در یكی از ایستگاههای مترو قطار نگهداشت ویه دختر وپسر با هم سوار شدند
مشخصات پسر:موهاش طوری سیخ سیخ بود كه انگار برق فشار قوی بهش وصل كردند.سه چار سانتی مو به عنوان ریش از چونش آویزون بود...یه تی شرت شبه آستین حلقه ای یقه هفت تنش بود كه بقدری كوتاه بود كه با هر تكونی كه میخورد قسمتی از كمر وشكم مشخص میشد.شلوارش از نوع جین با جند تا وصله پبنه وفاقی كوتاه كه بالا كشیدنش در یه وجبی كمر متوقف شده بود ....
مشخصات دختر:آرایش از نوع تهوع آور-چیزی به شكل روسری فقط موهای پست گردنش رو پوشونده بود-چیزی شبیه مانتو تنش بود واحتمالا مال خواهر كوچیكش بود چون بسختی تنش كرده بود ....!!!....شلوارش هم مثل اینكه جنس خوبی نداشت چون تا نزدیك زانو آب رفته بود..
حالا مشخصاتشون به جهنم،چیزی كه بعد از اومدنشون بقیه مسافرارو ناراحت میكرد رفتار نا مناسبشون بود.با صدای بلند با هم حرف میزدند.سربسر هم میذاشتند وبا الفاظ زشت ونامناسب با هم شوخی میكردند بدون شرم .......از قیافه بقیه مسافرا،نچ نچ ها وسر تكون دادناشون معلوم بود كه ناراحتند ولی انگار همه منتظر بودند دیگران اعتراض كنند.بالاخره یه خانم چادری جا افتاده طاقت نیاورد وگفت:بچه ها یه مقدار رعایت كنید..بخدا این رفتار شما درست نیست فكر بقیه هم باشیددختره طرف اون برگشت وگفت:اه اه ..هیچ جا از دست شما چادر چاقچوری ها آسایش نداریم.حتما پشت بندش هم میخوای بگی ما شهید ندادیم كه شما اینطور رفتار كنید...شهید دادید كه دادید ..ما هر طور كه دوست داشته باشیم رفتار می كنیم..زن وقتی بی حیایی دختره رو دید ترجیح داد ساكت بشه
ولی مثل اینكه طاقت همه طاق شده بود چون این دفعه صدای اعتراض یه خانوم مانتویی بلندشد:یعنی چی دختر؟این چه طرز حرف زدنه ؟این خانوم كه چیزی به شما نگفت..این جا یه محیط عمومیه وشما باید یه سری چیزهارو رعایت كنید...شما اینجارو با خونه اشتباه گرفتیددختره یه برو بابایی گفت وبی اعتنا شروع به حرف زدن با پسر كرد..
پسره هم كه از عدم اعتراض بقیه جری شده بود با صدای بلند به دختره گفت :همه جا از این فضولا پیدا میشه..اگه زن نبودند میدونستم چیكار كنم
بالاخره صبر آقایون هم لبریز شد وآقایی مسن صداش بلند شد:پسره قرتی مثلا چه میخواستی بكنی.خجالت هم خوب چیزیه ..حیا كنید.كی سابق اینطور بود..بزرگتر كوچكتری وجود داشت .دختر پسرها حیا داشتند ..همه اینا به خاطر اینه كه هیچكدوم حال اعتراض نداریم.نهی از منكر از یاد هممون رفته.همه میگیم به من چه..
خجالت بكشید ازاون لحظه ای كه اومدید آسایش مارو بهم زدید..پسره نگاهی به مرد كرد وگفت..تو دیگه چی میگی پیری..میخوای بیام ساكتت كنم ..پیرمرد طاقت نیاورد بلند شد تا بطرف پسره بره ..اما یكی دوتا جوون جلوشو گرفتند ونشوندنش وخودشون بطرف جوون بی ادب رفتند وشروع به حر وبحث با اون كردند.پسره وقتی دید سنبه پرزوره كوتاه اومد ودختره هم خودشو جمع وجور كرد ولی جوونا دست بردار نبودندبه ایستگاه كه رسیدند پسره رو از قطار بیرون اندختند ودختره هم بدنبالش بیرون رفت.....