پس ابن عباس بیرون رفت ومى گفت : مصیبت ، تمام مصیبت آنگاه رخ داد كه بین پیامبر (ص ) ونوشتارش حائل گردیدند . « عن ابن عباس قال : لمّا اشتدّ بالنّبیّ ( صلى الله علیه و سلم ) وجعه ، قال : ائتونى بكتاب اكتب لكم كتاباً لاتضلّوا بعده ، قال عمر : انّ النّبیّ ( صلى الله علیه و سلم ) غلبه الوجع وعندنا كتاب اللَّه حسبنا ، فاختلفوا وكثر الغلط ، قال : قوموا عنّی ولاینبغی عندی التنازع ، فخرج ابن عباس یقول : انّ الرزیّة كلّ الرزیّة ماحال بین رسول اللَّه ( صلى الله علیه و سلم ) وبین كتابه. » صحیح بخارى ، ج 1 ، ص 120 ، كتاب العلم ، باب 82 كتابة العلم ، حدیث 112. و ج 3 ، ص 318 ، كتاب المغازى ، باب 199 مرض النّبیّ ( ص ) و وفاته ، حدیث 872. و ج 4 ، ص 225 ، كتاب المرض و الطب ، باب 357 قول المریض قوموا عنّى ، حدیث 574. و ص774 ، كتاب الاعتصام ، باب 1191 كراهیة الخلاف ، حدیث 2169. شاید آنانكه كلام ابن عباس را مىشنیدند كه مىگوید : « الرّزیّة كلّ الرّزیّة » واى مصیبت جامع ، حیران و آشفته خاطر بودند كه یعنى چه ؟ ! ابن عباس چه مىگوید ؟ ! امّا پس از چند روز انگشت شمار نسبت دهنده هذیان و یاوهگویى به پیامبر ( ص ) كلام دیگرى گفت : به خدا قسم خانه را با شما آتش مىزنم . این ماجرا در منابع فراوانى از اهل سنت آمده كه فقط به چند نمونه آن اشاره مىشود . الف : ابو بكر عبداللَّه بن محمد بن ابى شیبه ، شیخ و استاد بخارى ، در كتاب المصف ، مىگوید : « آنگاه كه بعد از رسولخدا ( ص ) براى ابوبكر بیعت مىگرفتند . على ( ع ) وزبیر براى مشورت در این امر نزد فاطمه ( س ) دختر پیامبر ( ص ) رفت وشد مىكردند . عمر بن خطاب با خبر گردید وبنزد فاطمه ( س ) آمد وگفت : اى دختر رسول خدا ( ص ) ! به خدا در نزد ما كسى از پدرت محبوبتر نیست وپس از او محبوبترین تویى ! ! وبه خدا قسم این امر مرا مانع نمىشود كه اگر آنان نزد تو جمع شوند ، دستور دهم كه خانه را با آنها به آتش كشند . اسلم گفت : چون عمر از نزد فاطمه ( س ) بیرون شد ، على ( ع ) و . .به خانه بر گشتند . پس فاطمه ( س ) گفت : مىدانید كه عمر نزد من آمد ، وبه خدا قسم یاد كرده اگر شما ( بدون اینكه با ابوبكر بیعت كنید ) به خانه برگردید خانه را با شما آتش مىزند ؟ وبه خدا قسم كه او به سوگندش عمل خواهد كرد » « حین بویع لأبى بكر بعد رسول اللَّه ( ص ) كان علیّ والزبیر یدخلان على فاطمة بنت رسول اللَّه ( ص ) فیشاورونها ویرجعون فی أمرهم ، فلمّا بلغ ذلك عمر بن خطاب ، خرج حتّى دخل على فاطمة فقال : یا بنت رسول اللَّه ( ص ) واللَّه ما أحد أحب إلینا من أبیك وما أحد أحب إلینا بعد أبیك منك ، وأیم اللَّه ما ذلك بمانعی أن اجتمع هؤلاء النفر عندك أن أمرتهم أن یحرق علیهم البیت . قال : فلمّا خرج عمر جاؤوها فقالت : تعلمون انّ عمر قد جائنی وقد حلف باللَّه لإن عدتم لیحرقنّ علیكم البیت ، وأیم اللَّه لیمضینّ لما حلف علیه . » كتاب المصنف ، ج 7 ، ص 432 ، حدیث 37045 ، كتاب الفتن . ب : همین مضمون را سیوطى در مسند فاطمه ، آورده است . سیوطى ، مسند فاطمه ، ص 36. ج : ابن عبدالبر ، در الاستیعاب ، نیز این داستان را نقل كرده است . ابن عبدالبر ، الاستیعاب ، ج 3 ، ص 975. و . . . و سپس با مشعلى بر در خانه فاطمه آمد و در جواب فاطمه كه فرمود : آیا من نظارهگر باشم و تو خانه مرا آتش بزنى ؟ گفت : بلى . چنانكه بلاذرى مىگوید : « ابوبكر به على ( ع ) پیام فرستاد تا با وى بیعت كند امّا على نپذیرفت . پس عمر با مشعلى آمد ، فاطمه ( س ) نا گاه عمر را با مشعل در خانهاش یافت ، پس فرمود : یابن الخطّاب ! آیا من نظاره گر باشم وحال آنكه تو در خانهام را بر من به آتش مىكشى ؟ ! عمر گفت : بلى . » « انّ ابابكر ارسل الى علىٍّ یرید البیعة ، فلم یبایع فجاء عمر ومعه فتیلة فتلقته فاطمة على الباب ، فقالت فاطمة : یابن خطاب ! أتراك محرقاً علىَّ بأبی ؟ ! قال : نعم . » بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج 1 ، ص 586 . وابوالفداء نیز مىگوید : « سپس ابوبكر عمر بن خطاب را به سوى على وآنانكه با او بودند فرستاد تا آنان را از خانه فاطمه ( س ) بیرون كند . وگفت : اگر از دستور تو سر باز زدند با آنان بجنگ .