و عراق، عامل
ایجاد "مثلث مقاومت" به قاعده خود و اضلاع "سوریه و لبنان" در خاورمیانه
شد.
در
این زمان همزمان با مشغولیتهای نظامی امریكا، رایزنی های متعددی بین
ایران، سوریه و حزب الله انجام شد و مقامات و هیاتهای دیپلماتیك در سطوح
مختلفی به سوریه و لبنان سفر كردند، تعداد این سفرهای توأمان به حدی بود
كه بسیاری از رسانه ها با پیگیری این مسئله درپی كشف دلائل آن برآمدند.
نتایج
این "اتحاد مثلث در خاورمیانه" شگفت انگیز بود. حوادث سال 2000، جایگاه
حزب الله را از جنبشی "صرف نظامی" به بازیگری فعال در عرصه لبنان و حتی
منطقه ترقی داد و حزب الله در عین حفظ "بازوی نظامی" به "بازوی سیاسی" نیز
دست یافت.
در
این راستا، پس از عقب نشینی صهیونیست ها در سال 2000 میلادی از جنوب
لبنان، حزب الله همچنان مواضع ضد امریكایی و صهیونیستی خود را حفظ و با
خلع سلاح خود نیز در برابر فشارهای جهانی، مخالفت كرد و با هوشیاری، اعلام
نمود دلیل این مخالفت نیز آن است كه دشمن صهیونیستی همچنان لبنان و تمام
منطقه را تهدید می كند.
با
الگوگیری از سیاست ها و منش حزب الله، گروه های فلسطینی نیز كه پایگاه های
انقلاب فلسطین را در سال 1970، از اردن به لبنان منتقل كرده بودند، در
جنوب لبنان پایگاه هایی نظامی احداث كردند. در همین راستا جبهه خلق/
فرماندهی كل و پس از آن فتح انتفاضه پایگاه هایی در دره بقاع در جنوب
لبنان و منطقه "تلال الناعمه" پایگاه هایی ایجاد كردند و به تبع آن، در هر
یك از اردوگاه های فلسطینی نشین در لبنان نیز، هر یك از گروه های فلسطینی
برای خود پایگاه هایی دایر كرد.
به
تبع این تفوق، اسرائیل با ابراز نگرانی شدید از این "همگرایی" ایجاد شده،
برخورد با آن را هدف اصلی خود قرار داد و بهترین روش ممكن مقابله با آن را
"استراتژی مهار چندجانبه" در نظر گرفت. در این راستا، ترور "رفیق حریری"
نخست وزیر فقید لبنان در فوریه سال 2005، نقطعه آغاز این استراتژِی با
ورود اروپا و امریكا به این مسئله شد.
راهكار
اجرایی مدنظر، برخورد انفرادی با هریك از اعضای مثلث "محورهای مقاومت" در
حوزه های خاص خودش بود و لذا سوریه به عنوان "مقصر اصلی ترور حریری تحت
فشار بین المللی قرار گرفت و درپی آن ایران درگیر "مسئله فعالیتهای هسته
ایش" قرار گرفت. ضلع سوم مثلث یا حزب الله كه در بهترین شرایط و اقبال
عمومی قرار داشت، هدف آخرین مرحله این استراتژی بود، كه برای منفعل نمودن
آن به ترتیب دو مرحله "سیاسی و نظامی " طراحی شده بود.
در
پی این حادثه و همزمان با فشارهای داخلی لبنانی ها برای خروج نیروهای سوری
از این كشور، آمریكا نیز تبلیغات گسترده ای را برای این منظور و نیز برای
خلع سلاح آوارگان فلسطینی و همچنین حزب الله لبنان و اجرای قطعنامه های
بین المللی از جمله قطعنامه 1559 شورای امنیت كه در سپتامبر سال 2004، با
فشار امریكا صادر شده بود به اجرا گذاشت.
منبع:روزنامه ايران