خانه ی مصیبت زده:درویشی به در خانه ای رسید.پاره نانی بخواست.دخترکی در خانه بود،گفت:"نیست"گفت:چوبی،هیمه ای؟ گفت:"نیست"گفت:پاره ای نمک؟ گفت:"نیست"گفت:کوزه ای آب؟ گفت:"نیست" گفت:مادرت کجاست؟ گفت:"برای تسلیت خویشاوندان رفته است" گفت:چنین که من حال خانه ی شما را می بینم،دَه خویشاوند دیگر می باید برای تسلیت شما آیند! (رساله ی دلگشا / عُبید زاکانی)