• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن طنز و سرگرمی > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
طنز و سرگرمی (بازدید: 4704)
يکشنبه 9/1/1388 - 9:39 -0 تشکر 101959
سریال پسرک و شمشیر اژدها

ثبت نظر در این تاپیک ممنوع 

سلام سلام سلام

دیگه انتظار به پایان رسید و سریال پسرک و شمشیر اژدها شروع شد

دوستان اگه نظری در مورد این سریال دارید از گذاشتن مطلب در این تاپیک جدا خودداری کنید این محل مخصوص داستان است

برای ثبت نظرات خودتون به تاپیک زیر بروید

نظرسنجی پسرک و شمشیر اژدها

از گنجینه عزیز هم خواهش می کنم که با ما همکاری داشته باشند و اگه دوستی نظری را به اشتباه در این تاپیک ثبت کرد ان را انتقال به تاپیک زیر دهید

نظرسنجی پسرک و شمشیر اژدها

راستی بعد از پایان کل این داستان (پسرک و شمشیر اژدها)، انتخابات صورت می گیره برای نقش اول داستان بعدی

که از میان داوطلبان یک نفر ، با رای اکثریت کاربران برگزیده می شود

 

در وفای تو چنانم که اگر خاک شوم / آید از تربت من بوی وفاداری تو . . .

منتظر شما در وبلاگ دل شکسته
يکشنبه 9/1/1388 - 9:47 - 0 تشکر 101960

 بسم الله الرحمن الرحیم

گروه انجمن طنز تبیان تقدیم می کند

ممل و شمشیر اژدها

بازیگران:

فرمانده نیکادل : ماهی طلایی

حاج قدرت الله : دوست فابریک پسرک

مسعود اسدی :نگهبان قصر جادوگر فضایی

000227:شهردار دهکده

ام افلاین :کدخدای دهکده

سعید:مسئول سفینه

جعفر:نگهبان ویژه شمشیر اژدها

انلوکر :پیر دانا

رنگین کمون :جادوگر

گنجینه :پرفسور

یونس صالحی :پلیس دهکده

زهره اقایی :جادوگر فضایی

حسین طهوری :راوی

ممل:پسرک

شاین مانث :پدر پسرک

صبا:اتش نشانی دهکده

مجتبی:مادر پسرک

عشق ابی : کلاغ سخن گو

آرسو:راهزن

حس غریب : بلور ساز

پنجره خیال : شاگرد جادوگر

اینیاک : ماشین سخن گو

hym1369 : تک تیرانداز و محافظ جادوگر فضائی

نویسنده : انلوکر

تهیه کننده و کارگردان : حسین طهوری

در وفای تو چنانم که اگر خاک شوم / آید از تربت من بوی وفاداری تو . . .

منتظر شما در وبلاگ دل شکسته
يکشنبه 9/1/1388 - 9:51 - 0 تشکر 101962

راوی(حسین طهوری): به نام خالق این جهان   به یاد خالق مهربان

می خوام امروز داستان یه پسرک به نام ممل رو بگم که در عین ناباوری قهرمانی در میان مردمش شد.این ممل کوچول موچولو صبح تا شب فقط تو اینترنت پلاس بود و تو یه سایت عضو شده بود و تو انجمنش اسیر فعالیت شده بود.

گهگاهی هم به چت روم مرفت برای وقت تلف کردن در این میون بازی رایانه ای هم می کرد.در کل زندگی اون شده بود کامپیوتر.

ننش(مجتبی) بهش می گفت پسر جان بیا درست و بخون فردا پس فردا بری دانشگاه یه کاری بگیری  و

ممل می گفت: ننه(مجتبی) انقدر گیر نده بذار این مرحله رو تموم کنم میرم درسمو میخونم.خلاصه این شده بود کار این پسرک.

یه روز رفیق فابریک پسرک (حاج قدرت الله)اومد جلوی خونه ممل اینا بهش گفت: مملی هشتی؟یه باژی گرفتم توپ توپ ژریانش اینه که یه شری موژودات فژایی حمله میکنند به ژمین تو هم باید اژ ژمین محافژت کنی.

پسرک گفت:بابا دیگه خسته شدم یه بازی بیار حال بده اینی که میگی رو بازی کردم گرافیکش مذخرفه حال نکردم با این تریپ بازی.

 رفیق فابریک(حاج قدرت الله) گفت : شی کار کنم بهتر اژ این که کامپیوترم جواب نمیده همینشم به ژور میاره بالا بابا.

