• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن سياسي > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
سياسي (بازدید: 1432)
يکشنبه 7/4/1388 - 0:19 -0 تشکر 126790
فقط مختص عاشقان ولایت!



سَلَامٌ قَوْلًا مِن رَّبٍّ رَّحِیمٍ 
 
986762y2z65xa8lk.gif (235×37)
 
اگر عشق به ولایت دارید
پیشنهاد میکنم این مطلب رو تا انتها بخونید...
 
 
 
_____________________________________________________
 
 
گزارشی از روز ششم تیر سال 1360
بشكست اگر دل‌من... /مردم آمده بودند تا قلبشان را به آقا بدهند

با آن صورت خون‌آلود، كسی امام جمعه‌ی شهر را نشناخت. دكتری با گوشی، دكتری ضربان قلب را گرفت: «نمی‌شود كاری كرد.» محافظ‌ها با سرعت به سمت در خروجی رفتند. پرستاری كه تازه از راه رسیده بود، پرسید: «ایشان كی هستند‌؟ دارند تمام می‌كنند» اسم آقای خامنه‌ای را كه شنید، گفت: «ببریدشان بیمارستان؛ اما یك كپسول اكسیژن هم با خودتان ببرید.»

باشگاه جوانی برنا/چهار پنج روز از عزل بنی‌صدر می‌گذشت. جنگ با عراق و شورش منافقین بعد از اعلام جنگ مسلحانه با جمهوری اسلامی، بحث داغ محافل بود. آیت‌الله خامنه‌ای كه از جبهه‌ها برگشته و خدمت امام رسیده بودند، بعد از دیدار، طبق برنامه‌ی شنبه‌ها، عازم یكی از مساجد جنوب‌شهر برای سخنرانی بودند.
خودرو حامل آیت‌الله خامنه‌ای كه از جماران حركت می‌‌كرد، آن روز مهمان ویژه‌ای داشت؛ خلبان عباس بابایی كه می‌خواست درد دل‌هایش را با نماینده‌ی امام در شورای عالی دفاع در میان بگذارد. آن‌ها نیم‌ ساعت زودتر از اذان ظهر به مسجد ابوذر رسیدند و گفت‌وگوشان را در همان مسجد ادامه دادند.‌
نماز ظهر تمام شد. آقا رفتند پشت تریبون. نمازگزاران همان‌طور منظم در صفوف نماز نشسته بودند. پرسش‌های نوشته‌ی مردم را به سخنران می‌دادند، اگرچه بعضی از پرسش‌ها تند و حتی گاهی بی‌ربط بود.
آقا در سخنرانی مقدمه‌ای ‌چیدند تا به این‌جا ‌رسیدند كه: «امروز شایعات فراوانی بین مردم پخش شده و من می‌خواهم به بخشی از آن‌ها پاسخ بدهم.»
بین جمعیت ضبط صوتی دست به دست شد تا رسید به جوانی با قد متوسط و موهای فری و كت و پیراهن چهارخانه و صورتی با ته‌ریش مختصر كه آن روزها كلیشه‌ی چهره‌ و تیپ خیلی از جوان‌ها بود. خودش را رساند به تریبون. ضبط را گذاشت روی تریبون؛ درست مقابل قلب سخنران. دستش را گذاشت روی دكمه‌ی Play. شاسی تق تق صدا كرد و روشن نشد؛ مثل حالت پایان نوار، اما او رفت.
یك دقیقه نگذشت كه بلندگو شروع كرد به سوت كشیدن. آقا همین‌طور كه صحبت می‌كردند، گفتند: «آقا این بلندگو را تنظیم كنید.» بعد خودشان را به سمت چپ كشیدند و از پشت تریبون كمی عقب آمدند و به صحبت ادامه دادند: «در زمان امیرالمؤمنین، زن در همه‌ی جوامع بشری -نه فقط در میان عرب‌ها- مظلوم بود. نه می‌گذاشتند درس بخواند، نه می‌گذاشتند در اجتماع وارد بشود و در مسائل سیاسی تبحر پیدا بكند، نه ممكن بود در میدان‌های... انفجار!
