• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن ادب و هنر > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
ادب و هنر (بازدید: 58698)
پنج شنبه 9/6/1391 - 1:14 -0 تشکر 534627
شرح جلالی بر حافظ

سلام بر دوست

دوستان و یاران در این قسمت غزلیاتی از حافظ برایتان انتخاب میکنم  همراه با شرح جلاالی


اگر غزلی مد نظرتون بود بنویسید تا برایتان در مطالب قرار بدهم


حسب حالى ننوشتى و شد ایامى چند
محرمى کو که فرستم به تو پیغامى چند

جمعه 17/6/1391 - 9:37 - 0 تشکر 546606

معانی لغات غزل (357)


درس سحر : درس سحـرگاهی و مـباحثـه یی کـه طـلاب به هنـگام سحـر پس از دعـا و نمـاز بـه آن مشغـول مـی شوند .


محصول دعا : حاصل و ثواب نماز و دعای سحری .


این داغ : داغ عشق، کنایه از داغ کردن و سوزانیدن موضع به منظور علامت گذاری با آهن تفته و در این جا داغ کردن دل با آتش عشق منظور است .


سلطانِ ازل : خالق متعال، آفریننده کاینات که در روزِِ بی زمانِ ازل جهان و جهانیان را بیافرید .


منزل ویرانه : کنایه از دنیا .


بُتان : زیبا رویان .


مُهر : نشان، علامت .


منافق : دو رو، مزوّر، کسی که ظاهرش با باطنش فرق دارد .


بنیاد : اساس کار .


از این شیوه رندانه : بر این شیوه رندان .


چون می رود : چگونه حرکت می کند ، چگونه سیر می کند .


سر گشته : بی هدف .


این کشتی سر گشته : مراد کشتی حیات و عمر انسان است .


گوهر یکدانه :  مروارید یکتا، کنایه از گوهر مقصود و کشف مبداء آفرینش و شناخت ذات متعال.


اَلمِنَّۀ لله: سپاس خدای را .


بی دل و دین : دل و دین باخته، دین و دل از دست داده .


گداهمت : کم همتّ، کوتاه همتّ .


بیگانه نهاد : نا آشنا به ذات مبداء و بی معرفت به اصل .



                                        معانی ابیات غزل (357) 


1)      ما درس و بحث سحرگاهان را در راه میکده عرفان و خاصل دعا و نماز صبحگاهی را در راه معشوق فدا کردیم .


2)      این آتش سوزناک عشقی را که ما بر دل دیوانه زدیم، شعله در خرمن پارسایی صد زاهد خردمند افکنده و آن را آتش خواهد زد .


3)      از روزی که رو به سوی این ویران سرای دنیا کردیم، آفریننده ازلی گنج گرانبهای غم عشق را به ما ارزانی داشت .


4)      از این پس مهر و محبّت زیبا رویان دیگری را در دل خود راه نخواهم داد . دَرِ این خانه را با نقش لب محبوب خود مُهر و موم کرده ام .


5)      بیش از این نمی توان به صورت منافقان در خرقه زهد به سر برد ما اساس کار را بر این شیوه رندان بنا کردیم که یکرنگ باشیم .


6)      این کشتی سر گردان عمر چه مسیری را می پیماید که ما عاقبت جان خود را بر سر تحصیل آن مروارید یکتای مقصود از دست دادیم .


7)      خدای را شکر که معلوم شد کسانی را که ما عاقل و فرزانه به حساب می آوردیم مانند ما دین و دل از دست داده بودند .


8)      مانند حافظ ما به خیالی از تو قناعت کردیم ( و در راه طلب سعی و عمل نداشتیم) خدایا ما چقدر کم همّت و نا آشنا به راه و روش و اساس کار سیر و سلوکیم .




جمعه 17/6/1391 - 9:38 - 0 تشکر 546607

شرح ابیات غزل (357)


وزن غزل : مفعول مفاعیل مفاعیل مفاعیل


بحر غزل : هزج مثمّن اخرب مکفوف مقصور


                                                        *


            آن دسته از سالکان راه حقیقت و عارفان گنج معرفت که دارای طبع منظوم و در کار شعر و شاعری سابقه ایی معلوم دارند ، در مسیر سیر و سلوکِ خود، گاه زبانشان به سخنِ منظوم باز و نکته پرداز شده و دیگران را که شیفته مسافران این مسیرند ، از برداشتهای ذهنی خود در هر مرحله آگاه می کنند .


            حافظ در این غزل که در سالهای آخر عمر و دوره کمال خویش سروده نگاهی به کارنامه ی زندگی خود می اندازد و به طور سر بسته و اختصار در هشت بیت چکیده و فشرده اعمال و رفتار عارفانه خود را باز گو می کند و تفسیر این ابیات قریب به این مضمون خواهد بود :


            ما سال ها به دنبال درس و مباحثه و تعلیم علوم مدرسه یی بودیم و عمری بر سر اینکار نهادیم تا آن که بر ما روشن شد که از این مسیر، راه به جایی نمی بریم . به ناچار درس و بحث سحرگاهان را در راه میکده عرفان و حاصلِ دعا و نماز صبحگاهی را در راه معشوق و محبوب فدا کردیم و ما حصل کلام آنکه ما راه دل و اشراق را برگزیدیم . این کاری را که ما انجام دادیم ، کاری بس خطیر و شجاعانه بود و ما آتشی را در دل مشتاق خود روشن کردیم که آن آتش قادر است که خرمن زهد و عبادت صد ها زاهد عاقل را یکجا بسوزاند چه رسد به خودِ من .


             این اقدامات ما بدین سبب بود که خدای متعال از روز ازل در نهاد ما نور عشق را به ودیعت نهاده بود و همین عامل و موهبت ما را به سوی راه صحیح کشانید و من از این پس در دل خود  هیچگونه علاقهِ دنیوی و مهر و محبّت زیبارویان را راه  نخواهم داد زیرا دَرِ این خانهِ دل من، با مُهرِ مِهًر و محبّتِ محبوب ازلی و مقصود ابدی مُهر و موم شده است .


               چنین بود حال من که خرقه زهد و تقوی  و عابدانه خود را از تن بدر آورم زیرا بیش از این نمی توانستم به صورت افراد ریاکار و منافق رویِ با طنم به سوی محبوب ازلی و روی ظاهرم  به قیودات و اعمال و رفتار مقلّدانه باشد . کاری رندانه کردم و شیوه یکرنگی عاشقان را در پیش گرفتم و از این پس دل و زبان و ظاهر و باطنم یکی است .


             در حال حاضر، من در پی صید مروارید حقیقت در این دریای بی انتهای خلقتم و نمی دانم کشتی عمر من در این دریا چگونه و تا کجا به حالت سرگشتگی مرا به پیش خواهد برد که در اشتیاق تحصیل مروارید حقیقت عنقریب است که جان خود را از کف بدهم .


             امّا چیزی که مرا دل خوش می دارد این است که آن زاهد عابد را هم که ما در اوّل عاقل و فرزانه به حساب می آوریم ، مثل ما در راهی که پیش گرفته بود به جایی نرسیده است . قصور و عیب از ماست چرا که ما به خیالی از تو خوش بوده و عمدری را در خیال به سر بردیم بدون اینکه آستین همّت را بالا و دامن کوشش را به کمر زنیم و در راه سیر و سلوک بیش از این کوشا و پویا باشیم و اگر چنین بودیم بی شک به مبداء نور خالق ازل  و ابدِ تو دست می یافتیم .


            حافظ چنین اندیشه ایی را در سر داشته و در این غزل باز گو کرده است .

جمعه 17/6/1391 - 9:42 - 0 تشکر 546621









غزل (356)صـلاح از ماچه می جویی که مستان را صلا گفتیم

1         صـلاح از ماچه می جویی که مستان را صلا گفتیم     به دور نرگـس مستت سلامـت را دعـا گفتیم


2        د ر میـخانه ام بـگشا که هیــچ ازخـانقه نگشود     گـرت باور بُوَد ورنه سخـن این بود و ما گفتیم


3        من ازچشم تو ای ساقـی خـراب افـتاده ام لیکن      بـلایی کز حـبیب آیـد هـزارش مرحبا گفتیم


4        اگـر بـرمـن نَبـخشایی پشیـمانی خـوری آخـر      به خاطر دار این معنا که در خدمت کجا گفتیم


5        قَدَت گفتم که شمشاد است بس خجلت به بارآورد     که این نسبت چراکردیم واین بهتان چراگفتیم


6        جگـرچون نافه ام خون گشت و کم زینم نمی باید     جزای آن که با زلفت سخن از چین خطا گفتیم


7        تو آتش گشتی ای حافظ ولی با یار در نگرفت


ز بد عهـدیّ گـل گویی حکایت با صبا گفتیم




معانی لغات غزل (356)


صلاح : زُهد و پارسایی، اهلیت .


