عدالت و حکومت از دیدگاه علی علیهالسلام چکیده:
با اندک تأملی در کلمات و بیانات امیر بیان علی علیهالسلام به روشنی این نکته به دست میآید که مسأله «عدالت و حکومت»، جایگاه خاص و اهمیت ویژهای نزد آن امام بزرگوار داشته است. این دو مقوله به حدی مهم است که اگر تمام تلاشها و مجاهدات علی علیهالسلام را در راه تحقق آن بدانیم سخنی به گزاف نگفتهایم. حکومت بدون عدالت برای آن حضرت، از آب بینی حیوان یا کفش کهنه، کم بهاتر مینمود.
بنابر اهمیت موضوع در همه دورهها، بویژه جهان معاصر، تلاش شده تا در این نوشتار، موضوع مزبور، تحلیل و بررسی شود. معنای عدالت
واژه عدل و عدالت در لغت به معنای انصاف، داد، داوری و درستی آمده و شاید بهترین معنا همان مفهومی باشد که علی علیهالسلام درباره آن ارائه دادند: «العدل یضع الامور مواضعها»یعنی: عدل آن است که هر چیزی، در جایگاه خود قرار گیرد. یکی از نویسندگان در تعریف عدالت مینویسد:
«لفظ عدالت را از روی دلالت، معنایی است از معنای مساوات و عدالت یعنی: مساوات و انصاف و میانهروی و رعایت حد اعتدال و این که در هر امری حد وسط را رعایت نمودن. بنابراین، عادل کسی است که نسبت به مردم از روی انصاف عمل کند و با نفس خود نیز انصاف داشته باشد و عدل یعنی: نهادن هر چیز به جای خود و اعطای حق هر کسی آن طور که باید.»
در حقیقت، عدالت اعطای حق به صاحبش و یا لحاظ کردن استحقاق طبیعی هر فرد یا شیء است و نقطه مقابل آن، ظلم، عدم ملاحظه استحقاق افراد و اشیاست. تبیین تفاوت عدل و ظلم
تفاوت ظاهری میان عدل و ظلم این است که گفته شود عدالت همان راستی و درستی و دادن حقوق افراد به صاحبان حق و ظلم، عدم ملاحظه این امور در اشیا یا اشخاص و هر چیز را از جای خود خارج کردن است. اما حضرت علی علیهالسلام در تبیین واژه عدالت و ظلم نکات ظریفی را بیان داشتهاند.
آن حضرت، این دو لفظ را شبیه حق و باطل دانستند و فرمودند: «العدلُ صورةُ واحِدَةٌ والجورُ صورٌ کثیرةٌ.» یعنی: عدالت و دادگری یک چهره دارد و ستم و ظلم دارای چهرههای زیادی است.
توضیح این که عدالت همانند حق است که امر ثابت و معینی است. چهره عدالت روشن است؛ زیرا در همه جا با همان چهره واقعی خود ظهور و تجلی دارد. اما ظلم همانند باطل است که چهرههای متعدد و گوناگون داشته و افراد را به شبهه میاندازد. چرا اقامه عدل مشکل و ظلم امری آسان است؟
دلیل این که اجرای عدالت و اقامه عدل دشوار است و ظلم نمودن به نفس یا به دیگران سهل و آسان، از همین فرمایش امام اول، روشن میشود: عدل، یک طریق و مسیر بیشتر ندارد ولی ظلم، طرق متعدد و مختلف دارد. این دو (عدل و ظلم) همانند به هدف خوردن و خطا رفتن در تیراندازی است. آنان که تیرشان به خطا میرود، بیشتر از افرادی هستند که تیرشان به هدف میخورد؛ زیرا به هدف نشستن تیر نیاز به تلاش و مهارت بیشتری دارد، ولی به خطا رفتن آن نیازی به این امور ندارد. این تشبیه و تعلیل زیبا و ظریف از امیر مؤمنان است:
«وَ هُما یشْبهانِ الاصابَةَ فی الرِّمایةِ و الخطأ فیها و اِنَّ الاصابةَ تحتاج الی ارتیاضٍ و تَعَهُّدٍ والخطأُ لا یحتاج الی شیءٍ من ذلک.»
یعنی: و این دو شبیه است به هدف خوردن و خطا رفتن در تیراندازی؛ زیرا به هدف نشستن تیر، نیاز به کوشش و مهارت دارد ولی به خطا رفتن آن، نیازی به هیچ کدام از اینها ندارد.