بعدش پسرک رفت بالا تو اتاقش نشست پشت رایانه در همین زمان تمام برق دهاتشون رفت طبق معمول صدای ممل بلند شد و شروع به دری بری گفتن کرد.

پسرک:ای بابا دو دیقه خواستیم چت کنیما اگه مخابرات گذاشت. مخابرات! اداره برق.تازه داشتیم سر طرف شیره میمالیدیم تا اینترنت رایگان بگیریم.

خیلی جالبه اداره برق جدیدا برق گوشی ها ی همراه هم قطع میکنه خیلی باحاله!!!

ناگهان بعد چند ساعت زمین لرزه ای اومد و تمام برق دهاتشون وصل شد.غباری کل دهاتو گرفته بود و یه قصر عجیب قریب دم خونه پسرک سبز شده بود.پسرک که اصلا حال بیرون رفتن و نداشت گوشی رو گرفت زنگ زد واسه رفیقش.

به رفیقش گفت:یه نگاه بنداز چی شده این زلزله از کجا بود واسه چی بود خرابی داشت؟؟؟

رفیق فابریک(حاج قدرت الله): چند لحژه صبر کن .... واییییی !!! مملی ژلو خونتون.....

در وفای تو چنانم که اگر خاک شوم / آید از تربت من بوی وفاداری تو . . .

منتظر شما در وبلاگ دل شکسته
يکشنبه 9/1/1388 - 9:53 - 0 تشکر 101964

دو ماه قبل
راوی(حسین طهوری):ممل و شاین مونث با یکدیگر به شهر رفته بودند تا به همایش موسسه ای که در انجمن آن عضو بودند بروند و با دوستان خود در برگزاری همایش کمک کنند.آن جا بسیار شلوغ بود و و دوستان ممل از شهر های دیگر آمده بودند تا در همایش شرکت کنند.البته یک نکته بسیار مهم این است که پیر مردی که به نام پیردانا از آن یاد می شد با آنان آمده بود که از همه جوانان جوان تر به نظر می آمد.ظاهر او بسیار به روز بود دم خط تریپ خفن و مو های سر سیخ شده و لباسی که بر تن داشت به مانند همه جوانان بود یعنی اسپرت عصای دست او نیز به مانند بچه مایه داران بالا شهر بود.
ممل و شاین مونث همه جوره مواظب پیر دانا بودند که دست گل در موسسه ایجاد نکند.
با هم به همایش وارد شدند زمانی که نام های کاربران برتر را میخواندند تیکه کلام هایی از زبان این پیر دانا بیرون می آمد که با هم با آنان در اجرای همایش همراه می شویم.
پیر دانا(آنلاکر):مملی کجایی بیا اینجا بشین بینم.شاینی تو کجا داری در میری بیا اینجا بینم.اون طرف که اون جلو هست کیه؟
ممل:کدوم؟
پیر دانا(آنلاکر):بابا همون که قدش از همه بالاتر هست یکم سه میزنه خودشو داره کنترل میکنه سوتی نده.
رفیق فابریک(حاج قدرت الله):جناب آقای محترم والا حضرت دوست گرامی رفیق شفیق.
پیردانا(آنلاکر):د زود باش بگو ببینم.
رفیق فابریک(حاج قدرت الله):میگفتم جناب آقای اعلا حضرت بهترین فرد زمین
تا آخر مجری صحنه از اون بالا گفت:جناب رضا آنلاین.
پیردانا(آنلاکر):شاینی نمیخواد بگی فهمیدم بی خیال بابا مجری گفت شیش ساعت داره خودشو میکشه ماده و تبصره میزنه تا اسم طرف و بگه خوبه ازش تقدیر به عمل نیومده وگرنه همه ما رو می کشت.
ممل نشسته بود که مجری اسم اونو گفت.
پیر دانا بلند شد گفت:ممل بدو برو اسم تو رو خوندن و در اونجا شروع به تشویق مملی کرد.ممل کوچول موچولو دوست داری کوچولو
ممل همون جا خیس عرق شد.
بالاخره بعد یه سری اتفاقات خنده دار همایش به پایان رسید.
در راه بازگشت به دهشون پیر دانا گفت:مملی من امید دارم تو یک روز قهرمان بزرگی در روستای ما میشی من اینو بهت قول میدم این روز نزدیکه زمانی که تو با اهریمنان مبارزه میکنی و ... در حین صحبت کردن یهو یه صدای آهنگ تکنو اومد:دوبس دوبس دوبس I Want to go Working now و... یکی از شاهکار های خودش که به دست خودش درست شده بود مشغول نواختن شد پیر دانا دست تو جیبش کرد.
پیردانا:الو الو سلام داش خودم چطوری چی امشب کجا پارتی کجاست بگو امشب خودم پایم واسه مهمونی بگو اکس جور دیگه خوبه خودم میام اونجا میخونم کاریت نباشه دو تا از رفقای خودمم میارم فقط تو اونجا رو درست کن فعلا خداحافظ.
خب میگفتم تو یک روز قهرمانی در بین مردم روستا میشی خب حالا اینو بی خیال امشب پایه هستین بریم پارتی یا نه؟؟؟؟
رفیق فابریک(حاج قدرت الله):من همه ژوره پایم فقط بگو کژاست خودم میام همه رو میشاژم.
ممل:من امشب کار دارم نمیتونم باید یه سری مطلب ثبت کنم خودتون برید....