آقا كه هنگام سخنرانی رو به جمعیت و پشت به قبله بودند، با یك چرخش 45 درجه‌ای به طرف چپ جایگاه افتادند. اولین محافظ خودش را بالای سر آقا رساند. مسجد كوچك بود و همان یك محافظ، به تنهایی تلاش كرد كه آقا را بیاورد بیرون.
امام جماعت، متحیر وسط مسجد مانده بود. چشمش به یك ضبط صوت ‌افتاد كه مثل یك كتاب، دو تكه شده بود. روی جداره‌ی داخلی ضبط شكسته، با ماژیك قرمز نوشته بودند «عیدی گروه فرقان به جمهوری اسلامی».
بیرون از مسجد، در آغوش محافظ، لحظاتی به هوش آمدند. سرشان را آوردند بالا، اما زود سرشان افتاد. محافظ‌ها بلیزر سفید را انگار كه ترمز نداشت، با سرعتی غیر قابل تصور می‌راندند.
در مسیر بیمارستان، هر وقت به هوش می‌آمدند، زیر لب زمزمه‌ای می‌كردند؛ شهادتین می‌گفتند. لب‌ها و چشم‌ها تكان می‌خوردند؛ خیلی كم البته.
در خیابان قزوین، خودرو به یك درمانگاه كوچك رسید. پنج نفر آدم با قیافه‌ی خون‌آلود و اسلحه به دست، وارد درمانگاه شدند و آقا را روی دست این طرف و آن طرف ‌بردند.
با آن صورت خون‌آلود، كسی امام جمعه‌ی شهر را نشناخت. دكتری با گوشی، دكتری ضربان قلب را گرفت: «نمی‌شود كاری كرد.» محافظ‌ها با سرعت به سمت در خروجی رفتند. پرستاری كه تازه از راه رسیده بود، پرسید: «ایشان كی هستند‌؟ دارند تمام می‌كنند» اسم آقای خامنه‌ای را كه شنید، گفت: «ببریدشان بیمارستان؛ اما یك كپسول اكسیژن هم با خودتان ببرید.»
انگار كسی صدای آن پرستار را نشنید. كپسول را برداشت و خودش را به ماشین رساند. «آقا این كپسول لازمتان است.» كپسول اكسیژن و پایه‌ی آهنی چرخدار را نمی‌شد برد توی ماشین. پایه‌های كپسول را تكیه دادند روی ركاب ماشین، پرستار هم نشست بالای سر آقا. در تمام راه، ماسك اكسیژن را روی صورت آقا نگه داشت و به همه دلداری ‌داد.
یكی از محافظ‌ها پرسید: «حالا كجا برویم!؟» پرستار گفت: «بیمارستان بهارلو، پل جوادیه». ماشین انگار ترمز نداشت.
محافظ بیسیم را برداشت. كُدشان «حافظِ هفت» بود. «مركز 50- 50»؛ این رمزِ آماده‌باش بود، یعنی حافظ هفت مجروح شده. كسی كه پشت دستگاه بود، بلند زد زیر گریه.
محافظ یك‌دفعه توی بیسیم گفت: «با مجلس تماس بگیر.» اسم دكتر فیاض‌بخش و چند نفر دیگر از پزشك‌های مجلس را هم گفت؛ «منافی، زرگر، ... بگو بیایند بیمارستان بهارلو.»
ماشین را از در عقب بیمارستان بردند توی محوطه‌. برانكارد آورند و آقا را رساندند پشت در اتاق عمل. دكتر محجوبی از همدان آمده بود بیمارستان بهارلو. تازه جراحیش‌ را تمام كرده بود. داشت دستش را می‌شست كه از اتاق عمل خارج شود. آقا را كه با آن وضع دید، گفت خیلی سریع دوباره اتاق عمل را آماده كنند.