البته مراد از کوشش و مهارت در اینجا همان کوشش در دینداری و مهارت در ایمان است. هیچ کس قادر نخواهد بود که تیر را به هدف برساند و اجرای عدل و اقامه قسط کند مگر آن که در دینداری و خداترسی و ایمان به حق، انسان وارستهای باشد. این سخن علی علیهالسلام اگر با تاریخ تمدن بشر تطبیق گردد نیازی به تفسیر ندارد؛ زیرا در طول تاریخ اگر اندک خدمتی به بشریت شده باشد، از جانب حاکمانی بوده است که حمیت دینی داشتهاند. رابطه ایمان و عدالت
اگر عدالت به معنای قرار دادن و نهادن هر چیز در محل حقیقی خود باشد، عادل کسی است که هرچیز را در جای خود قرار دهد؛ یعنی حقوق همه افراد را لحاظ نموده و ذرهای در این امر کوتاهی نورزد. حال آیا هر کسی میتواند از چنین قدرتی بهرهمند گردد یا فقط عده خاصی از این توانایی بهرهمندند؟
پاسخ امیرالمؤمنین علی علیهالسلام این است که عدالت از ایمان برمیخیزد و ایمان، اساس و پایه عدالت و عدل، ثمره و نتیجه ایمان است. تا انسان، دینداری خود را تقویت نکند و در خداترسی به درجاتی نرسد، در اجرای عدالت عاجز است؛ زیرا ممکن نیست مسلمانی داعیه ایمان داشته باشد و در عین حال عدالت را در زندگی خانوادگی و حیات اجتماعی زیر پا بگذارد. حضرت علی علیهالسلام به عنوان اولین امام میفرماید: «العدل رأس الایمان و جماع الاحسان.» یعنی: دادگری و عدالت در رأس ایمان و گرد آورنده احسان است.
در قرآن، عدالت جزء مهمترین رکن تقوا دانسته شده است. بنابراین، میان ایمان و عدالت، پیوند ناگسستنی وجود دارد و هرگز نمیتوان بین این دو تفکیک ایجاد نمود. اقامه قسط و عدل موجب برکت است
فراوانی نعمتها یا قحطی و کاسته شدن نعمات و برکات الهی، به اعمال و رفتار انسانها برگشت میکند. برخی از آیات قرآن کریم، به روشنی بر این مطلب دلالت دارند:
«وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُری آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الأَْرْضِ وَ لکِنْ کَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ»
یعنی: و اگر مردمی که در شهرها و آبادیها زندگی میکنند ایمان بیاورند و تقوا پیشه کنند، برکات آسمان و زمین را بر آنها میگشاییم ولی آنها حقایق را تکذیب کردند ما هم آنها را به کیفر اعمالشان، مجازات کردیم.
بسیاری از مفسران، مراد از برکات را نزول باران و روییدن گیاهان دانستهاند. برخی دیگر، گفتهاند که میان تغییر طبیعت و اعمال انسانها روابط متقابل برقرار است؛ یعنی همانگونه که انسانها در فصل زمستان لباس گرم و در تابستان لباس سرد به تن میکنند، طبیعت هم از رفتار و اعمال انسانها تأثیر میپذیرد. اگر انسانها به ظلم و بی ایمانی و فساد و آلودگی روی آورند بلاهای آسمانی، فتنههای جنگ و درگیری، قحطی و خشکسالی آنان را فرا میگیرد. «ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِی النّاسِ»
یعنی: فساد و تباهی در خشکی و دریا ظاهر شد به خاطر آنچه که مردم با دستهای خود کسب کردند. «وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ» یعنی: و آنچه از حوادث بد به شما رسد پس به سبب آن چیزی است که با دستان خود کسب کردید.
پس با ایمان و عمل صالح که عدالت از بارزترین مصداقهای آن است برکات الهی بر بندگان نازل و در صورت بیایمانی و ظلم و فساد و تباهی مواهب الهی از بندگان خدا سلب میگردد. خواجه لافتی در این زمینه میفرمایند: با عدالت و دادگری، برکات دوچندان گردد، ظلم و ستمگری نعمتها را طرد میکند، پاها را میلغزاند، نعمتها را سلب و امتها را هلاک میکند. قوام دولت و ملت به عدالت است
از دیدگاه علی علیهالسلام مقوله عدالت چنان ارزشمند و پراهمیت است که نادیده گرفتن آن، ثبات اجتماعی را متزلزل میکند و شکست یک ملت را موجب میشود. و اجرای آن مایه پایداری و استحکام جامعه است: «العدل قوام البریّة و الظلم بوار الرعیّة.< یعنی: عدالت، مایه قوام و پایداری مردم است و ستم و ظلم، موجب هلاک ملت است.
