بین دخترهای مذهبی اغلب این بحث پیش میآید که «حاضری زن یه آخوند بشی؟»
جوابها متفاوتاند. بعضیها با وجود مذهبی بودنشان، تا اسم «آخوند» میآید، انگار برق گرفته باشدشان میگویند: «نع»! بعضیهای دیگر صراحتا میگویند: «بعله». اما یک تعدادی هم جواب منطقیتر «بستگی داره» میدهند. بستگی به خود طرف دارد. به روحیات و خلقیاتش. مثل هر خواستگار دیگر که باید در موردش صحبت بشود و شرایطش بررسی شود.
اما اغلب آنهایی که جوابشان «نع» هست، مشکلشان نفس روحانیت نیست؛ لباس آخوندی است. آن هم نه مشکل خودشان، مشکل جامعه با این لباس. خب سخت است آدم همسر کسی بشود که به خاطر طرز تلقی مردم از لباسش، نتواند راحت توی جامعه حضور داشته باشد. یک عده توهین میکنند، یک عده هم آنقدر این لباس را افراطی مقدس میدانند که به قول دوستان حتی ساندویچ خوردن یک آخوند را هم در یک غذاخوری تقبیح میکنند.
این خیلی محدودیت میآورد. نمیخواهم به این بپردازم که بعضی از این محدودیتها فی نفسه خوب، و بلکه لازم است. اما اینجا منظورم محدودیت در مسائل مباح و بیاشکال است که بعضیها حساسیت بیخودی نسبت بهش دارند. محدودیتهایی که نمیگذارد آدمها آنطور که دوست دارند تصمیم بگیرند و زندگی کنند.
بیتعارف بگویم، یک عدهی زیادی هم به خاطر مسائل اقتصادی، آن «نع» محکم را میگویند. خیلی از طلبهها به خاطر شرایط تحصیل، وضع اقتصادی خوبی ندارند؛ یعنی حجم زیاد درسها اجازهی انجام کارهای درآمدزای آنچنانی بهشان نمیدهد.
البته در این مورد طلبهها دو دسته میشوند، آنهایی که سطوح را حضوری میگذرانند و آنهایی که غیرحضوری ادامه میدهند. دستهی دوم طبعا زمان بیشتری دارند برای اینکه شغلی دست و پا کنند و فکری به حال درآمدشان کنند. شاید در مورد پایههای تحصیلی طلبهها هم بعدا چیزهایی بنویسم.