سمت راست بدن پر از تركش بود و قطعات ضبط صوت. قسمتی از سینه كاملاً سوخته بود. دست راست از كار افتاده بود و ورم كرده بود. استخوان‌های كتف و سینه به راحتی دیده می‌شد. 37 واحد خون و فراورده‌های خونی به آقا زدند. این همه خون، واكنش‌های انعقادی را مختل ‌كرد. دو سه بار نبض افتاد. چند بار مجبور شدند پانسمان را باز كنند و دوباره رگ‌ها را مسدود كنند. كیسه‌ها‌ی خون را از هر دو دست و هر دو پا به بدن تزریق ‌می‌كردند، اما باز هم خون‌ریزی ادامه داشت.
یك‌دفعه یكی از دكترها دست از كار كشید. دستكشش را درآورد و گفت: «دیگر تمام شد.» بی‌راه نمی‌گفت؛ فشار تقریباً صفر بود. یكی دیگر از دكترها به او تشر زد كه چرا كشیدی كنار؟
فشار كم‌كم بالا آمد و دوباره شروع كردند.
دكتر منافی، همان‌ طور كه می‌آمد بیمارستان بهارلو، تلفن زده بود كه دكتر سهراب شیبانی، جراح عروق و دكتر ایرج فاضل هم بیایند. آقای بهشتی هم دكتر زرگر را خبر كرده بود.
دكتر محجوبی كه حال و روز دكتر زرگر را دید، گفت: «نگران نباش، من خون‌ریزی را بند آورده‌ام.»
عمل تا آخر شب طول كشید، اما دیگر نمی‌شد درمان را آن‌جا ادامه داد. كنترل امنیتی بیمارستان بهارلو مشكل بود. تنها بیمارستانی هم كه می‌شد بعد از عمل مراقبت‌های لازم را به عمل آورد، بیمارستان قلب بود. آن موقع رئیس بیمارستان قلب دكتر میلانی‌نیا بود. چند ماه بعد، نام همین بیمارستان را گذاشتند «بیمارستان قلب شهید رجایی».
هلی‌كوپتر خبر كردند. نمی‌توانستند بیمار را از میان ازدحام مردم نگران بیرون ببرند. محافظ پشت بی‌سیم گفته بود كه قلب ایشان صدمه دیده؛ رادیو هم همین را اعلام كرده بود. مردم نگران بودند كه نكند قلب ایشان از كار افتاده باشد، آمده بودند و می‌گفتند «قلب ما را بردارید و به ایشان بدهید.»
با هزار ترفند، هلی‌كوپتر را وسط میدان بیمارستان نشاندند. تا برسند به بیمارستان قلب، خط مونیتور وضعیت نبض، دو بار ممتد شد.
دكترها می‌گفتند آقا چند مرتبه تا مرز شهادت رفته‌ و برگشته. یك‌بار همان انفجار بمب بود، یك‌بار خون‌ریزی بسیار وسیع و غیر قابل كنترل بود، یك‌بار هم جمع شدن پروتئین‌ها در ریه و حالت خفگی. همه‌ی این‌ها گذشت، اما بیمار تب و لرز شدیدی داشت. چند پتو می‌‌انداختند روی‌ آقا. گاهی حتی دكترها بغلشان می‌كردند تا لرز را كمتر كنند. معلوم نبود منشأ این تب‌ها كجاست؟ ضایعه‌ی كوچكی هم در ریه دیده بودند.
آقا لوله‌ی تنفس داشتند و نمی‌توانستند حرف بزنند. خودشان كاملاً حس كرده بودند كه دست راستشان كار نمی‌كند. اولین چیزی كه با دست چپ نوشتند، دوتا سؤال بود؛ «همراهان من چطورند؟» «مغز و زبان من كار خواهد كرد یا نه؟»
دكتر باقی روی سطحی از پوست بدن كار می‌كرد كه برای ترمیم و پیوند به قسمت‌های آسیب‌دیده برداشته بودند. زخم‌ها زیاد بودند. درد زخم‌ها خیلی زیاد بود، اما دكترها می‌گفتند تحمل‌ آقا زیادتر است. می‌گفتند «اصلاً مسكّن‌ها به حساب نمی‌آیند.»
بحث دكترها این بود كه بالاخره تكلیف این دست چه می‌شود؟ شكستگیش رو به بهبود بود، ولی هیچ‌ علامت حركتی نداشت. چند نفر از جراحان و ارتوپدها بحث می‌كردند كه دست قطع شود یا بماند. 