انسجام و حفظ وحدت اجتماعی و امنیت عمومی در گرو برخوردها و رفتارهای عادلانه میباشد و به عکس، تفرقه و جدایی، اختلاف گروهی و ملی و تشنجات اجتماعی، از ظلم و بیعدالتی برمیخیزد. عدل و دادگری نه تنها باعث قوام و استمرار اجتماع انسانی است و نوع آنها را گرد هم آورده و جامعه سالم و پیشرفتهای را به وجود میآورد بلکه برترین عامل نگهدارنده حکومتها و دولتهاست.
دولتها و حکومتهایی که به عدالت رفتار نکنند پایه حاکمیتشان بسیار سست و ضعیف است و اقتدارشان موقت خواهد بود؛ زیرا با ستمگری و بیعدالتی، نابودی خود را امضا کردهاند. حضرت علی علیهالسلام در این باره میفرمایند: «مَنْ جارَتْ ولایتُهُ زالت دولَتُهُ.» یعنی: کسی که در دایره حکومتش ظلم و ستم کند، حکومتش از بین خواهد رفت. و یا «مَنْ عَمِلَ بالعدلِ حَصَّنَ اللهُ مُلْکَهُ»(یعنی: کسی که به عدالت عمل کند خداوند قلمرو حکومتش را حفظ خواهد نمود. و در حفظ ثبات و پایداری دولت میفرمایند: «ثباتُ الدول بالعدل.»یعنی: ثبات و پایداری دولتها، به برپایی قسط و عدل است. و یا: «زینُ المُلکُ العدل.»یعنی: زینت پادشاهی و زیور حکومتداری، اجرای عدالت است.
در نظم و نثر فارسی که غالبا منشأ روایی دارند نیز به این موضوع اشاره شده است. سعدی چنین سروده است:
خبر داری از خسروان عجمکه کردند بر زیر دستان ستم؟نه آن شوکت و پادشاهی بماندنه آن ظلم بر روستایی بماندخطا بین که بر دست ظالم برفتجهان ماند و او با مظالم برفتخنک روز محشر تن دادگرکه در سایه عرش دارد مقرچو خواهد که ویران شود عالمیکند ملک در پنجه ظالمینکته شایان توجه این است که اندیشمندان و علما و ادبای مسلمان در آثار و نوشتههای خود، به مناسبتهای مختلف، موضوع دادگری و عدالت و زشتی و آثار شوم ستمگری و ظلم را گوشزد نمودهاند. سعدی که در بوستان خود جهان مطلوب را ترسیم میکند، اساس و شالوده عالم مطلوب از نظر او، عدالت و دادگستری است و به همین جهت اولین باب کتاب ارزشمند بوستان را «عدل و تدبیر و رأی» نامگذاری میکند. این شاعر و ادیب نامور با استعانت از سخن علی علیهالسلام که فرمودند: «لیستْ تَصْلُحُ الرعیةُ اِلّا بصلاح الولاةِ و لا تَصْلُحُ الولاة اِلّا باستقامة الرعیة.» چنین سروده است:
که خاطر نگهدار درویش باشنه در بند آسایش خویش باشخرابی و بد نامی آید زجوررسد پیش بین این سخن به غوربر آن باش تا هرچه نیت کنینظر در صلاح رعیت کنیاز آن بهره ورتر در آفاق نیستکه در ملک رانی به انصاف نیستعلائم و نشانههای ظلم از دیدگاه علی علیهالسلام
امام علی علیهالسلام برای شناخت شخص ظالم و ستمگر، ملاک معینی را به پیروان خویش آموختند:
«للظالم من الرجال ثلاث علامات: یظلم من فوقه بالمعصیه و من دونه بالغلبه و یظاهر القوم الظّلمة.» یعنی: افراد ستمگر سه نشانه دارند: معصیت نسبت به مافوق (خداوند)؛ ظم و ستم به زیر دست با غلبه بر او؛ و پشتیبانی از گروه ظالم.