این داستان ادامه دارد......

در وفای تو چنانم که اگر خاک شوم / آید از تربت من بوی وفاداری تو . . .

منتظر شما در وبلاگ دل شکسته
چهارشنبه 19/1/1388 - 9:37 - 0 تشکر 104264

پسرک(ممل)

1

رفیق فابریک پسرک

2

جادوگر فضایی

3

در وفای تو چنانم که اگر خاک شوم / آید از تربت من بوی وفاداری تو . . .

منتظر شما در وبلاگ دل شکسته
چهارشنبه 19/1/1388 - 9:41 - 0 تشکر 104265

شمشیر اژدها

1

نگهبان قلعه جادوگر فضایی

2

شمشیر اژدها

3

در وفای تو چنانم که اگر خاک شوم / آید از تربت من بوی وفاداری تو . . .

منتظر شما در وبلاگ دل شکسته
چهارشنبه 19/1/1388 - 9:45 - 0 تشکر 104266

اژدهای پسرک

1

 نماد گروه پسرک

2

نگهبان سفینه

3

در وفای تو چنانم که اگر خاک شوم / آید از تربت من بوی وفاداری تو . . .

منتظر شما در وبلاگ دل شکسته
چهارشنبه 19/1/1388 - 9:47 - 0 تشکر 104267

فرمانده سپاه جادوگر

1

 اژدهای جادوگر

2

در وفای تو چنانم که اگر خاک شوم / آید از تربت من بوی وفاداری تو . . .

منتظر شما در وبلاگ دل شکسته
شنبه 22/1/1388 - 7:25 - 0 تشکر 105003

راوی(حسین طهوری):پسرک به خونشون رفت.

مادر(مجتبی)
:پسر کجا بودی؟؟؟پسرک:مامان همایش بودم دیگه.مادر:درساتو کی می خوای بخونی این موسه نه برات کار میشه و نه درس پسرجان برو درس تو بخون.

پسرک:مامان همش گیر میدی رو اعصاب راه میری می گم درسمو میخونم دیگه.

مادر(مجتبی)
:امشب که بابات اومد بهش میگم تا کامپیوتر و جم کنه.پسرک:بگوجمش کنه همه چیزو که رو من بستین اینم روش.

پسرک با اعصبانیت به طرف اتاق رفت و درو محکم بست و به طرف تخت خوابش رفت و خوابید.نمیه های شب بو که خواب عجیب غریبی دید:

پسرک در یه محیط سرد و خشک و بدون آب علف خودش رو دید و یه موجود ناشناخته که در خوابش ظاهر شده بود و با اون مبازره میکرد.پسرک زخمی شد و از خواب یهو پرید.متحیر و حیران به خودش میگه این چی چی خواب بود وه مثل فیلمای هالیوودی بود تو عمرم اینطوری خواب ندیدم عجب حالی دادا ولی قسمتای آخرش مثل فیلم هندی شد اگه ادامه هم داشت فکر کنم میشد فیلم ایرانی :D .

فردا که بابا ننش بیدار شدند داستان و برای باباییش تغریف کرد و پدرش(شاین مانث) گفت:خواب دیدی خیر باشه سلام ما روهم به اون موجود ناشناس برسون.

پسرک گفت:بابا چرا الذیت میکنی.مادر:خب پردت راست میگه چرا برای خودت فیلم میسازی تو خیالت اینا عواقب نشستن پشت بازی های کامپیوتری و فیلمای هالیوودیه این حرفا رو جای دیگه نزنی مردم میخندند بهت.

