سه شنبه 27/5/1388 - 11:17
-0 تشکر
142918
دیدار زندانبان عراقی با اسیر ایرانی بعد از18سال
منبع خبر: www.farsnews.com |
می گوید: "سالهاست عذاب وجدان دارم. برای حلالیت خواستن از اسرای ایرانی آمدهام. " ماجرا ساده اما جالب به نظر میرسید. یك زندانبان عراقی كه او را به خشونت و برخورد محكم می شناختند، به كشورمان آمده بود تا با اسرای ایرانی ملاقات كند. مایل نبود از رنج های متحمل شده آزادگان ایرانی سخن مجدد به زبان آورد و لذا اصرار ما برای بیان رفتارهای وحشیانه زندانبانان عراقی فایده ای نداشت. هرچند به نظر نمیرسد كسی باشد كه از این شكنجه ها چیزی در ذهن به یاد نیاورد.
"كاظم عبدالامیر مزهر النجار " یعنی همان زندانبان عراقی به همراه حسین اسلامی یكی از اسرای ایرانی، چندی پیش به خبرگزاری فارس آمدند تا این طلب عفو و بخشش یكی از افسران رژیم بعث، در گروه امنیتی و دفاعی فارس، رنگی رسانه ای نیز به خود بگیرد.
كاظم برای دیدن فرزند تازه متولد شده خود به كشورش بازگشت اما باز هم برای عذرخواهی از غیورمردان 8 سال دفاع مقدس به ایران خواهد آمد.
* نحوه ورود به حزب بعث و آشنایی با صدام
در عراق هركس كه میخواست درسش را ادامه بدهد و تحصیل كند و یا حتی واحد مسكونی به او تعلق گیرد، تا زمانی كه نامش را به عنوان شخص بعثی ننوشته باشد، نمیتوانست این كار را انجام دهد. یا برای اعزام به خارج تا كسی پدرش بعثی نباشد اجازه خروج و ادامه تحصیل نداشت. لذا برای این كه كارمان راه بیافتد، مجبور بودیم عضو حزب بعث شویم.
قبل از سن 18 سالگی، بكر امور را در دست داشته و صدام معاونش بود. از همان زمان صدام امور را در دست گرفته بود و اداره میكرد و در حقیقت برای رسیدن به پست ریاست جمهوری طرحریزی میكرد. در همین زمان ما با صدام آشنا شدیم و از افكار او اطلاع پیدا كردیم.
تا زمان سال 1979 كه صدام به حزب جمهوری رسید، یكی از اهداف كلانش این بود كه فكر شیعه را در كشور نابود كند و آن زمانی كه محمدباقر صدر میخواست انقلاب كند، به دلیل شرایطی كه وجود داشت و صدام مورد حمایت همسایگانش قرار میگرفت از جمله كشورهای عربی و عربستانی سعودی، شهید صدر نتوانست انقلابش را به پیش ببرد و از همان زمان صدام تصمیم گرفت ایرانیها و آنها را كه اصالتاً ایرانی هستند، از كشور خارج كند و از آن زمان، ما صدام را شناختیم كه یك تروریست به تمام معنا و ضد انسانیت است.
* رسانههای عراق ما را تحریك می كردند
زمانی كه در پادگان راشدیه بودم و آقای حسین اسلامی (زندانی ایرانی) هم حضور داشتند، صدام حسین به اتفاق ملك حسین اردن برای دیدار از نیروهای یرموك اردن كه در آنجا و به كمك نیروهای عراقی در جنگ آمده بودند، از پادگان هم دیدار كرد كه ملك حسین در آنجا سخنرانی كرده و صدام هم به نشانه تحسین دستش را بالا آور. من هم در آن زمان آنجا حضور داشتم و آنها را میدیدم.
