اولین موضوع قانون که شمرده شمرده پیش میریم.
مقدمه
زندگی همواره نیازمند نظم و انضباط است، اگر هدف رسیدن به مقاصد و اهداف و
استفاده بهینه از فرصت ها و توانمندی ها باشد . جامعه بشری از آن زمان كه
رو به رشد نهاد و زندگی شهری را آغاز كرد برای حل مشكلات فرا رو به قوه ای
برای تشخیص و اهرمی برای اجرا نیاز پیدا كرد . این ابزار بعدها قانون نام
گرفت و قدیمی ترین آن را می توان در " قانون حمورابی " كه در حدود 2500
سال قبل از میلاد مسیح در بابل باستان (ناحیه ای در جنوب شرقی عراق )
نگاشته و به اجرا در آمده است ، سراغ گرفت. قانون را می توان اخلاق جمعی
نیز نامید ، اصول و ارزش های حسنه آنگاه كه در خدمت فرد انسان و تامین
سعادت دنیا و آخرت او درآیند " اخلاق " نامیده می شوند و آنگاه كه در خدمت
اجتماع و جامعه بشری به كار گرفته شوند " قانون " نام خواهند گرفت .
نظریات گوناگون در مورد قانون :
الف) قانون از دید اسلام :
از دیدگاه اسلام هم قانونگذارى باید به خداوند انتساب داشته باشد و هم متصدى اجراى قانون، یعنى، قانون را یا خداوند مستقیما و از طریق وحى بیان مىكند - كه آیات راجع به قوانین اجتماعى بیان كننده آنهاست - یا آن قوانین در بیانات پیامبر و ائمه معصومین علیهم السلام در تبیین و تفسیر آیات بیان شده كه بخشى از سنت را تشكیل مىدهند.
خب این تعریفی بود که از دید اسلام داشت ولی ماده و تبصره ای هم داره که بهشون اشاره میکنیم :
بخشى از این قوانین همیشگى و ثابت و تغییر ناپذیرند و بخشى هم قوانین
متغیر هستند كه تابع شرایط زمانى و مكانى مىباشند و در عصر غیبت اختیار
تعیین آنها به كسانى داده شده كه هم از نظر آشنایى به مكتب و هم از نظر
تقوا و عدالت و هم از نظر آگاهى به مصالح جامعه به امام معصوم نزدیكتر
هستند.در بخش اجرایى خداوند خود متصدى اجرا نیست و این كار باید توسط فردى
انجام گیرد كه مسؤول اجراى قانون
باشد و آن شخص در درجه اول شخص پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم و سپس
امام معصوم علیه السلام و در درجه سوم كسى است كه از طرف پیامبر و یا
امام، به طور خاص و یا به طور عام، تعیین شده باشد.(1)
خب یه سری ماده و معاهده های دیگه ای هم داره که نیاز نیست به اونا بپردازیم چون این از نظر اسلام بود و اما در نظر دیگران!
ب ) قانون از دیدگاه اندیشمندان :
* جامعه شناسان :
1. «عدهاى «قانونمندى» جامعه را یا صریحاً و یا تلویحاً نفى كردهاند
و فقط تاریخ را قانونمند وعلمى مىدانند. اینان بر این عقیدهاند كه
بسیارى از شاخههاى علوماجتماعى از جمله «جامعه شناسى» وجود خارجى ندارد
وفقط «فلسفه تاریخ» است كه مىتواند وجود داشته باشد. متفكران مكتب تاریخى
در این دسته جا دارند نظیر: دیلتى (Dilthey)، ویكو (Vico) و ریكرت
(Rickert).
2. جمعى به نحوى جامعه راقانونمند مىدانند، امّا به «فلسفه تاریخ» كارى
ندارند. این گروه را عقیده بر این است كه «قوانیناجتماعى» مورد تحقیق
جامعهشناس، از «قوانین تاریخى» مورد تحقیق فیلسوف تاریخ، متمایز است.
ژرژگورویچ را مىتوان دراین دسته ذكر كرد.
3. عدهاى هردو را قانونمند مىدانند، امّا اصالت را به فلسفه تاریخ
مىدهند، عمده افراد این دسته را ماركسیستها تشكیل مىدهند كه معتقدند:
جامعه همانند سایر واقعیتها، محكوم قوانین حاكم بر كل هستى، یعنى همان
اصول دیالكتیك است.
4. گروه دیگرى قائل به قانونمندى جامعهاند و در این مسأله در صدد
جداساختن جامعهشناسى از فلسفه تاریخ نیستند.این افراد براساس این كه
جامعه را چگونه مىبینند وچه تفسیرى درباره امر اجتماعى دارند به گروههاى
مختلفى تقسیم مىشوند:
الف) عدهاى، «جامعه» را همانند یك ارگانیسم زنده مىدانند ولذا معتقدند
جامعه، چه در چهره ثبات و چه در چهره حركت، از یك نوع قانونمندى از نوع
قانونمندى موجودات زنده برخوردار ا ست. این افراد به «بیوارگانیستها»
موسومند.
ب) جمعى، قوانین اجتماعى را همانند قوانین فیزیك مىدانند، اینان به
«انرژیستها» معروفند، از این دسته مىتوان كارى (cary) ورونوف (Voronoff)
و وینى یارسكى (winiarsky) را نام برد.
5. عدهاى قائل به نسبیّت قوانین اجتماعى وتاریخى هستند. به این صورت كه
معتقدند هر جامعه قوانین مخصوص به خود دارد.در این گروه، متفكرانى قرار
دارند كه همگى در این مسأله كه قوانین عام وكلى را براى جوامع انسانى نفى
مىكنند مشتركند، ولى در نوع قانونى كه براى جامعه اثبات مىكنند از هم
متفاوتند، از جمله این عده مىتوان ازماكس وبر (Maxweber) وكارل
پوپر(K.popper) نام برد.»(2)
به نظر ما قوانین اجتماعى را مىتوان دو نوع دانست: یك نوع قوانینى كه
جنبه عمومیت و كلّیت دارند وهمواره بر زندگىاجتماعى انسانها حكمفرما
هستند وآنها بستگى به شرایط و اوضاع اجتماعى و اقتصادى خاصى ندارند و در
تمامى زمانها ومكانها صادقند، مثل قانون پیروزى حق بر باطل.
استاد مطهّرى در مورد قانون رودررویى حق با باطل چنین مىگوید: «همیشه در
طول تاریخ، حق و باطل وجود داشته واین نزاع ناشى از طبیعت بشر است، چون
بشر موجودى دو طبیعتى و دو سرشتى است. از نظر قرآن شرّ و باطل اصالتى
ندارد، بلكه زائدهاى است كه به طفیل حق پیدا مىشود وچون باطل اصالتى در
جهان ندارد به همین دلیل اصالت و دوام ندارد. آنچه كه دوام دارد حق است،
وباطل در عین این كه اصالت ندارد دوام واستمرار هم ندارد،یك گسترش ظاهرى
چشمگیر دارد.»(3)
تعاریف و دیدگاه هایی بود از دین اسلام و چند تن از جامعه شناسان که منباع در پیوست ها ذکر شده به هر حال این اطلاعاتی بود که در مورد قانون بدست آوردم ولی هنوز ادامه داره و در ادامه قرار میدم اول در مورد قانون مطالب رو قرار میدم و در مرحله بعدی عرف جامعه و در آخر که جمع بندی باشه مقایسه و رابطه بین قانون و عرف و دین و نتیجه بحث و ختم کلام.
پیوست ها :
1- «نظریه سیاسى اسلام» ص 125 - نویسنده: آیت الله مصباح یزدى
2-
3-