 

باید بروم در خلوت سرخ

تا بتوانم  ترانه ی آگاهی بخوانم

و خدا است تنها پناهم

خلوت، تولد حقیقتم خواهد شد

 

يکشنبه 7/4/1388 - 0:20 - 0 تشکر 126791

سَلَامٌ قَوْلًا مِن رَّبٍّ رَّحِیمٍ
986762y2z65xa8lk.gif (235×37)
ادامه....
***
امام مرتب پیغام می‌دادند و از اطرافیان می‌پرسیدند كه: «آقاسیدعلی چطورند؟» پیامشان ساعت دو بعد از ظهر پخش ‌شد. دكتر میلانی‌نیا رادیورا گذاشت بیخ گوش آقا. آن‌ موقع ایشان به هوش بودند؛ روح تازه‌ای انگار در وجودشان دمید، جان گرفتند.
حالشان بهتر بود، اما هنوز قضیه‌ی هفتاد و دو تن را نمی‌دانستند. از تلویزیون آمدند كه گزارش تهیه كنند. یك ساعتی معطل شدند تا آقا به هوش آمد. پرسیدند حالتان چطور است؟ گفتند: «من بحمدالله حالم خیلی خوب است» و شعر رضوانی شیرازی را خطاب به امام خواندند:
«بشكست اگر دل من به فدای چشم مستت سر خُمِّ می سلامت شكند اگر سبویی»
آقای هاشمی می‌گفت «اگر یك روز از حال آقا باخبر نباشم، احساس می‌كنم چیزی كم دارم.» برای همین مرتب از ایشان احوال‌پرسی می‌كرد. حاج احمدآقا هم همین‌طور؛ مرتب احوال می‌پرسیدند و روزانه به حضرت امام خبر می‌دادند.
كم‌كم به اطرافیان فشار می‌آوردند كه: «آقاجان من باید از وضع كشور اطلاع پیدا كنم. شما هم رادیو را از من گرفته‌اید، هم تلویزیون را.» دكترها بهانه می‌آوردند كه امواج رادیویی، دستگاه‌های درمانی ما را به‌هم می‌ریزد و عملكردشان را مختل می‌كند!
خیلی از چهره‌های انقلاب برای عیادت می‌آمدند، اما آقا مرتب از شهید بهشتی می‌پرسیدند: «چرا همه می‌آیند، اما ایشان نمی‌آید؟» شك كرده بودند كه یك خبرهایی هست. دور و بری‌ها هم مانده بودند كه چطور به ایشان بگویند. دكتر منافی گفت بهترین راه این است كه بگوییم حاج احمدآقا و آقایان رجایی و باهنر و هاشمی رفسنجانی بیایند و كم‌كم ایشان را مطلع كنند. جمع شدند، اما باز هم نتوانستند بگویند. گفتند فقط یكی‌ دو نفر شهید شده‌اند.
آقا از جمع آن شهیدها به دو نفر خیلی علاقه داشت؛ دكتر بهشتی و محمد منتظری. اولین كسی هم كه به بیمارستان بهارلو آمده بود، محمد منتظری بود. آقا اول پرسیدند آقای بهشتی چطورند؟ گفتند یك‌ مقدار پاهایش مجروح شده است. آقایان كه رفتند، ایشان رو كردند به دكتر میلانی‌نیا و پرسیدند شما از حال ایشان خبر داری؟ دكتر گفت: «بله، از وضعشان باخبرم.» پرسیدند: «مراقبت جدی از حال ایشان می‌شود؟ آن‌جا هم سر می‌زنید؟» بعد هم دكتر را سؤال‌پیچ كردند. دكتر میلانی‌نیا با بغض از اتاق زد بیرون. دوباره كه آمد، آقا را دید كه‌ بچه‌های همراه را جمع كرده‌اند و ازشان بازجویی می‌كنند. دكتر دست و رویش را شسته بود. نشست و یكی یكی اسم همه‌ی شهدای حزب را به آقا گفت.
***
شیرینی عیدی گروهك فرقان، به كام مردم نشست. هر وقت كه در حزب جلسه بود، آقا آخرین نفری بود كه از حزب می‌آمد بیرون.