چه می جویی : چرا می جویی، حالت استفهامی به معنای مجو .


صلا گفتیم : آواز دادیم، به آواز بلند دعوت کردیم .


دَور : زمان، روزگار .


نرگس مست : ( استعاره ) چشم خمار .


سلامت را دعا گفتیم : با سلامت خداحافظی کردیم .


در میخانه بگشا : در میخانه برویم بگشا .


هیچ از خانقه نگشود : از خانقاه چیزی حاصل نشد .


خراب : مست لایعقل .


مرحبا : از مَرحب عربی به معنای گشادی و فراخی و اَلِفِ نصب و به معنای خوشامدی، آفرین، خیر مقدم .


اگر بر من نبخشایی : اگر مرا نبخشی، اگر بر من ترحّم نکنی .


بخاطر دار این معنی که در خدمت کجا گفتیم : یادت باشد که این مطلب را در حضورت، کجا با تو در میان گذاشتیم .


بُهتان : تهمت، دروغ بافتن .


کم زینم نمی باید : کمتر از این شایسته و در خور من نیست .


از چین خطا گفتیم : از روی خطا از مُشک چین سخن گفتیم .


با یار در نگرفت : در یار اثر نکرد، در یار کارگر نیفتاد .


حکایت با صبا گفتیم : با باد که در حال وزیدن و دور شدن است درد دل کردیم و سخن ما بر باد رفت و نتیجه نبخشید .




جمعه 17/6/1391 - 9:42 - 0 تشکر 546622

معانی ابیات غزل (356)


1)      پرهیزکاری از ما مخواه که ماییم که مستان را به آواز بلند دعوت و در دوره چشم مست تو ترک آسایش و عافیت کردیم .


2)      در میخانه را بر روی من بگشای که از خانقاه هیچ گرهی از کار من گشوده نشد . چه باور کنی چه نکنی لُبّ کلام همین بود که ما با تو در میان نهادیم .


3)      ای ساقی! من از حالت چشم تو، مست و خراب از پا افتاده ام اما هزار خوشامد به بلایی که از جانب دوست بیاید می گویم .


4)      هرگاه مرا نبخشی عاقبت پشیمان شده افسوس خواهی خورد. یادت باشد که در حضورت، این مطلب را کجا با تو در میان نهادم .


5)      قدّت را به شمشاد تشبیه کردم، این تشبیه سبب شرمندگی شد که چرا نسبت ناروا داده و این تهمت را روا داشته ایم .


6)      جگرم چون نافه آهو خون شد و جزای آن که از روی اشتباه و خطا با زلف تو از مشک چین سخن گفتیم کمتر از این نبود .


7)      حافظ تو مثل آتش سوزان شدی اما این آتش تو در یار اثر نکرد. درست به مانند این که از بی وفایی گل، در گوش باد گذرا سخن گفته باشیم .



شرح ابیات غزل (356)


وزن غزل : مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلان


بحر غزل : هزج مثمّن سالم مُسبغ ضرب


*


                دوستی ها، همکاری ها، اختلاف سلیقه ها، کشمکش ها، برکناری ها، گله گذاری ها، امیّدواری ها، این ها کلماتی هستند که به ترتیب و از روی ایجاز روابط فیمابین حافظ و شاه شجاع را در طول ولایتعهدی تا پایان حکومت او بازگو می کنند .


               این غزل خطاب به شاه شجاع و حاوی شدیدترین اعتراضات حافظ بوده و به موجب مفاد بیت مقطع غزل پس از یک ملاقات و رودر رویی که منجر به نتیجه یی نشده است سروده شده و جای آن دارد که درباره ایهامات ابیات آن سخن گفته شود .


1-     این قدر از من مخواه که ظاهرالصّلاح باشم و حفظ شئون شریعت و شعائر اسلامی را کرده و خود را با سیاست جدید حکومت تو منطبق سازم که ما در دوره و زمانه حکومت تو تا آزادی برقرار بود ترک پرهیزکاری و عافیت کرده ایم .


2-    در میخانه را بر روی من دوباره بازکن ودست از شکستن و بستن خم و خمخانه بردار که خانقاه هیچ درد  مرا دوا نکرد. حالا می خواهی باور کن می خواهی باور نکن. حرف حساب همین بود که من با تو در میان نهادم .


3-    بدان که من به سبب همکاری با تو به این حال و روز افتاده ام و در عین حال هر بلایی که از دوست می رسد نیکوست و من همه آن ها را پذیرا شده ام .


4-    اگر تغییر رویه ندهی و مرا نبخشی عاقبت پشیمان خواهی شد. یادت باشد که این نکته مهم را در حضورت کجا به تو گوشزد کردم .


       توضیحاً کلمه خدمت در اینجا بازگو کننده این است که این مکالمه به  صورت حضوری صورت پذیرفته و لحن کلام حافظ مؤید آن است که شخصیت اداری و اثر خدمت او در انسجام و استحکام امور سلطنتی به حدّی بوده است که  این شاعر آزاده عارف می توانسته چنین با شهامت از خود دفاع و شاه را تهدید کند .


5 و 6- شاعر در بیت پنجم و ششم از روی استهزاء گناهان خود را بر می شمارد! و می فرماید قدّ تو را به شمشاد و زلف تو را به مشک چین نسبت داده و برابر کردیم و همین قصور! سبب شرمندگی ما شده است .


7-  شاعر در کمال سادگی و صداقت به هنگام سرودن این غزل و بازگو کردن مطالبی که فیمابین او شاه ردّ و بدل شده خطاب به خود می گوید که  حافظ تو مثل آتش سوزنده شعله کشیدی و حرارت به خرج دادی اما در دل شاه شجاع هیچ اثری نکرد. درست مثل این بود که گله بی وفایی گل را با باد گذاری صبح که خود دستی در پراکندگی برگ های گل دارد کرده باشی . با کسی صحبت کرده باشی که گوشش بدهکار این حرفا ها نیست .

جمعه 17/6/1391 - 9:42 - 0 تشکر 546625








1         مـا ز یـاران چـشم یـاری داشتیم        خـود غلـط بـود آنچـه ما پنداشتیم


2        تـادرخـت دوستــی کِـی بَر دهد        حـالـیـا رفـتیـم وتـخمـی کاشتیم


3        گفت وگـو آیـیـن درویشـی نبود         ورنـه بـا تـو   مــاجـراهـا داشتیم


4        شیوه چـشمت فریب جنگ داشت         مـا نـدانـستیم و صلــح  انگاشتیم


5        گلبـن حُـسنت نه خود شد دلفروز        مـا دم هـمـّــت بـر او بـگماشتیم


6        نکته ها رفـت و شکایت کس نکرد         جـانـب حــرمـت فـرو نگذاشتیم


7        گفت : خـود دادی به ما دل حافظا


ما محـصّل بـر کـسی نگـماشتیم




معانی لغات غزل (355)


چشم یاری داشتن : توقع کمک و یاری داشتن .


خود غلط بود : همانا درست نبود .


پنداشتن : گمان کردن، خیال کردن، تصور کردن .


بَر : میوه ، ثمر .


حالیا : حالی، اکنون .


ماجرا : کلمه مرکّب از ما و جَری، آنچه گذشته، سرگذشت، قصه و واقعه، دعوی، نزاع و جدال، هنگامه و گفتگو و در اصطلاح صوفیه اگر از درویشی خرده یی در وجود آید بازخواست کنند تا آن غبار از دل برادر دینی دور شود .


شیوه : طرز، رویه .


شیوه چشم : طرز نگاه چشم، حالت چشم  .


فریب : خُدعه، نیرنگ .


غلط : اشتباه .


انگاشتن : پنداشتن ، تصور کردن .


دل فروز : دل افروز، روشن کننده دل، دلنواز .


همّت : اراده، توجه کامل قلب با تمام قوای روحانی برای حصول کمال در خود یا دیگری .


دَمِ همّت : دمیدن دعا .


گماشتن : مأمور کردن .


نکته : در اینجا سخن سربسته که با اعتراض و شکایت همراه باشد معنی می دهد .


