هوالباقی
پس من یادم باشه مهریمو هزار سیلی به همسرم تعیین كنم داستانی كه براتون می نویسم یك داستان واقعیه:
*دوتا زن وشوهر بودن كه شوخی شوخی ازهمدیگه طلاق می گیرن یعنی اینكه یه روز شوهره به زنش می گه:میای از هم طلاق بگیریم؟زنه جواب می ده:اگه فردایه چمدونو دیدی كه من همراشم ودم در دادگاه انتظارتو می كشه تعجب نكن!!!بعدهرهر می خنده...
خلاصه اونا ازهم جدا می شن...
بعدازچندوقت یه روز كه شوهره میره خونه ی زنش بچه هاشو ببینه بازم حس بانمكیش گل می كنه وشوخی شوخی می گه:میای دوباره با هم ازدواج كنیم؟زنه هم جواب می ده:اگه فردایه چمدونو دیدی كه من همراشم ودم در خونه ی خودمون منتظرته بازم تعجب نكن!!! بعد هرهر می خنده...
این زن وشوهر شوخ كه بازندگیشون هم شوخی داشتن دوباره باهم ازدواج می كنن وحالاهم دوتا پسربزرگ ویه دختر جوون دارن جالب بود نه؟
یاحق Panah60 *اگر تمام شب را برای از دست دادن خورشید اشک بریزی لذت دیدن ستاره ها را هم از دست می دهی( شکسپیر)*