 

باید بروم در خلوت سرخ

تا بتوانم  ترانه ی آگاهی بخوانم

و خدا است تنها پناهم

خلوت، تولد حقیقتم خواهد شد

 

يکشنبه 7/4/1388 - 1:15 - 0 تشکر 126807

پیام امام بعد از ترور آیت الله العظمی الامام خامنه ای ( حفظه الله )

 بسم‌الله الرحمن الرحیم‌

جناب حجت‌الاسلام آقای حاج سید علی خامنه‌ای دامت افاضاته‌

خداوند متعال را شكر كه دشمنان اسلام را از گروه‌ها و اشخاص احمق قرار داده است، و خداوند را شكر كه از ابتدای انقلاب شكوهمند اسلامی هر نقشه كه كشیدند و هر توطئه كه چیدند و هر سخنرانی كه كردند ملت فداكار را منسجم‌تر و پیوندها را مستحكم‌تر نمود و مصداق «لازال یُؤیّدُ هذا الدّین بالرجل الفاجر» تحقق پیدا كرد. اینان هر جا سخن گفتند خود را رسواتر كردند و هرچه مقاله نوشتند ملت را بیدارتر نمودند و هرچه شخصیت‌ها را ترور نمودند قدرت مقاومت را در صفوف فشرده ملت بالاتر بردند.

اكنون دشمنان انقلاب با سوء قصد به شما كه از سلاله رسول اكرم و خاندان حسین بن علی هستید و جرمی جز خدمت به اسلام و كشور اسلامی ندارید و سربازی فداكار در جبهه جنگ و معلمی آموزنده  در محراب و خطیبی توانا در جمعه و جماعات و راهنمایی دلسوز در صحنه انقلاب می‌باشید، میزان تفكر سیاسی خود و طرفداری از خلق و مخالفت با ستمگران را به ثبت رساندند. اینان با سوء قصد به شما عواطف میلیون‌ها انسان متعهد را در سراسر كشور بلكه جهان جریحه‌دار نمودند.

اینان آنقدر از بینش سیاسی بی‌نصیبند كه بی‌درنگ پس از سخنان شما در مجلس و جمعه و پیشگاه ملت به این جنایات دست زدند، و به كسی‌‌سوء قصد كردند كه آوای دعوت او به صلاح و سداد در گوش مسلمین جهان طنین انداز است. اینان در این عمل غیرانسانی به جای برانگیختن و رعب، عزم میلیون‌ها مسلمان را مصمم‌تر و صفوف آنان را فشرده‌تر نمودند.

آیا با این اعمال وحشیانه و جرایم ناشیانه وقت آن نرسیده است كه جوانان عزیز فریب خورده از دام خیانت اینان رها شوند و پدران و مادران، جوانان عزیز خود را فدای امیال جنایتكاران نكنند و آنان را از شركت در جنایات آنان برحذر دارند؟ آیا نمی‌دانند كه دست زدن به این جنایات، جوانان آنان را به تباهی كشیده و جان آنان به دنبال خودخواهی مشتی تبهكار از دست می‌رود؟ ما در پیشگاه خداوند متعال و ولی بر حق او حضرت بقیه`‌اللَّه ‌  ارواحنا فداه ‌ افتخار می‌كنیم به سربازانی در جبهه و در پشت جبهه كه شب‌ها را در محراب عبادت و روزها را در مجاهدت در راه حق تعالی به سر می‌برن

http://rahpoyvesal.blogfa.com
برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.