جانب حرمت فرو نگذاشتیم : برای رعایت احترام چیزی فرو گذار نکردیم .


محصّل : حاصل کننده، مأمور وصول، تحصیلدار .



معانی ابیات غزل (355)


1)      ما از دوستان انتظار کمک و توقع مساعدت داشتیم، اما آنچه را که گمان می کردیم نادرست بود .


2)      این زمان همت کردیم و تخم دوستی افشاندیم، تا ببینیم که این درخت دوستی چه وقت به بار خواهد نشست ؟


3)      مباحثه و قیل و قال رسم درویشی و وارستگی نبود وگرنه ما با تو جنگ و جدال های زیادی داشتیم.


4)      از طرز نگاه و حالت چشم تو یک نوع خدعه جنگی حس می شد. ما اشتباهاً آن را نگاهی آشتی جویانه تصوّر کردیم .


5)      نهال زیبایی تو خود به خود چنین زیبا و دلپذیر نشد ما همّت و دعای خود را برای آن به کار گرفتیم .


6)      حوادث زیادی اتفاق افتاد و ما شکایت نکردیم و با رعایت ادب احترام فیما بین را در نظر گرفتیم .


7)      (در پاسخ) گفت حافظ تو خود به جانب ما گرویدی، ما مأموری برای جلب کسی نفرستادیم .


شرح ابیات غزل (355)


وزن غزل : فاعلاتن فاعلاتن فاعلات


بحر غزل : رمل مسدّس مقصور


*


               کراراً در شرح غزل هایی که در زمان شاه شجاع سروده شده از شِکوه و گلایه های حافظ و  ایهامات بعضی از ابیات سخن رفت . سعی حافظ در بیشتر غزل ها بر این است که سخن در پرده بگوید تا راه آشتی به یکباره سدّ نشود اما این غزل از صراحت بیشتری برخوردار و به منزله ادّعا نامه ای است که حافظ بر علیه شاه شجاع صادر کرده است . مفاد ابیات صریح و روشن است و حافظ در این غزل صداقت و یکرنگی و ساده لوحی خود را با هوش و فراست خود، می نمایاند .


               حافظ می گوید این من بودم که با آنکه حسّ می کردم که حرکات و سکنات تو چندان از روی صداقت نیست و از آن بوی ریا و نیرنگ به مشام می رسد باز از روی حسن نیّت به تو اعتماد کرده و خود را در اختیار تو گذاشتم و درخت دوستی را به امید میوه آن کاشتم . این من بودم که نهال شهرت و قدرت و سیطره تو را آبیاری کردم  وگرنه می خشکید. این من بودم که با همه کارهای ناروای تو با تو درنیفتادم و چوب ادب فیمابین را نشکستم وگرنه می توانستم در هر مورد با تو درگیر شوم . این من بودم که در  پاسخ درشت گویی های تو شکایت نکردم و رعایت احترام تو را بر خود لازم دانستم .


               این گفته های حافظ از روی پندار نیست بیت مقطع غزل دلالت بر این دارد که در یک مذاکره حضوری حافظ چکیده گفته های بالا را با شاه شجاع در میان نهاده و جوابی را که شنیده صادقانه در بیت مقطع بازگو کرده است. حافظ می فرماید شاه شجاع در پاسخ گله های من گفت ما کسی را به دنبال تو نفرستادیم که بیایی و با ما همکاری کنی این خودت بودی که داو طلبانه به سوی ما آمدی و در مسیر اهداف ما گام برداشتی.


                این گفته صحیحی است و حافظ تلویحاً در چند مورد دیگر نیز اشاره به این همکاری داوطلبانه خود دارد.  باید دانست فرزندان امیر مبارزالدّین  همگی در حیله و نیرنگ و عهد شکنی شهره اند و نباید از چنین نامردانی توقع  داشت که در دوستی ثابت قدم و وفادار باشند. حافظ هم به این موضوع واقف بوده و مصالح او چنین اقتضا می کرده که متّکی به قدرتِ شاه شجاع باشد و برای او راه دیگری متصوٌر نبوده است.


جمعه 17/6/1391 - 9:44 - 0 تشکر 546632


غزل (354)خیـز تـا از در میخــانه گشـادی طـلـبیم

1         خیـز تـا از در میخــانه گشـادی طـلـبیم      بر ره دوســت نشینیم و مــرادی طلبیم


2        زاد راهِ حــــرم وصــــل نداریــم مـگر      به گــدایی ز درمیــکــده زادی طلبیم


3        اشـکِ آلـودهِ  مـا گـر چـه رَوانـست ولـی      به رسالت سـوی او پــاک  نهادی طلبیم


4        لــذّت داغ  غمـت بـر دل مـا باد حـــرام      اگـر از جـــورِ غم عشقِ تو دادی طلبیم


5        نُقـطهِ خـال تـو بـر لـوح بصــر نـتوان زد      مــگر از مَـردُمک دیده مــدادی طلبیم


6        عِشوه ای ازلب شیرین تودل خواست به جان    بـه شکــرخنده لبت گفـت مُزادی طلبیم


7        تـا بـود نُسـخهِ عـطـری  دل سـودا زده را      از خـط غالیــه سـای توسـوادی طلبیم


8        چـون غَـمت را نتوان یافت  مگر در دل شاد      مـابه امیــد غمت خاطـر شـادی طلبیم


9        بر درِ مدرســه تـا چنـد نشینی حـافظ


خیــز تا از درِ میخانه گشــادی طلبیم




معانی لغات غزل (354)


خیز : برخیز .


گشاد : گشایش، فرج، انبساط خاطر .


مُرادی : حاجتی، آرزویی .


زاد راه : توشه راه .


حَرَم : گرداگرد و اطراف کعبه، اندرون، خانه، مَشکوی .


حَرَم وصل : ( اضافه تشبیهی ) وصل به حرم تشبیه شده .


مگر : همانا، مگر اینکه .


زادی : توشه یی، زاد راهی .


اشک آلوده : 1- اشک آلوده به خون،  2- اشک انسان آلوده به گناه .


رَوان : جاری، رونده .


رسالت : پیام بردن .


پاک نهادی : پاک سرشتی .


لذّت : حظّ، خوشی .


داغ غم : سوزش غم .


باد حرام : حرام بادا، ناروا باد .


داد : انصاف، دادخواهی .


لوح : صفحه .


لوح بصر : صفحه چشم .


مداد : 1. مرکّب، سیاهی، 2. کمک و یاری و مساعدت .


نتوان زد : نمی شود نقش کرد .


عشوه : ناز و غمزه .

مَزاد : افزودن، زیاد کردن و بالا بردن میزان قیمت .


نسخه عطری : نسخه یی از داروهای معطرّه .


سودا زده : پر شور، جنون آمیز .


غالیه : مُشک، مادّه سیاه معطّر .


سواد : رونوشت، مسودَّه .


خط غالیه سا : محاسن تازه روئیده خوشبو .


غالیه سا : غالیه مانند، ساینده غالیه، کنایه از بوی خوش و معطّر .


دل شاد : دلی که ذوق و حال داشته باشد .



معانی ابیات غزل (354)


1)      برخیز تا از دَرِ میخانه برای کار خود گشایشی دست و پا کنیم. سر راه دوست بنشینیم و از او حاجتی طلب کنیم .


2)      توشه راه دراز رسیدن به مشکوی معشوق را نداریم، چاره یی جز این نداریم که از دَرِ میکده و از راه گدایی توشه راهی به دست آوریم .


3)      اشک آلوده و ناپاک ما هر چند جاری و رونده است اما بهتر آن است که برای پیغام فرستادن به سوی محبوب، پاک سرشتی را برگزینیم .


4)      اگر از ستم غم عشق تو دادخواهی کنیم لذّت سوزش غم عشق تو بر دل ما حرام باشد .


5)      خال سیاه نقطه مانند تو را نمی توان بر صفحه دیده نقش کرده و نشانید، مگر اینکه به کمک مردمک دیده و از سیاهی آن استمداد کنیم .


6)      دل از لب شیرین تو اشاره موافقی به قیمت جان خود طلب کرد . لبت با خنده پاسخ داد که بهای بالاتری را طلب می کنیم .


7)      تا برای درمان بیماری دل شیدا، نسخه یی از داروهای معطّره بدست آید، رونوشتی از خط سبزه خوشبوی چهره تو بدست می آوریم .


8)      از آنجایی که عشق تو جز در دل های با نشاط و فارغ البال نمی گنجد، ما نیز به آرزوی رسیدن به غم عشق تو دلی شاد و بی خیال طلب می کنیم .