از این بیان فهمیده میشود که ظلم و ستم منحصر در تعدی و تجاوز به حقوق دیگران نیست بلکه برای ظلم دو ویژگی دیگر هم وجود دارد؛ یعنی ظلم مصداق واحدی ندارد بلکه دارای مصادیق سه گانهای است که هر گاه یکی از این سه مصداق از جانب کسی صادر گردد بر او ظالم اطلاق میشود. معصیت خالق، تضییع حقوق دیگران و دفاع از ظلم، سه مصداق بارز ظلمند. نکته دقیقی که از کلام گوهر بار علی علیهالسلام به دست میآید، این است که انسان گنهکار نمیتواند در عین عصیان به دستورات الهی، دارای وصف عدالت باشد؛ زیرا معصیتکار ظالم است نه عادل. حتی زیر پا گذاشتن تعالیم و دستورات الهی، از نظر حضرت علی علیهالسلام ، بدترین نوع ظلم شناخته شده است: «اقبح الظلم منعک حقوق الله.» یعنی: زشتترین ظلم آن است که حقوق الهی را ندهی.
پس تعدیل امور اجتماعی زمانی مقدور و ممکن است که حاکمی مؤمن در رأس آن باشد. ضرورت حکومت و وظیفه حاکم از دیدگاه علی علیهالسلام
نحوه خلقت انسان به گونهای است که به صورت فردی و جدای از همنوعان خود نمیتواند حیات و زندگیاش را تداوم بخشد و به همین جهت باید در اجتماع بین با همنوعان خود زیست نماید. زندگی جمعی در میان همه موجودات، بویژه انسانها که دارای تعقل و تدبیرند، لوازمی دارد که یکی از آنها داشتن قانون مدون با ضمانت اجرای حکومت مرکزی است.
حکومت، لازمه زندگی اجتماعی و حیات جمعی است و انکار آن در حقیقت نفی زندگی اجتماعی و نفی زندگی اجتماعی، به معنای نابودی و هلاکت نوع بشری است؛ چنان که حضرت علی علیهالسلام وقتی سخن خوارج را شنید که میگویند: «لا حکم الاّ لله.» فرمودند: «کلمةُ حقٍ یُراد بِهَا الباطل. نَعَم اِنَّهُ لا حکم الا لله و لکن هؤلاءِ یقولون لا اِمْرَةَ و اِنَّه لابُدَّ للناسِ من امیرٍ بَرٍّ اَو فاجرٍ؛ یَعْمَلُ فی امرته المؤمن و یستمتع فیها الکافر.»
یعنی: سخن حقی است که از آن اراده باطل میشود. آری حکمی نیست مگر از جانب خداوند ولی خوارج میگویند: «امارت و ریاست مخصوص خداوند است.» و حال آن که برای مردم امیری لازم است، خواه نیکوکار باشد یا بدکار؛ مؤمن در حکومت او به اطاعت مشغول است و کافر بهره خود را میبرد (با وجود حکومت هرج و مرج از بین میرود.)
در حقیقت، انکار حکومت و یا عدم ارتباط دین با دنیا و روابط اجتماعی، در مسیر عقاید خوارج است که پیشتر مطرح بود. آنچه مجال بحث دارد، اوصاف و ویژگیهای حاکم است. سؤال این است که آیا صرف داشتن درایت لازم در زمینه سیاست برای حاکم کافی است؟ آیا با دارا بودن مدیریتی قدرتمند و شیوهای روشمند میتوان بر ارزشی بودن والی و حاکم صحه گذاشت؟ و آیا در بیان شرع مقدس به همین اوصاف ظاهری در مدیریت اکتفا شده یا صفات دیگری نیز مطرح است؟
در ادبیات شرع، اگرچه بر همه اوصاف مزبور تأکید رفته ولی این اوصاف و شرایط کافی دانسته نشده است. آنچه مکمل صفات و متمم وظایف حاکم است، وصف عدالت است.