پسرک دوباره بغز کرد و مثل گوجه فرنگی سرخ شد و از خونه سریع مثله جت در رفت.تو خیابون داشت قدم میزد و باخودش کلنجار می رفت که چرا پدر مادرش باهاش درست برخورد نمیکنند.یهو سمت دیگه خیابون نظرشو بهش جلب کرد دید دو سه نفر دارن دعوا میکرد با خودش گفت من الان عقده دارم شدید برم سر اونا خالی کنم واسه همین بدو بدو رفت پرید دعوا همه رو زد نفله کرد رفت آخرش اونا رفتند با دوستاشون اومدند پسرک موندو خودش کپ کرده بود رفیقای اونا همشون بدن سازی کار کرده هیکل رو فرم. تو همین فکرا بود که در ره ولی یه دفه از کنار خیابون دید یه ماشین با تریپ جوونا با سرعت داشت میومد نگو که رانندش پیر دانا خودمون بود و رفیق فابریک و دو سه تا از رفیقای خفنشون.

تا اونجا پسرک و دیدند سریع رفتند اونجا دستی کشیدند پیر دانا (انلوکر)از ماشین پرید بیرون گفت: مملی تو اینجا چی کار میکنی؟پسرک که خشک شده بود گفت: م...م..م.م.من اینجا دا..دا ..دا داشتم دعوا میکردم اینا میخوان منو بزنند.

پیر دانا(انلوکر) گفت:اینا بچه سوسولا میخوان تو رو بزنند؟؟؟

یه سوت زد بچه ها از ماشین بپرید پایین.

همه رفقا از ماشین پریدند پایین اومدند جلو.پیر دانا گفت:میخوام هر چی اینجا بچه سوسول هست درو کنید با شمارش من همه رو پخش زمین میکنید. 1 2 3 حالا...

دعوا چنان بالا گرفته بود که گرد و غبار به آسمون میرفت و خورشید ناپدید شده بود.بعد چند لحظه دعوا متوقف شد گرد و خاک خوابید و ماشین به راهش ادامه داد و دوبس دوبس ماشین تمام کل خیابونو گرفته بود یه گوشه ای توی یه تابلو زده بود بوق زدن ممنوع و از ایجاد آلودگی صوتی خودداری کنید.

پسرک داستان ما مات و مبهوت داشت اونا رو نگا میکرد و یهو به خودش اومد و سریع رفت تو پارک جنگلی که همون اطراف بود.

یه پیر مرد و دید که روی صندلی نشسته و سعی میکنه بلند بشه ولی نمیتونه حس انسان دوستیش گل کرد و رفت جلو و گفت:پدر جان کمک میخوای؟ پیرمرد:پسرجان خیلی ممنون ولی من زیاد زنده نمی مونم.این عصا و گردنبند و بگیر اینا یه نقشه هست تو الان یک جادوی نهفته تو خودت داری و پیرمرد افتاد مرد...

پسرک:حاجی حاجی بلند شو اینجا که جای خواب نیست با خودش گفت:عجب دیوونه هایی پیدا میشنا این کارتون خوابه میگه با این یه عصای چوبی در به داغون و یه گردنبند گلی یه جادو نهفته در من به وجود اومده.

گفت حالا که دادی دادی من که دیگه سرگرمی ندارم میرم خونه باهاشون بازی میکنم.به خونشون برگشت و ب نوشتن درس هاش مشغول شد و خوندن کتابای درسی رو شروع کرد تا فردا بتونه تو امتحان نمره بالا بگیره.

فردای همون روز.....



این داستان ادامه دارد......

در وفای تو چنانم که اگر خاک شوم / آید از تربت من بوی وفاداری تو . . .

منتظر شما در وبلاگ دل شکسته
دوشنبه 25/3/1388 - 21:53 - 0 تشکر 122886

 این روزها تو مدرسه هم بچه های مدرسه دل خوشی از هم ندارند و مخصوصا ممل کوچولو که با همه هم کلاسی هاش الا یکی درگیری داره!قلدر کلاس که یکی از زور گو ترین اعضای کلاس بود همیشه با ممل کوچولو دعوا داشت و ممل رو میزد اما امروز دیگه فرق داشت مملی قدرت تازه ای داشت و یه عالمه زور شنگول منگول بود اما زیاد حوصله نداشت به خاطر اینکه ننش گفته بود:بچه تا کی میخوای دنبال هللی تللیات باشی برو درست رو بخون آبروی ما رو تو درو همسایه میبریا بدبخت شدیم از دستت!

