سلام
دنبال یه جایی میگشتم که خاطرات نه چندان زیادمو بنویسم.. این تاپیکو دیدم. اگه آدرس اشتباهی
اومدم بگید تا ادامه ندم.
اولین خاطره ای که هیچ وقت یادم نمیره و هروقت به یادش میفتم خندم میگیره مربوط به همین
امروزه (و به روایتی دیروز) یعنی سوم خرداد.
یادمه اون روز تعطیلی قبل از امتحان فیزیکم بود و من از صبح پای رادیو نشسته بودم و اخبار
مربوط به عملیات رزمندگانو گوش میکردم .. رادیو مدام مارش عملیات میزد و مجری اخبار فتوحات
رزمندگانو با صدایی پر از هیجان اعلام میکرد. مامانم رفته بود پشت بام که لباس پهن کنه
یهو مجری اخبار که فکر کنم آقای کریمی بود با صدایی خیلی گیرا گفت : شنوندگان عزیز توجه
فرمائید.. شنوندگان عزیز توجه فرمائید.. تا لحظاتی دیگر خبرهای مهمی از جبهه... به اطلاع
شما خواهد رسید.. خلاصه منم که همیشه آماده مردم آزاااااری.. دویدم سمت پشت بومو با
شادی ساختگی فریاد زدم که ماماااااان مامااااااان بدو خرمشهرو پس گرفتن !!!!
مامان بیچاره منم لباسارو ول کرد و پله هارو دوتایکی اومد و نشست پای رادیو .. که مجری یه خبر
دیگه رو اعلام کرد و آبروی من رفت. مامانم هم که دید خبری نیست برگشت پشت بوم.
چند دقیقه دیگه دوباره مجری همون جمله هارو تکرار کرد و ناگهان با صدایی لرزان گفت که:
خونین شهر ، شهرخون آزاد شد.
من دوباره بدوبدو رفتم بالا و اینبار واقعاً فریاد زدم که مامان بیا که خرمشهر آزاد شده!
ولی هرچی من فریاد کشیدم مامانم اصلاً محل نذاشت و گفت : بچه برو بذار کارمو بکنم .. تا
اینکه کم کم همسایه ها اومدن بیرون و محل شلوغ شد و صدای بوق ماشینا دراومد.. اونوقت
بود که مامانم باورش شد که دارم راست میگم..
بعدش باهم رفتیم خیابون همه اشک میریختن نقل و شیرینی پخش میکردن و میخندیدن..
یادش به خیر چه صحنه هایی بود اون روز .. و چه شادی کردیم ما که حتماً فردا رو تعطیل میکنن
و امتحان فیزیک ما مالیده میشه.. ولی فردای اون روز من شادترین امتحان فیزیک عمرمو دادم.