• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
فرهنگ پایداری (بازدید: 1975)
چهارشنبه 21/5/1388 - 13:5 -0 تشکر 141254
خاطرات تفحص

به نام خدا
با سلام
از این به بعد سعی میکنم با کمک دوستان خاطرات گروه تفحص رو قرار بدیم
امیدوارم این بحث تکراری نباشه
اگه تکراری بود حذفش کنید

امام زمان (عج) : اگر شیعیان ما به عهد و پیمانی که با ما بسته اند وفادار بودند فرج من به تاخیر نمی افتاد.   

چهارشنبه 21/5/1388 - 13:7 - 0 تشکر 141255

با سلام

آب دبه بعد از گذشت 12 سال هنوز گوارا بود

در فكه كنار یكی از ارتفاعات تعدادی شهید پیدا شدند كه یكی از آنها حالت جالبی داشت. او در حالی روی زمین افتاده بود كه دو دبه پلاستیكی 20 لیتری آب در دستان استخوانی‌اش بود. یكی از دبه‌ها تركش خورده و سوراخ شده بود ولی دبه‌ دیگر، سالم و پر از آب بود. در دبه را كه باز كردیم، با وجود این‌كه حدود 12 سال از شهادت این بسیجی سقا می‌گذشت، آب آن دبه بسیار گوارا و خنك بود.

منبع سایت ساجد

امام زمان (عج) : اگر شیعیان ما به عهد و پیمانی که با ما بسته اند وفادار بودند فرج من به تاخیر نمی افتاد.   

چهارشنبه 21/5/1388 - 13:8 - 0 تشکر 141256

با سلام

نیمه شعبان و شهید مهدی منتظر قائم

نیمه شعبان سال 1369 بود. گفتیم امروز به یاد امام زمان (عج) به‌دنبال عملیات تفحص می‌رویم اما فایده نداشت. خیلی جست‌وجو كردیم پیش خود گفتیم یا امام زمان (عج) یعنی می‌شود بی‌نتیجه برگردیم؟ در همین حین 4 یا 5 شاخه گل شقایق را دیدیم كه برخلاف شقایق‌ها، كه تك‌تك می‌رویند، آنها دسته‌ای روییده بودند. گفتیم حالا كه دستمان خالی است شقایق‌ها را می‌چینیم و برای بچه‌ها می‌بریم. شقایق‌ها را كندیم. دیدیم روی پیشانی یك شهید روئیده‌اند. او نخستین شهیدی بود كه در تفحص پیدا كردیم، شهید مهدی منتظر قائم.

منبع سایت ساجد

امام زمان (عج) : اگر شیعیان ما به عهد و پیمانی که با ما بسته اند وفادار بودند فرج من به تاخیر نمی افتاد.   

شنبه 24/5/1388 - 15:56 - 0 تشکر 142001

با سلام

نام كوچك او عشقعلی بود

آخرین روز سال امام علی (ع) بود به دوستان گفتم امروز آقا به ما عیدی خواهد داد. در زیارت عاشورای آن روز هم متوسل شدیم به‌منظور عالم، حضرت علی (ع)، همه بچه‌ها با اشك و گریه، آقا را قسم كه این شهیدان به عشق او به شهادت رسیده‌اند. از امیرالمومنیین (ع) خواستیم تا شهیدی بیابیم رفتیم پای كار، همه از نشاط خاصی برخوردار بودیم مشغول كند‌وكاو شدیم آن روز اولین شهیدی را كه یافتیم با مشخصات و هویت كامل پیدا شد نام كوچك او عشقعلی بود.

منبع سایت ساجد 

امام زمان (عج) : اگر شیعیان ما به عهد و پیمانی که با ما بسته اند وفادار بودند فرج من به تاخیر نمی افتاد.   