9)      حافظ تا چند بر دَرِ مدرسه نشسته و وقت به هدر میدهی برخیز تا از در میخانه برای کار خود گشایشی دست و پا کنیم .





شرح ابیات غزل (354)


وزن غزل : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلات


بحر غزل : رمل مثمّن مخبون مقصور


*


هدف حافظ از سرودن این غزل و چند غزل مشابه آن، بازگو کردن پاره یی از نکات عرفانی است که ماحصل تجربه هایی است که از سیر و سلوک عاید او گردیده و همگی را در قالب این غزل گنجانیده است. و هرگز نباید منظور اصلی شاعر را در سرودن این غزل صرفاً غزلسرایی دانست بلکه قالب غزل راه ساده و انتخابی بازگو کردن مکنونات قلبی حافظ است که در اینجا هم از آن استفاده شده است .


حافظ در این 9 بیت مطالب زیر را به سالکان گوشزد می کند :


1-     برای موفقیت و رسیدن به هدف نهایی که از مسیر علم الیقین و عین الیقین به مرحله نهایی حقّ الیقین است ما بایستی از دَرِ میخانه، طلب استمداد کنیم و میخانه سالک همان باطن اوست که از راه اشراق او را به معرفت کامل می رساند .


2-    چون توشه این راه را در اختیار نداریم و این توشه عبارت است از سرمستی و سکر از باده شوق و ذوق و پشت پا زدن به عوالم مادّی و توجه کامل به هدف نهایی، بنابراین ما بایستی این توشه راه را از گدایی دَرِ میخانه تحصیل کنیم و چنان که گفته شد میخانه سالک همان باطن اوست و ما بایستی از ضوابط عقلایی دنیوی که عمر بشر در راه آن بیهوده تلف شده و چیزی بر درجه معرفت انسان نمی افزاید دست کشیده و از مسیر باطن و دل راه اشراق را برگزینیم .


3-    سالک باید نخست باطن خود را (میخانه وجود) از آلودگی ها و افکار مادی دنیوی شسته و تطهیر کند تا از حجنره دلی پاک و آینه مانند بتواند نوای صادقانه خود را به جهت و سوی مبداء خلقت بفرستد، شاید که پژواک و بازتاب این صدا کارگشای او گردد و این همان چیز است که حافظ در مصراع اول مطلع غزل خود می خواهد یعنی طلب گشادی و گشایش امور .


حافظ می گوید پس از آن که باطن خود را از افکار پلید مادّی دنیوی تطهیر کردیم، آن موقع ناله سحری و آه مناجات های شبانه ما مؤثر واقع خواهد شد وگرنه اشکی و مناجاتی که از دیده و دل دوخته شده به دنیا بر دیده و زبان جاری گردد به سبب عدم استحقاق نمی تواند به عنوان رسالت به سوی (او) فرستاده شود و این رسول هرگز به آستانه (او) راه نمی یابد . در اینجا لازم است صنعت ایجاز کلام را در شعر حافظ دریابیم و ضمیر (او) را که منظور ذات باری تعالی است به خوبی استنباط کنیم .


4-    سالک هرگز نباید متوقع اعتنای محبوب باشد .  این محبوب است که بسته به اعمال و رفتار و طرز اندیشه سالک، هر زمان مستحق عنایت باشد او را مشمول لطف و عنایت خویش قرار می دهد و سالکی که از راه کم حوصلگی، شک و تردید به خود راه داده و در دل زبان به شـکایت گشاید رهـروی دل آگـاه نیست و بـه بی راهه کشانیده می شود . حافظ در این بیت می گوید توفیق کسب لذّت عشق و وصال تو بر من حرام باد اگر در مسیر سیر و سلوک گامی از جاده شکیبایی و تسلیم به بیرون نهم .


5-    در نزد عرفا خال نقطه وحدت حقیقی است و خال سیاه، عالم غیب را گویند. حافظ خال را علامتی و نشانی و تصویری از ذات متعال تصور کرده می فرماید این نقطه و علامت را نمی توان به کمک مردمک چشم مشاهده کرد، یعنی این نقطه و علامتی نیست که مانند سایر اجسام مادی در عالم خارج تشکّل و جسمیّت به خود گرفته و ما همانطور که سایر اشیاء را می بینیم، آن را هم مشاهده کنیم . طرز دیدن این نقطه خال به نحو دیگری است و آن این است که ما مردمک چشم خود را که به مثابه خال سیاهی است ببینیم ! ! معنای این لطیفه این است که نقطه خال یا نقطه وحدت حقیقی همان نقطه سیاه مردمک چشم است و ما بایستی با چشم باطن به آن نظر دوخته آن را بنگریم. چشمی غیر از چشم غیر از چشم ظاهر لازم است تا به روی این نقطه خال افتد و ما بایستی از سیاهی مـردمـک دیده که انعکاس خال معشوق در آیینه چشم است کمک گرفته و نقطه یی از آن سیاهی را بر صفحه چشم دل بنشانیم .


و مختصر کلام آن که این نقطه وحدت حقیقی بر لوح دیدگان نقش نمی بندد و این نقطه چون مردمک دیده خود بر دیده نشسته و چنان به دیده نزدیک است که بایستی با چشمی خارج از محدوده جسم یعنی چشم باطن و اشراق آن را درک کنیم .


6-    سالک نباید در راه سیر و سلوک پیوسته منتظر خضر وادی نجات باشد تا او را راهنما گردد و یا آنکه متوقٌع راهنمایی هادی سبل گردد. بلکه بایستی به جان بکوشد و کوشش، هر چه بیشتر باشد فاصله سالک تا مرجع کوتاهتر گردد. حافظ در این بیت می فرماید دل من در راه وصال تو کم حـوصلگی کرد و از معـشوق اشاره موافقتی را متوقع بود. پاسخ آمد که بیش از آنچه رنج راه کشیده یی مقاومت بایستی کرد تا خود به مقصد برسی .


7-    سالک باید در مسیر طریقت چون زنبور عسل با بوی آشنای کند و به سوی مقصد در حرکت باشد و دل دیوانه و شیدای خود را همچنان که با داروهای معطّره در رفع و علاج شوریدگی آن می کوشد با بوی خوش امید و انتظار که از جانب معشوق به مشام می رسد خود را از نگرانی و شوریدگی به در آورده و با عزمی راسخ به سوی مقصود گام بردارد.


8-    دلی که درآن ذوقی و حالی نبوده و از چراغ شوق و انتظار روشن نباشد هرگز محلّ تجلّی نور حقیقت نخواهد شد و بدین سبب حافظ بر آن است که در هر حال خاطر خود را شاد و مستعدّ دریافت غم عشق او نگاه دارد و این حجره مقدّس را با غم امور دنیوی تاریک و غمناک نسازد و این هشتمین دستور و نکته یی است که حافظ به آن اشاره دارد.


9-    بالاخره حافظ در مقطع کلام ، شناخت حقّ جلّ و علا را از راه قیل و قال و درس و فحص و لای کتاب و در حوزه مدرسه نمی داند و راه اشراق را انتخاب می کند. به همین سبب در بیت مقطع با به کار گرفتن صنعت ردّ المطلع به کلام اول خود باز می گردد و می فرماید : خیز تا از در میخانه گشادی طلبیم .

جمعه 17/6/1391 - 9:45 - 0 تشکر 546636









غزل (353)فتـوی پیرمغـان دارم و قولیــست قدیم

1         فتـوی پیرمغـان دارم و قولیــست قدیم      که حرام است مـی آنجا که نه یار است ندیم


2        چاک خواهم زدن این دلــقِ ریایی چکنم      روح راصحــبت نـاجنس عـذابی ست الیم


3        تا مگر جــرعه فشــاند لب جانان بر من      ســال ها شد که شدم بـر درمـیخانه مقیم


4        مگرش خـدمت دیـریـن من از یاد برفت       ای نسیم سحــری یـاددهش عهــد قدیم


5        بعد صــد سال اگـر بر سـر خاکم گذری       سـر بـر آرد ز گِلم رقــص کنان عَظم رمیم


6        دلبــر از مــا به صـد امّید ستَد اول دل       ظاهراً عهــد فرامُـــش نکند خُلـق کریم


7        غنچه گـو تنگ دل از کار فروبسته مباش      کز دَمِ صبح مــــدد یابی و انفــاس نسیم


8        فکــر بهبود خود ای دل ز دری دیگر کن      درد عاشـــق نشود بِــه به  مداوای حکیم


9        گوهــر معرفـت انـدوز که با خـود ببری      که نصــیب دگران است نصــاب زر و سیم


10      دام سخت است مگر یـار شود لطـف خدا      ورنـه آدم نبرد صــرفه ز شیـــطان رجیم


11      حافظ ار سیم و زَرت نیست چه شد شاکر باش


چـه بـه از دولـت لطف سخن و طــبع سلـیم




معانی لغات غزل (353)


فتوی : فتوی، آنچه مجتهد جامع حکم شرعی دهد، رأی حاکم شرع .