مملی هم بابت این قضیه خیلی ناراحت بود واسه همین حوصله کسی رو نداشت اما امروز زورگو کلاس میخواست با مملی در بیفته اومد جلو یقه مملی رو گرفت و بلندش کرد گفت جوجه چیه تو همی مثله اینکه بهت نساخته امروز میخوای بسازمت؟

ممل زد تو سرش اومد پایین گفت بیشین بینیم بابا حالت و ندارم و امروز اصلا حال ندارم میزنم جوری که بری تو سطل زباله جلو کلاس بیرون نیاییا!!!

زور گو گفت:ههه تو فسقلی میخوای منو بزنی جمع کن بینیم بابا مشت و آورد بزنه تو صورت مملی مملی یه جاخالی داد یکی زد به پشتش با کله خورد به میز طرف برگشت یه لگد بزنه به مملی مملی پرید بالا زد تو سرش بچه ها دهنشون همینطوری هاج و واج باز مونده بود مملی هم خودش کپ کرده بود که چی شده!!هان؟نکنه اون پیریه راست میگفت وای چه شود با بروبچ دیگه امشب میترکونیم :D

قلدر کلاس که کم آورده بود میگفت نامردی زدی منو دفه بعدی حالیت میکنم جرات داری زنگ آخر ایست کن حالیت کنم :-"

معلم زبان اومد تو کلاس داشت درس زبان انگلیسی میداد یهو ممل بلند شد با معلم زبان انگلیسی انگلیسی صحبت کرد همه کپ کردند حتی خود مملی گفت ایول بابا دیگه کتاب متاب و بی خیال یه شبه راه هزار ساله رو رفتم ایول بابا به اون پیریه :D

چه شود امشب پیر دانا و رفیق فابریک چه کنند امشب میریم تو شهر خرابکاری مخصوصا که الان سر انتخابات هست بریم طرفداری کاندیدمون :D

معلم که خسته شده بود گفت پسر بشین انقدر حرف نزن!آخه معلم چیزی حالیش نمیشد دیگه مملی رفته بود در حد خیابونای انگلیسی!

سر کلاس نجوم معلم داشت در مورد گازهای تشکیل دهنده مشتری حرف میزد مملی گفت من توضیح بدم آقا دبیر؟معلم گفت بیا توضیح بده رفت جلو همه چیز رو گفت معلم کپ کرده بود تازه یه چیزی هم معلم یاد گرفت!!!

زنگ کلاس و مدرسه خورد موقع رفتن به خون رسید یه سری بچه مدرسه ای های لاغر مردنی و قلدر دم در مدرسه صف بسته بودند منتظر مملی بودند ممل رفت جلو اونا اومدند جلو یهو صدای بلند ضبط خفن پیردانا و رفیق فابریکه اومد!

آهنگی که میزد:This is a DJ دوبس دوبس دوبس!!!

زمین لرزه به وجود اومده بود همه بالا پایین میرفتند یهو یه پاترل بزرگ اومد و دستی کشید ممل سریع پرید تو ماشین تخته گاز گرفتند رفتند.

ممل قضیه رو برای رفقا تعریف کرد رفقا هم قیافه شیطونی گرفتند و گفتند بریم سرقت بانک :D

منتظر شدند بانک تعطیل شه و شب بشه!

شب شد!!!

و این داستان ادامه دارد....

در وفای تو چنانم که اگر خاک شوم / آید از تربت من بوی وفاداری تو . . .

منتظر شما در وبلاگ دل شکسته
يکشنبه 31/3/1388 - 15:55 - 0 تشکر 124690

تو ماشین!

پیر دانا (آنلاکر) : ببینم مملی راست میگی قدرت خاصی پیدا کردی؟

ممل (ممل 92) : آره بابا به جون پیری راست میگم.

رفیق فابریک (قدرت الله) : ای عژب شه فاژی میده بریم بانک بژنیم!

مملی : سه فاز نیست نول و فازه =)).

رفیق فابریک : این باژ منو مسخره کرد پیر دانا تو یه چی بهش بگو :(

پیر دانا : نه این چیز! چیزه خیلی خوبی گفتا! بزن بریم بانک بزنیم!

دم در بانک

بیا اینور بازار حراجش کردم یکی بخر سه تا ببر! روزنامه روزنامه آخرین خبر!

پیردانا با سرعت زیاد یهو ترمز کرد و ماشین رو خاموش کرد.

پیردانا: هی بپرید پایین که کلی کار داریم!من میرم تو بانک سر گوش آب بدم شما دو تا هم بیرون و نگاه کنید از فضا لذت ببرید.