شنبه 24/5/1388 - 16:0 - 0 تشکر 142002

با سلام

عدالت - به یاد شهداى تفحص

به همراه بچه هاى تفحص بودیم و از همراهى شان كسب فیض مى كردیم گهگاه پاى خاطراتشان هم مى نشستیم از جمله پاى خاطرات جانباز شهید حاج على محمودوند.
خاطره اى كه در ذیل مى آید نقل از اوست كه قسمم داد تا وقتى زنده است آن را بازگو نكنم! و حالا كه محمودوند گرامى در بهشت آرمیده است نقل این خاطره شاید نقبى بزند به آن روزهاى خوب خدا، امید كه از آن حال و هوا خوشه چین معرفت باشیم.
سال ۶۱ در عملیات والفجر مقدماتى(فكه) از واحد تخریب لشكر ۲۷ به گردان ها مامور شده بودیم و محل حضورم در گردان حنظله بود. یك شب كه در گردان خواب بودیم متوجه شدم شخصى كه در كنار من خوابیده به نام عباس شیخ عطار به شدت در حال لرزیدن است و به حال تشنج افتاده بود.
دندان هایش به شدت چفت شده بود من كه یكباره از خواب پریدم او دست و پاى خودش را گم كرد و بعد از یك ربع ساعت بالاخره به حالت اولیه برگشت و همین كه متوجه شد من بالاى سرش بوده ام خیلى ناراحت شد كه من این قضیه را فهمیده ام لذا مرا قسم داد كه به كسى چیزى نگویم تا احیانا این مساله باعث نشود كه به عملیات نرود از او سوال كردم كه چرا به این حالت دچار مى شوى؟ در جوابم گفت: من هر وقت خوشحال و یا ناراحت شوم به این حالت دچار مى شوم و دیگر صحبتى نكرد من به او گفتم اگر مجددا به این حالت دچار شدى من چه باید بكنم؟ گفت: در جیب من شیشه قرصى است كه اگر به این حالت دچار شدم یك قرص را با كمى آب حل كن و از لاى دندان ها به دهانم بریز و شیشه قرص را نشانم داد و سپس داخل جیبش گذاشت. بالاخره نمى دانم این قضیه چگونه لو رفت كه مسوولین گردان فهمیدند و تصمیم گرفتند كه او را به عملیات نبرند اما او حرفى زد كه دیگر هیچ كس نتوانست تصمیمى بگیرد. او گفت: آن كسى كه مرا آورده خودش هم مرا به عملیات مى برد. و واقعا هم كسى حرفى نزد. دوست دیگرى هم داشتم به نام حسین رجبى ایشان هم خیلى با من رفیق بود در شب عملیات یك لحظه از من جدا نمى شد شدیدا به هم وابسته بودیم.
در آن شدت درگیرى در فكه هر وقت از من عقب مى ماند بلند صدایم مى كرد، محمودوند محمودوند…
و به هر صورتى كه بود هم دیگر را پیدا مى كردیم. در شب عملیات از یك كانال بزرگى رد مى شدیم، تعدادى نیرو دیدم كه داخل كانال نشسته بودند، از آنها سوال كردم بچه ها كجا هستند؟ گفتند بچه هاى گردان كمیل. گفتم چند روز است كه در اینجا هستید گفتند: سه روز. سپس در تاریكى عبور كردم. چند كانال دیگر كه رد شدیم دیگر هوا روشن شده بود. بچه ها گفتند كه نماز صبح را بخوانیم، شروع به خواندن نماز صبح نمودیم. عراقى ها ما را محاصره كرده بودند و ما اطلاع نداشتیم. با روشن شدن هوا متوجه شدیم كه در محاصره هستیم. عراقى ها فریاد مى زدند تسلیم شوید، بیایید طرف ما و در همین حین تیراندازى را شروع كردند و اولین تیر به سر حسین یارى نسب فرمانده گردان حنظله خورد و شهید شد. ناگفته نماند كه برادر حسین یارى نسب
( تنها كسى بود كه لباس فرم سپاه به تن داشت) عراقى ها از سر كانال شروع به قتل عام بچه ها كردند در همین حین یك گلوله هم به سر رجبى خورد، آرام آرام قدرى به عقب رفت و به زمین افتاد. درگیرى شدت زیادى پیدا كرده بود و تنها یك راه بازگشت داشتیم كه از میدان مین بود و اول میدان مین هم یك موشك مالیبیوتكا كه عمل نكرده بود روى سیم خاردار افتاده بود و این تنها راه و نشانه بود براى بازگشت. داخل كانال انباشته از شهدا شده و جاى پا براى عبور نبود و بالاجبار باید از روى شهدا رد مى شدیم. به اتفاق ،۷ ۸ نفرى كه مسیر برگشت را مى آمدیم وارد میدان مین شدیم. پشت یك تپه خاكى كوچك پناه گرفتیم. چهار لول عراقى ها همه بچه ها را قلع و قمع مى نمود. ۲ تا از بچه ها گفتند ما به سمت چهارلول شلیك مى كنیم تا شما باز گردید. در همین حین چهارلول به سمت تپه خاكى شلیك كرد و ۲ تا از بچه ها را انداخت. همه ما به شدت مجروح شده و جراحات زیادى برداشته بودیم ولى مصمم بودیم تا مجروحین را از مهلكه نجات دهیم. هرچند متاسفانه از ۸ نفر من زنده از میدان مین خارج شدم و بقیه را عراقى ها به شهادت رساندند. در حین عقب آمدن به همان كانالى كه بچه هاى گردان كمیل برخورد نموده بودند، رسیدیم قدرى سینه خیز در كف كانال خوابیدم تا كمى آتش سبك شد. سپس متوجه شدم كه به غیر از تعداد انگشت شمارى بقیه شهید شده اند من با چشم خودم در حدود ۸۰ تا ۹۰ شهید را در این كانال دیدم و تعداد دیگرى كه در میدان مین به شهادت رسیده بودند، به انتهاى كانال كه رسیدم دیدم چند نفر در گوشه اى نشسته اند گفتم چرا اینجا نشسته اید؟ گفتند: مدت ۴ روز است كه تشنه و گرسنه در اینجا مانده و رمق حركت كردن نداریم به هر صورتى كه بود به كمك همدیگر خودمان را به یك خاكریز بزرگ رساندیم و حدود ۴۰ كیلومتر پیاده روى كردیم. در كنار خاكریز هم شهداى زیادى را مشاهده نمودیم. به نزدیكى خط بچه هایمان كه رسیدیم از خستگى و خون ریزى زیاد من دیگر هیچ چیز نفهمیدم و فقط احساس مى كردم كه روى برانكارد هستم. پس از آن تمام صحنه ها در مدت ،۱۲ ۱۳ سال در ذهنم ماند تا قضیه تفحص شروع شد. سال ۷۱ اتفاقا اولین جایى كه رفتیم و مشغول تفحص شدیم همان محور والفجر مقدماتى بود ( قتلگاه فكه) من خیلى اصرار داشتم كه كانال گردان كمیل و حنظله را پیدا كنم. بسیار گشتیم و بالاخره اول گردان كمیل را یافتیم و همان شهدایى كه من آن شب داخل كانال دیده بودم همگى شان را ( حدود ۸۵ الى ۹۰ شهید بودند) از زیر خروارها خاك بیرون كشیدیم. من مدت ۱۰ روز به دنبال كانال گردان حنظله مى گشتم و آنجا را نمى یافتم، علت هم این بود كه عراقى ها كانال ها را پر و صاف كرده بودند و روى آن را مین گذارى كرده بود. من هر چه قدر به مسوولین مى گفتم كه كانال دیگرى هم وجود دارد كه بچه هاى گردان حنظله درونش هستند، كسى جدى نمى گرفت. تا یك روز حاج محمد كوثرى فرمانده لشگر ۲۷ به منطقه آمد من به ایشان گفتم من چون آن شب در گردان بودم و آن شب را هم كاملا به یاد دارم تاكید مى كنم كه اینجا كانال حنظله مى باشد. تا این كه به دستور ایشان دوباره تفحص در همان حول و حوش فعال شد. حالا چطور گردان حنظله را پیدا كردیم؟ این خودش حكایتى است. شب عملیات كه ما در حین عقب نشینى مى خواستیم وارد میدان مین شویم همان موشك مالییوتكا كه عمل نكرده بود را دیدیم و حالا بعد از ،۱۱ ۱۲ سال آن موشك به همان صورت بر روى سیم خاردارها افتاده بود و این جرقه اى بود در ذهنم براى به یاد آوردن آن شب. وارد میدان مین شدیم و همان تپه خاكى را كه در شب عملیات به آن پناه برده بودیم یافتیم و پیكرهاى مطهر همان دو شهید را كه چهارلول عراقى ها آنها راتكه پاره كرده بود كشف كردیم. در همین حین حاج محمد به یك تكه استخوان برخورد نمود و گفت: این چیه؟ من گفتم این یك بند انگشت است خود حاج محمد زمین را زیر و رو كرد و به یك شهید برخورد كردیم كه بر پشت شهید با حروف درشت نوشته شده بود حنظله. با خوشحالى فراوان توام با آه و درد كه در سینه ام شعله ور بود همان منطقه را زیر و رو كردیم ولى متاسفانه بعد از ۱۰ روز دیگر شهیدى پیدا نشد دیگر از غصه دلم داشت مى تركید مطمئن بودیم كه تمام شهداى گردان در همین اطراف هستند و احساس مى كردم كه خیلى به آنها نزدیكم خیلى به خدا و شهدا توسل جستیم بعد از ۱۲ روز به تنهایى در همان اطراف به دنباله نشانه اى از كانال بودم بى نهایت فكرم خراب بود منطقه را كه نگاه مى كردم به یاد شب عملیات مى ا فتادم كه چطور بچه ها در قتلگاه توسط مزدوران عراقى كه شدیداً مست بودند قتل عام مى شدند. در همین افكار غوطه ور بودم و آرام آرام از روى سیم خاردار رد شدم و وارد میدان مین شدم ناگهان چشمم به یك تكه از لباس سبز سپاه افتاد كه قسمتى از آن بیرون زده بود. با دست هایم خاك را كنار زدم دیدم شهید است در حالى كه لباس سبز سپاه بر تن داشت، فریاد زنان به طرف بچه ها دویدم در حالى كه با چشمان اشك بار فریاد مى زدم پیدا كردم، پیدا كردم به سیدمیرطاهرى مسوول گروه گفتم: سید! گردان حنظله را پیدا كردم. بچه ها همگى به آن منطقه حركت كردند. شهیدى را كه زیر خاك بیرون آورده بودم نشان دادم و گفتم این شهید برادر حسین یارى نسب است. سید گفت: شما از كجا مطمئن هستید؟ گفتم چون تنها كسى كه در شب عملیات لباس سپاه را بر تن داشت و قدش هم بلند بود. یارى نسب بود آن روز تا شب ۱۵ شهید را از زیر خاك بیرون آوردیم و با احترام در معراج شهدا جا دادیم و هنگامى كه همان شهیدى كه لباس سبز سپاه را به تن داشت استعلام كردیم، اعلام كردند برادر حسین یارى نسب فرمانده گردان حنظله است و این باعث شد كه همه به یقین و اطمینان برسیم كه كانال گردان حنظله را پیدا كردیم. با همت بچه ها، شهداى گردان حنظله را كه در یك گروه دسته جمعى مدفون شده بودند پیدا كردیم، حسین رجبى هم در میان سایر شهدا بود. روز دیگر كه به دنبال شهداى گردان بودیم در كنار همان میدان مین كه قبلا گفتم هر كسى از بچه ها كه در شب عملیات مى خواست رد شود عراقى ها مى زدند یك خاكریز كوچك كنار میدان مین پیدا كردیم كه همه شهدا را جمع نموده و دفن كرده بودند و گروهى از بچه هاى گردان حنظله بودند و گروهى از گردان كمیل. پیكر شهیدى تنها در وسط میدان مین افتاده بود و وقتى كاملا پیكرش را از زیر خاك بیرون آوردیم به دنبال پلاك و یا مشخصاتى از او بودیم. وقتى دست در جیب شهید بردم دستم به شیشه برخورد نمود تا آن را از جیب شهید بیرون آوردم دنیا بر سرم خراب شد و از خودم بى خود شدم و شدیدا گریستم. تمام صحنه آن شب ( لرزیدن شیخ عطار) جلوى چشمم آمده بود. آن چیزى نبود جز شیشه قرص شیخ عطار كه در شب عملیات به من نشان داد و سفارش كرده بود كه در صورت نیاز بر دهان او بگذارم….
جانبار شهید حاج على محمودوند
منبع سایت ساجد