پیر مغان : موبد بزرگ آتشکده زرتشتیان .


قول : گفته، عقیده، رای، نظریه .


قول قدیم : عقیده یی از دیرباز .


ندیم : هم پیاله، همدم، مصاحب و همنشین مجلس شراب .


چاک زدن : پاره کردن، از هم دریدن .


دلق : خرقه ، جامه پشمینه صوفیان .


ناجنس : ناهم جنس ، هم نشین ناجور و فرومایه .


اَلیم : درناک .


جرعه : یک دهان مایعات، آن مقدار شراب که در یک نوبت نوشند .


فشاند : افشاند، بپراکند، بپاشد .


مگر : گویا ، شاید .


باد دِهَش : به او یاد ده، به یاد او بیاور .


عهد قدیم : پیمان دیرین ، میثاق گذشته .


عَظم : استخوان .


رَمیم : پوسیده .


سِتَد : ستانید ، بستاند، گرفت، بُرد .


ظاهراً : آشکار است .


خُلق : خوی .


کریم : بخشنده، بزرگوار، صاحب کرم .


تنگدل : دلتنگ، اندوهگین .


کار فروبسته : فروبستگی کار، کارِ به هم گره خورده و سر در گم .


دَمِ صبح : نفس صبح، نسیم صبا، دمیدن صبح .


اَنفاس : نفس ها .


دری دیگر : از راهی دیگر .


معرفت : شناسایی، علمی که سبب شناسایی و آشنایی با آثار صنع خالق و موجب پرورش و تعالی روح گردد و آن از سه راه به دست می آید : عقلی ـ نظری ـ شهودی و معرفت شهودی یا اشراقی همان است که حافظ بوسیله آن بر درجات کمال روح خود افزود .


نِصاب : مقدار مالی که زکوة بر آن واجب شود .


نصاب زر و سیم : مقدار قابل توجه طلا و نقره، کنایه از ثروت زیاد .


دام : بند، تله .


صَرفه : سبقت گرفتن، ظفر یافتن، فایده بردن .


شیطان رجیم : ابلیس رانده شده، شیطان مطرود .


لطف سخن : لطافت کلام، سخن سنجیده و دلپذیر .


طبع سلیم : قریحه سالم، ذوق و سرشت خوشایند .



معانی ابیات غزل (353)


1)      از موبد بزرگ آتشکده مُغان اجازه دارم و این سخنی تازه نیست بلکه دستوری از دیرباز است که آنجایی که یار یکرنگ، هم پیاله نباشد خوردن شراب حرام است .


2)      (عاقبت) این خرقه ریایی را از تن خواهم درید. چاره چیست چون برای روح، مصاحبت با ناهم جنس و ناسازگار، شکنجه یی دردناک است .


3)      به این امید که لب معشوق و محبوب، جرعه ای (از بوسه یا کلام ارشاد کننده خود ) بر من بیفشاند، سالهاست که چون خاک بر دَرِ میخانه اقامت دارم .


4)      شاید خدمتگزاری و سوابق گذشته مرا از یاد برده است. ای نسیم سحری ( که قاصد عشق و بیدار کننده خواب آلودگانی ) عهد و پیمان گذشته اش را به یاد او بیاور .


5)      اگر پس از صد سال از سر خاک من بگذری، استخوان های پوسیده من رقص کنان سر از خاک گور برخواهند داشت .


6)      جانان، از اول با صد امید دل از ما ربود . آشکار است که صاحب خُلق و خوی بزرگوار و عده های خود را از یاد نمی برد !


7)      به غنچه بگو که از کار فروبسته و گره خورده خود تنگ دل مباش که دمیدن صبح و نفس نسیم بامدادی تو را یاری خواهند کرد .


8)      ای دل چـاره بهـبودی خـود را از راه دیگـری بکن زیرا درد عشق عاشق، با مداوای طبیب بهبود نمی یابد .


9)      گوهر معرفت بیندوز که بتوانی با خود به جهان دیگر ببری و بدانکه بر زر و سیم فراوان پراخت زکات تعلق گرفته و از دست تو بیرون رفته به مستحقّان و وارثان می رسد .


10)   دام و تله شیطان محکم و استوار است، مگر این که لطف خداوندی شامل حال ما شود وگرنه آدم و اولاد آدم نمی تواند بر حیله شیطان رانده شده ظفر یافته و از عهده آن برآید .


11)   حافظ! اگر زر و سیم نداری باکی نیست، سپاسگذار خدا باش. کدام سرمایه بهتر از لطافت و دلپذیری کلام و قریحه سالم و ذوق سلیم است .




شرح ابیات غزل (353)


وزن غزل : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلات


بحر غزل : رمل مثمّن مخبون مقصور


*


سنــــــایــی : دی بــدان رستــه صــرّافــان مـن بر دَرِ تیم


پســــــــــری دیـــدم تـــابـنده تر از درّ یــتیم


*


ظهیــــر فاریابی :  منــم امـروز و دلـی زَ اندهِ گـیتی به دو نیم


بیــم آن اسـت دلــم را کـه بـه جــان بـاشـد بیم


*


سعـــــــدی : 1-   امشــب آن نیـست که در خواب رود چشم ندیم


خــواب در روضــه رضـوان نـکنـد اهــل نـعـیم


                         2-   مـا دگـر کـس نگـرفـتیـم بـه جــای تـو نـدیم


الله الله تـو فــرامـــوش مـکـن عــهـد قــدیـم


*


خواجو کرمانی :   شمــع بـنـشسـت ز بـاد سـحـری خـیز نـدیم


که ز فــردوس نشان مـی دهد انـفـاس نسـیم


*


سلمان ساوجی :   صـبـحـدم بـوی سـر زلـف تـو مـی داد نســیم


یـاد مـی داد مـرا  هــر نـفـسی عـهـد قـدیـم


*


ناصر بخارایی  :   1-   دوش مـا را خــبر وصــل تـو می داد نسـیم


جـــان بـدادیــم و  بـکـردیـم ادای تـعـظـیم


                       2-  نـســخه سـنبـل تـو  پـیـش گـل آورد نسـیم


گــل بـه شـکـرانـه او خُـرده زر داد بـه سـیم


*


              حافظ این غزل را از خواجو و خواجو نیز از سعدی استقبال کرده است. نشانه هایی در غزل حافظ موجود است که می رساند نظر حافظ به غزل خواجو بیشتر از غزل سعدی معطوف بوده است .


              حافظ در مطلع غزل خود مطلبی را بازگو می کند که شایسته است مختصری درباره آن بحث شود .


            ما می دانیم شراب در مذهب زرتشت حرام نیست و شرب آن به هنگام خواندن سرود و اوراد مذهبی، در کنار آتش مقدّس که نشانه یی از نور ذات یکتاست معمول و مرسوم بوده و این شرب شراب به صورت همگانی و با توزیع موبد بزرگ آتشکده یا پیر مغان صورت می گیرد. در مذهب زرتشت صرف شراب در روزهای اعیاد و جشن و سرور که تعداد اعیاد نسبتاً زیاد است مرسوم و معمول و همانند عادت در کنار آتش مقدس و تقریباً به همان نحو مرسوم بوده است. از توضیحات موبدی که در ازاء پرسش با این نا توان در میان گذاشت مفهوم گردید نه در سابق و نه در حال حاضر هرگز چنین رسم نبوده که طرفداران و پیروان حضرت زرتشت شراب را به مانند آب و همه روزه و در هر حال و مو قعیّت بنوشند و اکثر مردان و زنان زرتشتی چه بسا در طول عمر خود جز چند بار معدود در مراسم عبادت و جشن، آن هم به میزان محدود شراب ننوشیده باشند و صرف شراب توسط جوانان در گردهمایی های آن ها امر دیگری است که تابع دستورات و تشریفات مذهبی نمی باشد بنابراین معلوم می شود شرب شراب در ایران قدیم تابع ضوابط و مقرراتی بوده و در جشن ها و اعیاد و گردهمایی های جوانان متّکی به سببی بوده و در مورد جوانان یکرنگ و یکدل که به مناسبتی گرد هم جمع و به شادی می پرداخته و شراب می نوشیده اند، عامل شراب تنها سبب دلخوشی نبوده بلکه مکمّل جشن و سرور به حساب می آمده است . حافظ هم همین مطلب را بازگو می کند و از خوردن شراب به مانند معتادانی که هر روز چند بار در هر حال که باشند شیشه شراب را سرکـشند تنـقید کرده و به موجب فتوای پیر مغان آن را مشروط به حضور یار و دوست همدل و همزبان می داند .