توی بانک

پیر دانا: عجب چنین جایی هم بود و خبر نداشتیم! از این به بعد به جای چال کردن پولام میرام میزارم تو همین بانکا با حاله!

یه دید به داخل بانک زد و دید هواش خنکه کولر رشن بود!

پیر دانا: بابا اینجا وسط بهشته چقدر خنکه نمیدونستم تو این بانکا بهشتم میزارند خیلی توپه حیف که این بانک باید خالی بشه!

بعدش سریع از بانک اومد بیرون!

همیشه بین وجدان و نفسش در گیری بود.

وجدان بهش گفت: هی پیری این کارا آخر و عاقبت نداره این کار و نکن ثواب میکنی!

نفس: گوش نده همش دروغ میگه.

پیر دانا: شما دو تا آدم بشو نیستید؟هی وجدان به تو این فضولیا نیومده ثواب کیلو چنده؟پول و بچسب اون بهشت تو بانک و بچسب بهت قول میدم که نصف پول خودم رو بهت بدم.

وجدان: راست می گی؟ یعنی نصف پولو به من میدی؟

پیردانا: آره اگه بچه خوب باشی!

وجدان: قبوله آخ جون پول! پس بزن بریم بانک بزنیم.

نفس: پس من چی؟

پیر دانا: تو حرف نزن هر وقت بهت اجازه دادم دهنتو باز کن!

شب شد و همه کارکنان رفتند و نگهبان موند تو بانک!

سه تا کله پوک همراه با وجدان بی وجدان جورابای زنونه رو سرشون کشیدند.

پیر دانا: رفیق فاب!این جورابا چرا بو میده؟از کجا خریدیشون؟

رفیق فابریک:هیشی بابا پول نداشتم دیدم یارو سه تا صدتومنیه ژورابا رو انداخت تو سطل ژباله منم رفتم گرفتم آوردم بکشیم رو سرمون!

ممل: اه حالمون بهم خورد ما رو باش با کیا اومدیم پیک نیک!

پیر دانا :پیک چیه حکم خشته!!!

ممل : عجب بی کاری هستیا این جا هم از شوخی بی خی نمیشی؟

نگهبان در حالا خوندن شعر بود که میگفت:بازم کلان پیچیده توی کوچه و قرمزه!

پیر دانا: نه بابا داشمون یه پا رپره یادم باشه بیارمش تو یکی از میهمونیا یه دهن بره!مملی حالا سریع برو دهنشو ببند تا ملت رو بیدار نکرده!!!

ممل با سرعت رفت زد تو ملاج نگهبان و انداختش رو زمین!در و بازکرد و رفتند تو بانک به سمت گاو صندوق!

ممل:پیر دانا کلیداتو بیار درو باز کن.

پیردانا: صبر کن بینم یه آمپول دارم به گاوا میزدم شاید رو اینم جواب داد.

یکی بالا یکی پایین در باز شد!پولا رو خالی کردند رفیق رفت تو گاو صندوق یهو گشت پلیس اومد ازون ورا رد بشه نور انداخت تو بانک سریع رفیق رفت در گاو صندوق و بست توش گیر کرد بقیه هم جا خوردند پلیس چند کیلومتری دورشد.

رفیق فابریک: در و باژ کنید.جون بچت پیری!مامان گیر کردم من مامانیمو میخوام.

پیر دانا: چیه داری آب قوره میگیری؟صبر کن من یه چیز خوشکل دارم تو ماشینم برم بیارم!

ممل:با همون آمپولش نمیتونست در و باز کنه؟کجا رفت حالا؟ رفت چی بیاره؟

پیردانا رفت و با یه بازوکا اومد و گفت:ممل بیا اینور رفیق برو ته بعدش یه ماشه بازوکا رو کشید کلاهک بازوکا در رفت پیر دانا پرتاب شد عقب کلاهک خورد به در گاو صندوق درکند شد و به سمت رفیق رفت رفیق کنار یه صندوق یه اسکناس دید رفت بگیرتش که وقتی گرفت با فاصله کمی در از کنارش رد شد و خورد به دیوار.بعدش سریع مثله جت پریدند تو ماشین که در برند ولی از شانس بدشون بنزین ماشین ته گرفته بود!

این داستان ادامه دارد ...

در وفای تو چنانم که اگر خاک شوم / آید از تربت من بوی وفاداری تو . . .

منتظر شما در وبلاگ دل شکسته
برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.