از دیدگاه علی علیهالسلام آنچه که به حکومت ارزش میدهد، وجود حاکم است و آنچه حاکم را فضیلت و برتری میبخشد، وصف عدالت است. پس بر حاکمیت، زعامت، ولایت و سرپرستی بر امور اجتماعی، هیچگونه ارزشی مترتب نیست، مگر این که اقامه عدلی از جانب حاکم عادل صورت گرفته و حقوق صاحبان حق، به آنان برگردانده شود: «لارِئاسةَ کالعدل فی السیاسَةِ.»( یعنی: در کار سیاست هیچ ریاستی مثل عدالت و دادگری نیست. و هیچ امتیاز و برتری و منزلتی برای حاکم نیست مگر به عدالت: «اَلْعَدْلُ فضیلةُ السلطان.»یعنی: عدالت، فضیلت سلطان و حاکم است.
بنابراین، مهمترین وظیفه حاکم، از دیدگاه علی علیهالسلام اقامه قسط و اجرای عدل است و این عمل، مقدور کسی نیست مگر این که فرد حاکم، مؤمن به احکام الهی باشد (فردی که ایمان به خدا نداشته باشد، نمیتواند عادل باشد.) پس حاکمیت، از آنِ مؤمنین است. حاکم ظالم از دیدگاه علی علیهالسلام
پیشتر گفتیم بهترین حاکم از نظر علی علیهالسلام حاکمی است که بتواند حقوق مظلومین را از ظالمین گرفته و به آنها برگرداند.
از آن طرف، زمامدار جائر و ظالمی که در مورد حقوق افراد جامعه بیمبالات باشد و تضییع حقوق دیگران برای او اهمیتی نداشته باشد، در نگاه امیرالمؤمنین علیهالسلام بدترین فرد جامعه محسوب میشود: «وُلاةُ الجُورِ شِرارُ الامةِ.» یعنی: حاکمان جور، بدترین امتند. همچنین حاکمی که حکومت برای او هدف باشد و زمانی که به آن دست یافت خود را برتر از دیگران بداند و مردم نتوانند برای اعاده حق خویش یا بیان مقاصدشان به او مراجعه کنند، از منظر امام علیهالسلام بدترین حاکم است: «شَرُّ الوُلاةِ مَنْ یخافه البَریُّ.» یعنی: بدترین حاکم، کسی است که افراد بیگناه از او بترسند.
در جای دیگر، چنین حاکمی را احمقترین افراد معرفی میکنند: «منِ اختال فی ولایتِهِ اَبانَ عن حماقَتِهِ.» یعنی: هر که در حکومتش خود را بگیرد، از حماقتش پرده برداشته است. حتی این افراد را از درندگان بدتر میدانند: «سَبُع حَطومٌ اکولٌ خیرٌ مِنْ والٍ غَشومٍ ظَلومٍ.» یعنی: حیوان درنده پرخور، بهتر است از زمامدار مستبد ظالم.
سه صفتی که در این سه روایت برای حاکم ظالم شمرده شده، هیچ کدام بیدلیل نیست: بدترین مردم است؛ زیرا قدرت احقاق حق و امحاق باطل را دارد ولی بدان عمل نمیکند و بدترین انسان کسی است که توانایی انجام کار خیر و عمل خداپسندانهای را داشته باشد ولی بدان عمل نکند و یا قدرت رفع حاجات فقرا را داشته باشد ولی بدان اقدام نکند. وصف حماقت نیز به این دلیل بر آنان صدق میکند که آنها با داشتن عقل و اندیشه از آن استفاده نمیکنند؛ چرا عقل همانند شرع (کتاب و سنت) حکم میکند که حکومت، وسیله و ابزار است نه هدف و غایت. در حالی که انسانهای غیر عاقل و جاهل و به تعبیر امام علیهالسلام احمق آن را هدف پنداشتند و وقتی به آن دست یافتند، کبر و غرور تمام وجودشان را فرامیگیرد. آنان اگر عاقل بودند میفهمیدند که عظمت و کبریایی منحصر در ذات الهی است: «و له الکبریاء فی السموات و الارض و هو العزیز الحکیم.» یعنی: و برای اوست بزرگی در آسمانها و زمین و اوست غالب و درستکار.» پس انسانهای متکبر و حاکمان مستکبر، از عقل خود استفاده نمیکنند بلکه از قوه خیال بهرهمندند و چون تخیلی هستند غیر واقعیات را برای خود امور واقعی میپندارند و حکومت را از آنِ خود و برای خود تصور کرده و حاکمیت را جاودانه میدانند. خداوند در قرآن میفرماید: «إِنَّ اللّهَ لا یُحِبُّ مَنْ کانَ مُخْتالاً فَخُوراً» یعنی: همانا خداوند دوست ندارد کسی را که خیالاتی و مغرور باشد.