               شاعر در این غزل 11 بیتی در سه بیت اول عارفانه سخن را آغاز کرده و در سه بیت بعد با ایهام و به صورت ذووجهین سخن می گوید و ایهامات این سه بیت به شاه شجاع برمی گردد زیرا غزل هم در زمان شاه شجاع و تقریباً مصادف با ایجاد کدورت و اختلاف نظر فیمابین سروده شده است . شاعر در بیت چهارم این غزل به صورت تجاهل العارف خدمات گذشته خودرابه یاد شاه شجاع آورده و از نسیم سحری می خواهد که او را از خواب غفلت بیدار کرده و یادآور عهد و پیمان قدیم خود سازد و ضمن پایداری در دوستی که شاعر ادّعـا می کند تا صـد سال پس از مرگش هـم از طرف او برجاست در بیت ششم باز یادآور این نکته می شود که شاه شجاع اول که کارش قوام نگرفته بود برای همکاری و معاضدت صد جور وعده و وعید به من داده است و علی الظاهر اشخاص کریم عهد خود را فراموش نمی کنند !! این نحوه سخن گفتن دلیل بر این است که هنوز روابط فیمابین به سر حدّ سردی و انفصال نرسیده و شاعر می خواهد با تذکّری شاه شجاع را به انفعال بکشاند .


               حافظ در چهار بیت پایانی غزل چنان که شیوه جوانمردان است خطاب به خود سخن گفته و به خود دلداری می دهد که کارها درست می شود و دوای درد تو در نزد شاه شجاع نیست و باید به فکر و اندیشه راه درمان دیگری باشی و آن راه این است که گوهر معرفت بیندوزی زیرا تنها این ثروت است که انسان می تواند با روح خود از این جهان به دنیای دیگر منتقل کند و گرنه زر و سیم چیزی است که اگر جمع شود مقداری را مستحقّ به عنوان زکوة مال می برد و بقیّه را هم وارث تصاحب می کند و چیزی نیست که به درد آخرت شخص بخورد آنگاه از شر شیطان به خدا پناه می برد که او را در این کار موفق بدارد و در پایان خطاب به خود سخن گفته و از این که خداوند به لطف سخن و طبع سلیم مرحمت فرموده سپاسگزاری می کند .


              در پایان از آنجایی که حافظ غزل خواجو را مدّ نظر داشته پاره یی از مضامین خواجو را به نحو احسن بازگو می کند . خواجو در بیت سوم غزل خود می گوید :


بـرو ای خــواجــه کـه  صـبرم بـه دوا  فـرمـایـی


کاین نـه دردیـسـت که درمـان بپــذیرد به حکـیم


و حافظ می فرماید :


فـکـر بـهـبـود خــود  ای دل  ز دری دیـگـر کـن


درد عــاشــــق نـشــود بـه مــداوای حــکــیـم


همچنین خواجو در بیت هفتم غزل خود می گوید :


بـر سـر کــوت گــر از بــاد اجـل  خــاک  شــوم                 


شـعــله آتـش عــشـــق تـو  زنـد عــظـم رمـیـم


و حافظ می فرماید :


بعــد صــد  ســال  اگـر  بـر سـر خـاکـم گــذری


ســر بـر آرد ز گِـلَـم رقــص کـنـان عـظـم رمـیـم


که تفاوت از زمین تا آسمان است

جمعه 17/6/1391 - 9:45 - 0 تشکر 546638









غزل (352) ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده ایم

1         ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده ایم       از بـــد حـادثه اینـجا به پناه آمده ایم


2        رهــرو منزل عشقیــم و ز سر حدّ عدم      تا به اقلــیم وجود این همه راه آمده ایم


3        سبزه خطّ تــو دیدیم و ز بستان بهشت       به طلبـــکاری این مِهرِگــیاه آمده ایم


4        باچـنین گنج که شد خـازن او روح امین      به گدایــی بـه در خـانـه شاه آمده ایم


5        لنگـر حلـم تو ای کشتی توفیق کجاست      که در این بحـرِکَرَم غرق گـناه آمده ایم


6        آب رو می رود ای ابـر خــطا شـوی ببار      که به دیـوان عمـل نامه سیاه  آمده ایم


7        حافـــظ این خرقه پشمینه بینداز که ما


از پــی قـافـله با آتــش آه آمـده ایم




معانی لغات غزل (352)


این دَر : این درگاه .


حِشمَت و جاه : شکوه و بزرگی، جاه و جلال، مقام و بزرگواری .


بدِ حادثه : حادثه بد، اتفاق ناگوار، پیش آمد بد .


رهرو : راه رونده، رونده راه ، سالک راه طریقت .


منزل عشق : جایگاه عشق، عالم مجردات، اشاره به قدمت عشق از روح و هم رکاب شدن عشق با روح پس از خلق روح و سیر تکاملی آن ها و رجعت نخستین که از عقاید عرفاست .


سرحدّ عدم : مرز نیستی، پیش از خلقت روح .


اِقلیم وجود : جهان هستی، قدما  ربع مسکون کره زمین را اقلیم می نامیدند .


سبزه خطّ : خطّ سبز، اشاره به خط سبزی که بر چهره نو بالغان در اثر روئیدن مو به چشم می خورد .


مِهرِ گیاه : گیاه مهر و محبّت، گیاهی که به عقیده قدما هرکس با خود داشته باشد مهر و محبت همگان را به خود جلب می کند و آن در اصل ساقه زیرزمینی (ریزوم) گیاهی است که به شکل اسکلت انسان سر و بدنه و زوائدی به جای دست و پا دارد و در شرق دور یافت می شود و جنبه تبلیغی برای ساحران است مانند مُهره مار که کولیان در ایران آن را به قیمت گزاف به مردم ساده لوح می فروشند تا جلب محبت شود .


خازن : خزینه دار .


روح امین : روح الامین، جبرئیل، نام جبرئیل یا فرشته یی که بر پیامبر وحی می آورد روح و لقب او امین یعنی امانت دار می باشد .


خانه شاه : خانه خدا .


لنگر : آلـت آهـنی سر تیز چـهار شاخه که به طـنابی بلند وصل و کشتی ها به هنگام توقف آن را در آب می اندازند و با فرو رفتن در شن کف دریا کشتی را در جای خود نگاه می دارد .


لنگر حِلم : ( اضافه تشبیهی ) حِلم به لنگر تشبیه شده، لنگر شکیبایی .


کشتی توفیق : ( اضافه تشبیهی ) توفیق به کشتی تشبیه شده .


توفیق : عوامل سازگاری با مطلوب دلخواه .


دیوان عمل : عدالت خانه ، دیوان عدل الهی .


از پی قافله : به دنبال قافله .



معانی ابیات غزل (352)


1)      ما برای رسیدن به مقام و بزرگی به در این خانه نیامده ایم (بلکه) بر اثر رویدادهای ناگوار به اینجا پناه آورده ایم .


2)      ما راهیان به سر منزل عشقیم و این راه دراز از مرز نیستی تا جهان وجود را پیموده ایم .


3)      با دیدن سبزه نو دمیده بر چهره تو، و برای بدست آوردن این گیاه مهر و محبّت، از باغ بهشت به این دنیا آمده ایم .


4)      با داشتن چنین گنجی (قرآنی که در سینه دارم) که جبرئیل امین خزانه دار اوست به دَرِ خانه خدا برای گدایی آمده ایم .


5)      ای کشتی توفیق، لنگر شکیبایی و توقف تو کجاست؟ در این بحر کرم الهی لنگر بینداز که ما سراپا گناه به سوی این دریا رو آورده ایم .


6)      آبروی ما در خطر است . ای ابر رحمت الهی که شوینده خطاهایی، بر ما ببار که با نامه سیاه از گناه به دیوان عدل الهی آمده ایم .


