میشناسیش؟
شاید صدایش را از ورای "روایت فتح" به خاطر بیاوری...
و متن های عارفانه و عاشقانه اش را خوانده باشی
همه یک سخن را تکرار میکنند..
آوینی را پس از شهادتش شناختیم...
و من میگویم...
آوینی را هنوز نشناخته اید.
فکر میکنم خیلی کم لطفی کردیم...
دفاع..ادبیات و سینما..هر سه مرهون اویند و ما از او هیچ نگفتیم...
نمیدانم چه حسی مرا میخواند...
مرا دعوت کرده بودند...
میخواست مرا با خودش آشنا کند.
وارد تالار اندیشه که شدم..هنوز قران را نخوانده بودند...
بنر بزرگی که دقیقا رو به روی من بود...
و تصویری از اوینی
و نگاهی که روی من ثابت بود..
چشم هایی که بی آوا با من سخن میگفت...و در گوشم نجوایی مبهم می پیچید..
خواسته ای در هجوم احساساتی غریب
چشم هایی که با گذشت 16 سال، هنوز ناشناخته مانده اند...
نگاه هایی که دم ا ز افکاری دست نیافتنی میزدند.
. افرادی که گرد هم امده بودند تا اوینی را در بند کلمات خاکی توصیف کنند.
حس میکردم به ما میخندند...
به ما که از غافله جا مانده ایم
و امروز می کوشیم ملکوت افکار او را
با فهم بسته ی زمینی امان، تفسیر کنیم!