در آن زمان كه انقلاب ایران پیروز شد، از پدرانمان میشنیدیم كه میگفتند ایران یك كشور اسلامی است و آن شرایط حاكم را برای ما توضیح میدادند، اما زمانی كه جنگ صورت گرفت رسانههای عراق حقیقت را كتمان كردند و میگفتند (امام) خمینی كلید بهشت را به دست سربازانش داده است و میگوید هر كسی برود از این كوه عبور كند، به بهشت میرسد.
در ابتدا ما فكر میكردیم صدام یك شخصیت مقتدر و با ابهتی است كه اصلاً فكر نمیكردیم روزی از درون خُرد شود و فرو بریزد، تا این كه در دهه 90، شهید دوم عراق محمدصادق صدر كه فعالیتهایش گسترده شده بود و از حوزه علمیه جمعی به او پیوسته بودند، اندیشههایی را در ملت عراق شكل داد و ما در آن زمان فهمیدیم كه صدام هیچ چیزی نیست و این هیچ چز نبودن او در جنگ آمریكا به عراق كه به سرعت سقوط كرد كاملا هویدا شد و ما ایمان آوردیم.
* آشنایی با اسرای ایرانی
من در خیلی از پادگان های كه ایرانی ها اسیر بودند، فعالیت كرده و افراد زیادی را دیدم. از جمله همین حاج حسین اسلامی بود و با وجود اینكه 15 سال بیشتر نداشت اما به معنای واقعی دارای روحیه انقلابی و رهبری بود. از جمله خاطراتی كه دارم این است كه به ایشان گفتند به خمینی ناسزا بدهد ولی ایشان با قاطعیت این را نپذیرفت. هرچند من به ایشان گفتم این كار را بكن و خودت را خلاص كن ولی باز هم این كار را نكردند.
من در آن زمان با اسرای زیادی دیدار و برخورد داشتم كه خیلی آدمهای خوبی از لحاظ اخلاقی بودند؛ نماز میخواندند، ورزش می كردند و با یكدیگر مهربان بودند كه این اخلاقیات در دوران اسارت بسیار قابل توجه است.
* شكنجه اسرا
وقتی اسیر به پادگان ها میآمد یكسری برخوردها یا به اصطلاح عراقیها حال دادن (!) بر سر او انجام می دادند ولی در پادگان 5 كه ما بودیم دیگر اسیر این مراحل را گذرانده بود و نیازی به شكنجه یا كتك كاری نبود، ولی اسرای ایرانی هركدام یك ابوترابی، یك خمینی و یك حاج حسین عبدالستار بودند.
در پادگان شماره 11 نیز چون حدود 5 هزار نفر گردآوری شده بودند، نه غذا كفایت میكرد و نه جا و حتی لباس كافی هم وجود نداشت. لذا میخواستند اینها را به صلیب سرخ تحویل دهند. من وقتی رفتم آنجا خیلی وحشت زده شدم چون خیلی بد برخورد میكردند و اسرای ایرانی را بسیار خشن میزدند.
در یكی از گروهها سه نفر روحانی وجود داشت كه خیلی با تعصب بودند. چون برای مرتب كردن صفوف باید با شعار مرگ بر خمینی (!) مینشستند و دوباره میایستادند. ولی این سه نفر اسرا را دعوت می كردند كه این شعار را تكرار نكنند كه باعث شد مشكلاتی به وجود آید به همین دلیل عراقیها روی بدنشان میله های داغ گذاشتند.
ببخشید. علاقهای به بیان بیشتر از این شكنجهها ندارم.
* آشنایی با مرحوم ابوترابی
ابتدا من در پادگان شماره 5 با مرحوم ابوترابی آشنا شدم ولی قبل از اینكه ایشان را ببینم، دربارهشان شنیده بودم و یك ذهنیت اینكه ایشان رهبری معنوی اسرا را دارد دربارهاش داشتم. من به یك رازی در رابطه با ایشان رسیدم و آن اینكه ایشان تمام خصلتهای اهل بیت را دارد شهامت، جهاد، وطن دوستی و.... علاوه بر اینها ایشان كاملا به زبان عربی تسلط داشت و این باعث آشنایی بیشتر من با ایشان شد.