7)      حافظ این خرقه پشمین را دور بینداز زیرا ما با آه آتشین خود، به دنبال قافله پشمینه پوشان ریاکار راه افتاده ایم .



شرح ابیات غزل (352)


وزن غزل : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلات


بحر غزل : رمل مثمّن مخبون مقصور


*


خواجو کرمانی : 1- ما به درگاه تو از کوی نیاز آمده ایم


بـه هــوایت ز ره دور و دراز آمـده ایم


2- باز هشیار برون رفته و مست آمده ایم


وز مــی لعل لبت باده پرست آمده ایم


3- ما به نظّاره رویت به جـهان آمده ایم


وز عدم پی به پی ات نعره زنان آمده ایم


*


                 هر چند خواجو مفاهیم عرفانی را که حافظ با اعتقادکامل در غزل خود آورده است، پیش از او در قالب چند غزل گنجانیده است اما سروده حافظ را نمی توان تقلید صِرف و همسان ظرف و مظروف خواجو دانست .


                غزل حافظ فشره یی از حاصل معرفت الهی اوست که در موارد متعدّدی بازگو کرده است . او فهرست دفتر آفرینش را در صفحه اول این دفتر یعنی در صفحه ازل ثبت شده می بیند و قوّه محرّکه یی را که خالق متعال از خود، در آدم به امانت می نهد تا مسیر از سر حدّ عدم تا به اقلیم وجود را از راه بهشت شروع و به سرحدّ ابد ختم کند قوه لایزال عشق می داند و در تشریح این موضوع می گوید :


در ازل پــرتو حسنـت ز تجـلّــی دم زد                                عشق پیدا شد و آتــش به همه عــالم زد


                  این عشق که به صورت های مختلف در تمام موجودات عالم اعمّ از جماد و نبات و حیوان وجود دارد در انسان ایجاد مسؤولیت کرده و عنان اختیار حرکت به سوی تکامل را در جاده جبر از پیش کوفته شده، به دست بشر می دهد .


                 حافظ در این غزل همه باورهای خود را گنجانیده است و نحوه کلام او بازگو کننده حالت انفعال و شرمندگی مخلوقی است که از عدم توفیق کامل در راهِ شناخت ذات الهی به درگاه او می نمایاند و خود را مستحقّ لطف و کرامت و بخشش او می داند .


                مقایسه مفاد غـزل شماره 146 (در ازل پـرتوِ ... ) و ایـن غـزل 352 ( ما بدیـن در ... ) به ما می فهماند که غزل اولی، پیش از این غزل سروده شده و تاریخ سرودن این غزل اخیر در سال های تکامل فکری شاعر است .


               شاعر در بیت چهارم و ششم می گوید با گنج شایانی که توسط جبرئیل امین برای رسول ختمی مرتبت فرستاده شد و من آن را در حال حاضر در گنجینه سینه خود از حفظ و محفوظ دارم، در حال بازگشت به سوی تو هستم و خود را غرق گناه دانسته و در انتظار بارش ابر رحمت تو می باشم تا همه خطاها و گناهان مرا بشوید و از بین ببرد . و در جای دیگر می فرماید :


آبــی بـه روزنـامـه اعــمال مـا فـشان                                     بـتوان مگـر سترد حــروف گنــاه از او


که اشاره به شستن لوح و زدودن کلمات خطا از روی آن است .

جمعه 17/6/1391 - 9:45 - 0 تشکر 546640









غزل (351)ما پیـش خاک پای تو صـد رو نهاده ایم

1         ما پیـش خاک پای تو صـد رو نهاده ایم         روی و ریای خلـق به یکسو  نهاده ایم


2        طاق و رواق مدرسه و قال و قــیل فضل         در راه جام و ساقی مهـــرو نهاده ایم


3        هم جان بدان دو نرگس جادو سپرده ایم         هـم دل بدان دوسنبل هندو نهاده ایم


4        ما ملـک عافیت نه به لشکـر گرفته ایم          ما تخـت سلطنت نه  به بازو نهاده ایم


5        تا سِحرِ چشم یارچـه بازی کــند که ما          بـنیـادبـرکرشـمه جــادو نهاده ایم


6        در گـوشه امیـــد چـو نظّــارگان ماه          چشـم طلـب بر آن خم ابرو نهاده ایم


7        بی ناز نرگسـش سر سودایــی  از ملال          همچـون بنفـشه بر سر زانو نهاده ایم


8        گفتی که حافظا دل سرگشته ات کجاست


در حلــقه های آن خـم گیسو نهاده ایم




معانی لغات غزل (351)


رو نهاده ایم : 1- توجه کرده ایم. 2- چهره و روی را بر زمین نهاده ایم .


صد رو نهاده ایم : صد بار روی بر آن نهاده ایم .


روی و ریا : تزویر وفریبکاری، دو رویی و نفاق، تظاهر و دو رنگی .


طاق : سقف .


رواق : پیشخانه، پیشگاه، ایوان .


قال و قیل : گفتن، قال و مقال، گفتگو و نزاع لفظی، بحث و مجادله لفظی طلبه ها .


نرگس جادو : (استعاره) چشم جادوگر .


سنبل هندو : (استعاره) زلف سیاه .


ملک عافیت : (اضافه تشبیهی) کشور سلامت و رستگاری .


نه به بازو : نه به زور بازو .


نهاده ایم : مستقر کرده ایم .


سِحرِ چشم یار : چشم ساحر یار .


کِرِشمه جادو : غمزه چشمان جادوگر .


بی ناز نرگسش : در اثر محرومیت از عشوه و ناز چشم او .


نَظّارگان : نظاره کنندگان، تماشاگران .


سر سودایی : سر مالیخولیایی، سر عاشق پیشه شوریده و خیالباف .



معانی ابیات غزل (351)


1)      ما صد بار صورت خود را پیش خاک پای تو بر زمین نهاده ایم و رویّه نیرنگ و ریاکاری مردم را کنار گذاشته ایم .


2)      (ما) سقف و ایوان مدرسه و بحث و جدل علم را فدای جام شراب و ساقی زیبارو کرده ایم .


3)      هم جان خود را به آن دو چشم جادوگر و هم دل خود را به آن دو زلف سیاه سپرده ایم .


4)      ما کشور آسودگی و ایمنی را با زور لشکر نگرفته و اورنگ شاهی را با زور بازو مستقر نکرده ایم .


5)      تا ببینیم که چشم افسونگر یار چه نقشی بازی می کند . زیرا که ما پایه کار خود را بر غمزه چشمان جادوگر او نهاده ایم .


6)      در کنج تنهایی امیدوارانه به مانند آن ها که به ماه می نگرند، دیده خواستار خود را به دیدار خم ابروی یار واداشته ایم .


7)      در اثر محرومیت از ناز و کرشمه چشم او سر شوریده خود را از شدت اندوه به مانند بنفشه بر سر زانوی غم نهاده ایم .


8)      از حافظ پرسیدی که دل حیران و سرگشته ات کجا رفته است؟ آن را در لابلای آن گیسوی خمیده جا گذاشته ایم .


شرح ابیات غزل (351)


وزن غزل : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلات


بحر غزل : مضارع مثمّن اخرب مکفوف مقصور


*


                  در نسخه های خطّی مورد استناد حافظ پژوهان محترم به این وزن و قافیه و ردیف، 2 غزل با ابیات مشترک و ابیاتی با اندک تفاوت ثبت و بعضی از شارحین محترم به منظور حفظ امانت آن را دو غزل محسوب کرده اند، اما از آنجایی که چند بیت و مصراع در هر دو مشترک و مضمون چند بیت نیز با اندک تغییر لفظی مشابهت تامّ دارد، به نظر می رسد که شاعر پس از خلق مضامین و سرودن ابیاتی و پیش از آنکه انتخاب اصلح کرده باشد نسخه های دوگانه را در دسترس دیگران نهاده و بعداً به عنوان دو غزل جمع آوری و منظور شده باشد .


                  در نسخه قزوینی ـ غنی یک غزل آمده و ما با توجه به نظرات حافظ شناسان صورت اصحّ آن را انتـخاب و معتـقدیم که به هیچ وجه این ابیات و مضامین مشترک در یک قالب و وزن و ردیف و قافیه نمی تواند دو غزل باشد .


                آنچه ذکر آن ضرورت دارد این است که این غزل صرفاً غزلی است عاشقانه و مربوط به ایام جوانی و میانسالی حافظ، چرا که در آن تعابیر عرفانی و ایهامات به کار نرفته و از معدود غزل هایی است که از سر تا پا در تعریف معشوق سخن رفته است .

