سلام
ماجرای یک نامه یه درس تو کتاب پنجم دبستانه که من یه کمی باهاش شوخی کردم ضمنا اگه خوندین و نظر ندادین خیلی نامردین
ان روز اقای ناظم در حالی که یک کابل برق وتعدادی نامه در دست داشت وارد کلاس پنجم شد پس از انکه وی نامه ها را یک یک به دانش اموزان داد ان ها طبق معمول شروع به سوال کردند:
اقا اجازه این نامه ها برای کیست؟
اقای ناظم که همیشه مثل شمر بود گفت:
اگر لحظه ای خفه شوید یکی یکی جوابتان را خواهم داد
هنوز صحبت های اقای ناظم تمام نشده بود که محمود بدبخت عجولانه پرسید: اقا در نامه چه چیزی نوشته شده است؟
اقای ناظم یک کشیده زیر گوش محمود زد و جواب داد :این را زدم تا بفهمی وقتی یک چک پول حرف می زند یک ده تومانی پاره خود را وسط نمی اندازد
اقای ناظم به بچه ها نگاه کرد و گفت:موضوعی است راجع به اولیای شما در خانه ومربیان شما در مدرسه
محمود دلش می خواست درباره نامه بیشتر بداند ولی طاقت کشیده دوم را نداشت زنگ که خورد کیفش را به دست گرفت و به خانه رفت
پدرش پشت پنجره اتاق ایستاده بود و امار مردم را بر می داشت
-سلام پدر
-سلام جانم خسته نباشی
-برایتان از مدرسه نامه اورده ام اقای ناظم گفتند شما باید ان را بخوانید
-حتما دوباره پول می خواهند
-نمی دانم مثل اینکه حرف از اولیا و مربیان بود
-پدر نامه را خواند وگفت:بببببببببببببله من این موهایم را که در اسیاب سفید نکرده ام
-پدر انجمن اولیا و مربیان یعنی چه؟
-اولیا یعنی منه گردن شکسته
-مربیان یعنی چه؟
-مربیان یعنی کسانی که به جیب بنده طمع دارند
محمود مدتی به فکر فرو رفت کم کم می توانست معنی اولیا ومربیان را بفهمد علت مهربانی مدیر در زنگ اخر را خوب متوجه شده بود
-راستی پدر شما فردا به مدرسه می روید
-مگر عقلم پاره سنگ برداشته است
-این که گفتید یعنی چه پدر ؟
پدر دست به کمر بند خود برد
محمود فوری گفت:فهمیدم