و در آیه دیگر میخوانیم: «إِنَّ اللّهَ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ» یعنی: همانا خداوند دوست ندارد هر متکبر خرامنده را.
و اما حاکم ظالم را از حیوان درنده، پستتر دانستن، به این دلیل است که حیوانات درنده طبیعتشان درنده خویی است و درندهخویی آنان، غریزی بر اساس قانون خلقتشان است و در این صفت، حدودی برای خود میشناسند و چون صاحب عقل نیستند، عمل آنها زشتی چندانی ندارد ولی انسان صاحب عقل که باید در همه زمینهها به همنوع خود مساعدت کند، به جایی میرسد که حقوق دیگران را زیر پا گذاشته و در این راه به حدی از شقاوت میرسد که حاضر میشود ملتی را از بین ببرد تا به حقوق و اموال و سرمایه آنان دست یابد. در طول تاریخ کم نبودند سلاطین و پادشاهان ستمکاری که عده بیشماری را به کشتن میدادند تا قلمرو حکومت خود را گسترش دهند. اگر صفت درندهخویی در انسان زنده شود، هیچ حیوان درندهای به او نمیرسد. حکایت حجاج در بوستان سعدی در این باب شنیدنی است: نیک مردی حجاج بن یوسف را اکرام نکرد. حجاج دستور داد خونش را بریزند تا دیگران چنین جرأتی پیدا نکنند. آن مرد خدا خندید و بعد گریست. حجاج وقتی این دو حالت متضاد را در او مشاهده کرد، از او پرسید که این گریه و آن خنده برای چیست؟
در جواب گفت: گریهام به این دلیل است که با رفتن خود چهار طفل یتیم میشوند و خندهام برای این است که مظلوم از دنیا میروم نه ظالم. هر چه مأموران به حجاج گفتند که این شخص پیروان زیادی دارد، بترس و نیز به خاطر اطفال، به او رحم کن، گوش نکرد و دستور داد خونش را ریختند. این قبیل قتلها و کشتارها از جانب پادشاهان ظالم، نشاندهنده اوج درندهخویی انسان است که اگر از عقل فاصله بگیرد و تابع هوای نفس گردد مقامش چنان تنزل پیدا میکند که از هر حیوانی پستتر میشود: «أُولئِکَ کَالأَْنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ»یعنی: این گروه از انسانها همانند چهارپایانند بلکه پستتر از آنها. عدالت و ظلم در جامعه به عادل و ظالم بودن حاکم برمی گردد
از آیات و روایات به دست میآید که گناه بر دو نوع است: قسمی از گناهان جنبه فردی دارد و شاید آثار سوء آن بیشتر متوجه شخص گنهکار گردد تا دیگر افراد جامعه و بخشی دیگر از معاصی بعد اجتماعی دارد و آثار و نتایج شوم آن همه افراد جامعه را در بر میگیرد.
در مقابل، برخی از کارهای خیر موجب رشد و ترقی شخص نیکوکار میشود و برخی دیگر مایه تعالی و تکامل اجتماع انسانی میگردد.
عدالت و ظلم دو مقوله اجتماعی است. اگر عدالت در افراد، بویژه در حاکمان جامعه به صورت ملکه درآید، جامعه به سمت سعادت پیش میرود و اگر ظلم و خیانت در نهاد حکمرانان خانه کند اجتماع رو به انحطاط و نابودی سوق پیدا میکند.
ادعای ما این نیست که منشأ عقبماندگی و بدبختی جامعه، حاکمان آن هستند ولی به جرأت میتوان گفت علت اصلی و عامل واقعی انحطاط و ذلت مردم در اجتماع انسانی، حکمرانان آن جامعهاند. در طول تاریخ جوامع بشری غالبا رفتارهای اجتماعی توسط رهبران و سلاطین تنظیم میشد و مردم به عنوان زیردستان آنان، از همان برنامهها تبعیت و پیروی میکردند. در روایات میخوانیم که مردم تابع دین حاکمان خود هستند و یا مردم به حاکمان خود شبیهترند تا به پدران خویش.
امیرالمؤمنین علی علیهالسلام را در این زمینه کلام زیبایی است: «قلوبُ الرّعیّةِ خزائنُ راعیها؛ فَما اودَعها مِنْ عدلٍ اَو جورٍ وَجَدَهُ فیها.»