جمعه 17/6/1391 - 9:46 - 0 تشکر 546643









غزل (350)ما بی غمـان مست دل از دست داده ایم

1         ما بی غمـان مست دل از دست داده ایم        همــراز عشـق و هم نفس جام باده ایم


2        بر ما بسی کمــان مـلامـت کشیده اند         تا کار خـود ز ابــروی جانان گشاده ایم


3        ای گل تو دوش داغ صبوحی کشیده یی         مــا آن شقایقــیم که بــاداغ زاده ایم


4        پیــر مغـان ز تـــوبه ما گر ملول شد         گو باده صاف کن که به عـذر ایستاده ایم


5        کار از تـومی رود مــددی ای دلیل راه         کـانـصاف می دهـیـم و زراه اوفتاده ایم


6        چون لالـه می مبین و قدح در میان کار        ایـن داغ بیـن که بر دل خونین نهاده ایم


7        گفتی که حافظ این همه رنگ و خیال چیست؟


نقش غلــط مخـوان که همان لوح ساده ایم




معانی لغات غزل (350)


بی غمان : آسوده خاطران .


دل از دست داده : دلداده، عاشق .


همراز : هم زبان، محرم اسرار، همدرد .


هم نفس : همدم ، معاشر .


کمان ملامت : (اضافه تشبیهی) ملامت به کمان تشبیه شده .


گشاده ایم : گشایشی حاصل کرده ایم .


صبوحی : شرابی که بامداد نوشند .


ملول : دلتنگ، دل آزرده .


کار، از تو می رود : کار به واسطه تو پیش می رود، از تو کارها رو به راه می شود .


دلیل راه : راهنما .


ز راه اوفتاده ایم : از راه به در رفته ایم، گمراه شده ایم .


داغ : سیاهی حاصل از موضعی که سوخته، علامت سوختگی .


رنگ : سخنان جور و واجور، تعلّقات گوناگون، سخنان فریبنده .


خیال : خیال بافی، تصورات .


نقش غلط مخوان : اشتباه مکن، برداشت غلط مکن .


لوح ساده : صفحه مشق نانوشته .



معانی ابیات غزل (350)


1)      ما آسوده خاطرانی مست و عاشق و همدل و هم زبان عشق و هم دَمِ جام شرابیم .


2)      چه بسیار مردمان ما را هدف تیر سرزنش قرار داده اند تا اینکه توانسته ایم گره کار خود را به کمک اشاره ابروی جانان بگشاییم .


3)      ای گل تو رنج ننوشیدن جام باده بامدادی را دیشب تحمّل کرده یی اما ما مانند آن شقایقی هستیم که با داغ محرومیت به دنیا آمده ایم .


4)      اگر پیر و موبد آتشکده مغان از توبه ما دل آزرده شده به او بگو که شراب را صاف و آماده کن که برای پوزش آماده و پای در راهیم .


5)      ای راهنما و ای مرشد، از تو کار ما رو به راه می شود . ما را مدد فرما که اقرار می کنیم که گمراه و سرگردان شده ایم .


6)      چنین به ما منگر که مانند لاله قدحی در دست و باده سرخی در میان آن داریم. نگاهی به داغ سیاهی هم که بر دل خونین ماست بینداز .


7)      از حافظ پرسیدی که این همه تعلقات و تصورات گوناگون در سخنان تو از چیست ؟ اشتباه مکن که ما همانند لوح ساده یی که بر آن چیزی ننوشته اند دلمان صاف است .



شرح ابیات غزل(350)


وزن غزل : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلات


بحر غزل : مضارع مثمّن اخرب مکفوف مقصور


*


سنائــی : مــا را میـفکنید که ما اوفـتاده ایم


در کـــار عشــــق، تـن به بـلاهـا نـهاده ایم


*


خاقانی : ما دل به دست مهر تو زان باز داده ایم


کاندر طریـق مــهـر تـو گــرم اوفــتاده ایم


*


نزاری : چشــم امـیــد وار بـه ره بـر نهاده ایم


گـــوش نـیــازمـند بـه در بــرگـشاده ایم


*


                  این غزل به احتمال بسیار زیاد در زمان شاه شجاع و وزارت تورانشاه سروده شده و حافظ پس از آنکه شرحی علی الظاهر دربارۀ فطرت و طبع عاشق پیشه و تحمّل شداید خود و محرومیت هایی که با آن دست به گریبان است داده و خود را آنچنان که هست می نمایاند، تلویحاً از تورانشاه وزیر می خواهد که در امر ترقی و پیشرفت کارش از مساعدت با او دریغ نورزد. این صورت ظاهر کلام است اما حافظ در این غزل به توصیف حالاتی می پردازد که پس از 7 قرن ما در صدد یافتن آن هستیم . حافظ می فرماید : من یکی از افراد سرمست و بی پروا و دلباخته عشق ام که به آن درجه از عاشقی رسیده ام که راز عشق را دریافته و با جام باده هم نفس شده ام و به همین سبب عوام النّاس تا می توانسته اند من راملامت و سرزنش کرده اند و من از راه هدف خود دست برنداشته ام تا اینکه به مقصود خود دست یافته ام . باز این هم معنای ظاهری گفته های حافظ است که مسلّماً با واقعیت منطبق است اما هنر شاعر در این است که سروده اش دارای ایهاماتی است که تعبیر آن با وضع ارتباطات او و شاه شجاع جور در می آید. حافظ رندی باهوش و در دوستی فداکار و همراز شاه شجاع است هر دو در برانداختن امیر مبارزالدّین هم عقیده و مددکار هم بوده اند و به واسطه این نزدیکی و همکاری، رقیبان و دشمنان زیادی پیدا کرده که او را شماتت و ملامت می کرده و به ظاهر کردار و گفتار او خرده می گرفته اند اما او بالاخره به هدف و مقصود خود دست یافته از نزدیکان شاه شـجاع شده است و مقـصود حافـظ ادای ایـن مطلب است و ما امروز نمی توانیم تمام ایهامات ابیات غزل هایی را که خطاب به شاه یا وزیر سروده است به درستی دریابیم اما بی شک در زیر این پوشش ظاهری عشقی و عرفانی مفاد ابیات، نکته هایی است که طرف مقابل او به خوبی درمی یافته است .


                    شاعر خطاب به تورانشاه در بیت پنجم غزل او را راهنما و دلیل راه خود خطاب کرده و تلویحاً اقرار می کند که د رمسئولیت یا وظیفه ای که به عهده دارم دچار مشکلاتی شده ام و به راهنمایی و هم فکری و مساعدت تو نیاز دارم . این مطلب دارای ایهامی است و نباید آن را به حساب تقاضای پول و وظیفه از طرف شاعر گذاشت بلکه ریشه در مسائل روزمرّه روابط آن ها داشته که امروز بر ما معلوم نیست و مفاد بیت ششم هم به دنباله بیت پنجم است و شاعر می خواهد بگوید قضاوت سطحی مکن و صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی .


                   بالاخره شاعر در مقطع کلام اصطلاح نقش غلط دیدن به کار می برد. توضیحاً کارگران بافنده قالی اگر چند نفر باشند یک نفر نقشه خوان با نگاه به نقشه با صدای بلند ردیف و رنگ پشمی که به جای پود بایستی در ردیف افقی بر روی تارهای ریسمانی عمودی قالی بافته شود به ترتیب بازگو می کند و کارگران می بافند و اگر یک کارگر باشد شخصاً با نگاه به نقش و دیدن رنگ، همان را می بافد و چون اشتباه بافی حاصل اشتباه خوانی نقشه است سعی کارگران قالی بافی این است که نقش غلط نبینند .


                 منظور حافظ پاسخ دادن به تورانشاه وزیر است که در موردی به نقشه و نحوه عملکرد کار اداری حافظ ایراد داشته و او در این بیت زیر پوشش کلمات رنگ و خیال می خواهد بگوید که من دچار انحراف نشده و در همان راه و خطّ اولیه به کار ادامه می دهم .


               این توضیحات را به احتمال قوی بسیاری از صاحبان ذوق ادبی و حافظ پژوهان نمی پسندند لیکن اگر به این اصل مسلّم معتقد و متّکی باشیم که غزلیات حافظ دارای بطونی است و پس ازآن گفته های او را با رویدادهای مقاطع تاریخی دوره حیات او بسنجیم، بسیاری از ایهامات بر ما کشف خواهد شد. و این ناتوان بر قبول همه نظریّات خود پافشاری ندارم .

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.