به غیر از آقای ابوترابی بیشترین خاطره را از حسین عبدالستار اسلامی، احدی، حسن محمدی و ... دارم. البته بیشتر از همه ابوترابی را به یاد میآورم چون من بعد از تحول روحی، همه مشكلات خانوادهام را برای او تعریف میكردم چون به او ایمان آورده بودم و میدانستم كه به عنوان یك مرد تمام عیار صبور و مؤمن بود و همه اسرا هم میدانستند كه من چقدر با ایشان صحبت میكردم.
* علت حضور در ایران
من در طول این مدت چندین بار میخواستم كه به دیدار اسرای زیر دستم بروم و با آنها ملاقات داشته باشم. ولی وقتی در ایران با رانندهها صحبت میكردم، میگفتند آقای ابوترابی را میشناسیم ولی از نزدیك او را نمیشناختند. حتی وقتی با بعضی ایرانیها صحبت میكردیم و آنها را خوش برخورد مییافتیم با وجود ترسی از معرفی خودم داشتم، از آنها هم سوال میكردیم فقط او را از نزدیك میشناختند ولی از نزدیك اطلاعی نداشتند.
تا اینكه در مشهد در یك هتل در مشهد نشسته بودیم و صاحب آن هتل آقایی بود به نام امیر كه این قضیه را هم از او پرسیدم. او گفت بله من آنها را می شناسم. ایشان دو نفر را به من معرفی كرد و من با آنها ملاقات كردم و قرار بر این شد كه در سفر آینده (كه همین سفر باشد) با چند اسیر ایرانی دیدار داشته باشم كه نهایتا هم با آقای اسلامی ملاقات داشتم.
* ملك فهد عامل جنگ ایران و عراق
در زمان اشغال كویت، من در بندر احمدی خودم را تسلیم كردم و پیراهنم را به نشانه صلح بالا آوردم. خیلی از فرماندهان هم همین كار را كردند و خودشان را تسلیم كردند. بعد از هفت روز اذیت و آزار ما را بردند عربستان. در آنجا ما را سوار خودرویی كردند و داخل شهر چرخاندند و نكته جالب این بود كه مردم عربستان وقتی ما را به عنوان اسیر عراقی میدیدند، آب دهان به ما پرتاب میكردند.
یك مترجم كویتی بود كه برای نیروهای خارجی ترجمه میكرد. او از من سؤال كرد كه میدانی علت جنگ ایران و عراق چه بوده و من گفتم نه. او گفت كه علت اصلی این جنگ پادشاه عربستان، ملك فهد است. من پرسیدم چرا؟ او توضیح داد كه توافقی بین صدام و ملك فهد صورت گرفته كه صدام نیروی انسانی خود را در این جنگ به كار بگیرد و فهد مادیات را تأمین كند. برای همین هر كس از عراقیها در این جنگ كشته شده باشد (ما در آن زمان آنها را شهید میدانستیم) به خانوادهاش یك خانه و یك ماشین تعلق میگرفت و در واقع ملك فهد اینها را تأمین میكرد.
* حرفی برای جوانان ایرانی
- امیدوارم مردم ایرانی زندگی خوب و راحت و آرامی داشته باشند و انشاء الله كل شیعیان جهان مشكلی با هم نداشته باشند و تفرقه بین آنها از بین برود. همین الان روزانه 5 هزار ایرانی وارد خاك عراق می شوند و این مایه افتخار ماست همین طور تعداد زیادی عراقی نیز به ایران مسافرت میكنند. من خدا را شكر میكنم كه با چنین افرادی در زمان اسارتشان در عراق آشنایی پیدا كردم. قدر امنیت و آزادی كشورتان را بدانید كه گرفتار آمریكایی ها نیستید. |
یاران مردانه رفتند؛ اما هنوز تکبیر وفاداریشان از منارههای غیرت این دیار به گوش میرسد. یاران عاشقانه رفتند؛ اما هنوز لالههای سرخ دشتهای این خاک به یمن آنان به پا ایستادهاند.