یعنی: دلهای مردم گنجینههای حاکمان است؛ پس آنچه از عدالت یا ظلم در آنها بنهند همان را بیابند.
اگر زمامداران تخم عدالت را در نهان و نهاد افراد جامعه بکارند، ممکن نیست که مردم نسبت به یکدیگر در روابط اجتماعی و یا در مقابل حاکمان و پیشوایان خود ظلم و تعدی روا دارند. ظلم و تعدی، زیر پا گذاشتن حقوق یکدیگر و تجاوز به حق دیگران، زمانی در جامعه رایج میگردد که مردم مشاهده کنند رهبرانشان در حق آنان ظلم کرده و یا قانونی برای پیشگیری ظلم در جامعه، تدوین و اجرا نمیکنند. پس صلاح زمامداران، در اصلاح جامعه تأثیر بسزایی دارد. هرچند مردم در مقابل حاکم وظیفه دارند ولی مسؤولیت حاکم در مقابل مردم بسیار سنگینتر است؛ زیرا قدرت، در حاکمیت متمرکز است نه مردم و آنجا که قدرت تمرکز یابد احتمال انحراف از حق و عدل بسیار بالاست. شاید به همین جهت باشد که در آیات و روایات، به اجرای قسط و عدل از جانب حاکمان و زمامداران بیشتر تأکید شده است تا به سایر قشرهای اجتماع. قرآن کریم خطاب به آنان که قضاوت و حکمیت و زمام امور مردم در دست آنان است میفرماید: «وَ إِذا حَکَمْتُمْ بَیْنَ النّاسِ أَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ» یعنی: و هنگامی که میان مردم داوری و حکم میکنید، به عدالت حک کنید.» و در آیه دیگر میفرماید: «وَ إِنْ حَکَمْتَ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ» یعنی: و هنگامی که داوری میکنی، پس میان آنها به عدالت حکم کن؛ همانا خداوند عدالتپیشگان را دوست میدارد. حضرت علی علیهالسلام در اهمیت این موضوع میفرمایند:
مردم اصلاح نمیشوند مگر با اصلاح و شایستگی حاکمان و وضع زمامداران و رهبران جامعه صلاح نپذیرد مگر با استقامت مردم، پس اگر مردم با پایداری و استقامت خویش، حق حکومت را ادا کردند و زمامدار با ایجاد عدالت، حق مردم را ادا کرد، آنگاه حق در میان مردم عزت پیدا میکند و شیوههای دین استوار میشود و نشانههای عدالت برپا و راه و رسمهای صحیح در مجاری اصلی خود جریان مییابند. در چنین روزگاری مردم اصلاح میشوند و به بقای حکومت امیدوار میگردند و دشمنان به یأس و ناامیدی کشیده میشوند.
در آیات و روایات، قوام و پایداری دولت و ملت، اصلاح رهبران و امت، تعالی و رشد جوامع بشریت، گام نهادن افراد جامعه در مسیر کمال و فضیلت و دور شدن آنان از قلمرو حیوانیت، مرهون عدالت دانسته شده است.
مولای متقیان، در ادامه سخنان پیش گفته میفرمایند:
اگر ظلم و بیعدالتی در جامعه شیوع پیدا کند یعنی زمامدار حقوق مردم را با بیعدالتی و ظلم زیر پا گذارد و نیز مردم حق رهبران خویش که دفاع و پشتیبانی از آنان است را نداشته باشند، اتحاد و وحدت از میان آنان رخت بربسته و اختلاف و تفرقه بر ایشان حاکم و علم ظلم برافراشته میگردد. مردم از آداب دینی دور میشوند و بدعتها در دین ایجاد میگردد. مردم اسیر هوای نفس گشته و شهوات نفسانی را امام و اله خویش قرار میدهند. تعالیم و احکام شریعت تعطیل میشوند و بیماریهای اخلاقی ترویج مییابد.
با دقت در بیانات امام علی علیهالسلام و نامههایی که به کارگزاران خویش ارسال میکردند، این نکته به دست میآید که از بارزترین نشانه حکومت دینی، اجرای عدالت از طرف حاکمیت بر مردم و نیز از روشنترین علامتهای جامعه دینی، اقامه عدل در روابط اجتماعی است. اگر در حکومت اسلامی و جامعه مذهبی این ویژگی مورد توجه قرار نگیرد اصل اسلامی بودن آن محل تردید است.
|