امام زمان (عج) : اگر شیعیان ما به عهد و پیمانی که با ما بسته اند وفادار بودند فرج من به تاخیر نمی افتاد.   

يکشنبه 25/5/1388 - 9:46 - 0 تشکر 142212

به نام خدا سلام

اینا رو که میخونم مو به تنم سیخ میشه

ممنون جناب عبدالله

مأجور باشید

يکشنبه 25/5/1388 - 19:51 - 0 تشکر 142399

با سلام

خواب راستین

یک شب در خواب، گوشه‌ای از طلائیه را مانند قطعه‌ای از بهشت دیدم. بنابراین، از فردای آن شب جست وجو در آن گوشه را شروع کردیم و در کمتر از20روز 123 شهید یافتیم. یک بار نیز تردید داشتیم که آیا جاهایی از طلائیه مکان مناسبی برای جست وجو می‌باشد یا خیر؟ یکی از اعضای گروه استخاره کرد و این آیه آمد: شما بر بهشت خدا وارد می‌شوید.
سفر به آسمانی‌ترین منطقه‌ی زمین. نشریه ارزش‌ها، ش70

سایت ساجد 

امام زمان (عج) : اگر شیعیان ما به عهد و پیمانی که با ما بسته اند وفادار بودند فرج من به تاخیر نمی افتاد.   

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.