معنای ازدواج
رابطه عشق و ازدواج
ازدواج نوعی رابطه است . اصولا زندگی یعنی برقراری رابطه برای پاسخ گفتن به ضرورتها. در ازدواج ما دو نوع نیاز را باید برطرف كنیم 1- نیاز جنسی كه خیلی مهم است 2- نیاز روحی - روانی كه آن هم به نوبه خود مهم است البته ما نیازهای مادی هم داریم كه بدون ازدواج هم قابل پاسخگویی است .
وقتی نیاز جنسی ما به صورتی مكانیكی برطرف بشود ، نمیتوانیم نام آن را ازدواج یا زندگی مشترك بگذاریم 0 چرا كه این رابطه با خود ارضایی هیچ فرقی ندارد. تنها نوعی رابطه مكانیكی است . حتی می توانم بگویم كه در برخی اوقات خود ارضایی، كه به هیچ وجه تجویز نمی شود ولی طبق آمار مراكز علمی ، بسیاری به این شیوه ارضاء پناه میبرند، آرامش بیشتری به دنبال دارد . چراكه ما در ارضاء جنسی مكانیكی و پسیكولوژیك ، صدمه هم می خوریم.چرا كه در این خصوص رابطه ناهنجار است و در ضمن خیال می كنیم مورد سوء استفاده قرار گرفته ایم.
پس انگیزه ما برای زندگی مشترك ارضاء دو نوع نیاز است: نیاز جنسی و نیاز روحی- روانی.اما چرا ما مبتلای به این نیازها شده ایم ؟! نیاز جنسی كه غریزی است و در سرشت ماست . ما نیازهای روحی خود را به شكل های گوناگون كسب می كنیم . ما به این نیاز مبتلا می شویم. در واقع وقتی احساس درونی می كنیم ، نیاز به ایجاد رابطه داریم 0 در رابطه ای كه بیشتر واكنشی است . ممكن است رابطه جنسی را هم خرج رابطه روحی روانی خود بكنیم ، ولی چیزی به دست نیاوریم . یعنی ارضاء خود را رها كنیم تا روانمان التیام یابد 0 تهی درون پر شود 0 خلأدرون از بین برود . ولی می بینیم كه نمی شود 0 پناه بردن به بسیاری از گروه ها و فرقه ها بخاطر رهایی از این احساس خلأ و تنهایی و پوچی درون است.
بنابر این وضعیت ما در رابطه با عشق می تواند دوگونه متصور بشود :
1- وقتی كه احساس عاشقانه داریم
2- وقتی كه به واقع عاشق هستیم .
احساس عاشقانه داشتن برای همه ما دست می دهد. نوعی فرار ازخلأ درونی است . می خواهیم خود را فریب بدهیم. از این رو احساس می كنیم كه كسی را دوست داریم . به شدت هم دوست داریم . ولی وقتی به او بیش از حد نزدیك می شویم ، از او می گریزیم. مشكل ما خلأ درونی است . دنبال پاسخ هستیم ، ما تنها شكل آن را عوض كرده ایم.شكلی عاشقانه به آن داده ایم ، ولی این یك رابطه عاشقانه نیست ؛ عاشق نمایانه است ؛ نوعی تلقین به نفس است ؛ نوعی فرار از احساس تنهایی ، اجحاف و بی كسی.
ازدواج با عشق و بدون عشق !
ازدواج خالی از عشق ضایع است. اینچنین رابطه ای تبدیل می شود به مشتی روابط خام و مكانیكی. تكرار روزان و شبان . تكرار بیگاری های اجتناب ناپذیر. تكرار دلخوری ها و دلمردگی ها . تكرار فرارها و دغدغه ها 0 تكرار مصیبت ها و تعزیت ها . زندگی مشترك بدون جاذبه های عاشقانه چه از نوع اول و چه از نوع دوم ، به واقع تحمل ناپذیر است . ولی ما باید تحمل كنیم و بهای آن را با سلامتی خود بپردازیم.این بدهی ما به ذهنیتی است كه در آن جهالت و نادانی حكومت می كند.
در این صورت ، یكنواختی آن آزار دهنده است . تلاش بیهوده برای سرپا نگه داشتن آن آزار دهنده است .
نیروی حیاتی ما را تحلیل می برد . ولی ما می مانیم چرا كه راه دیگری در برابر خود نمی بینیم . دیدگاه ونظرگاه ما محدود و بسته است . می ترسیم. ما برای رهایی از اضطراب و ترس ازدواج كرده ایم ! پس پر از ترس و وحشتیم. ازدواج نه تنها این اضطراب و ترس را از بین نمی برد ، بلكه افزایش هم می دهد .
ازدواج نه تنها احساس ایمنی به ما نمی دهد ، بلكه اندك احساس ایمنی ما را نابود هم می كند . من به هیچ وجه با ازدواج مخالف نیستم . انسان برای داشتن زندگی مشترك در این عالم هستی گذاشته است.
زن و مرد مكمل یكدیگرند و در طراحی هستی بدین شكل روییده اند. ولی می دانم كه چالش های عصبی آن ما را فرسوده می كند . بهانه هایی كه برای تداوم آن داریم عذاب آور است . سازگاری و تطبیق در آن دشواری زاست . با این همه ما از سر ناچاری آن را ادامه می دهیم ، چون می خواهیم كه همراه با هنجار جامعه باشیم و می ترسیم كه جامعه بر ما انگ و برچسب بگذارد . چرا كه باید نیاز جنسی خود را به صورتی مكانیكی ارضاء كنیم .
می مانیم و می پوسیم ! می مانیم و استعدادهای خود را تلف می كنیم 0 می مانیم و در جا می زنیم .
نه ؛ وا پس می رویم ! ازدواج وقتی از سر ناچاری است و مركز ثقل آن شهوت است ، تنها به معنی پرداختن به جنسیت است ، ضایع كننده است 0 چرا كه دو طرف یكدیگر را درك نمی كنند . رابطه جنسی آن هم صرفا برای تخلیه « روانی » خویش نوعی ستم به خود است . دو « تن » بدون درك هم جمع شده اند كه تازه معنای آن هم جمع شدن نیست ، این نوعی « جمع نمایی » است كه در اصل تفرقه است 0 جهان های متفاوت ، راه های متفاوت ، جهت های متفاوت ، نگاه های متفاوت ، هدف های متفاوت ، سلیقه های متفاوت ، و عقده های یكسان و زجرهای غیر متفاوت ! زجرهای ما یكسان است ، چرا كه عقده های انسان های پسیكولوژیك و بیولوژیك كم و بیش همانند است .
وقتی انسان ازدواج را « هدف » در نظر می گیرد ، باید بهای نازل آن را هم بپردازد . باید تسلیم بشود.باید دور از عشق و سرمستی و پرواز و سبكی و شور و شعف و نشاط و طرب زندگی كند من این را زندگی نمی دانم. این نوعی شكنجه است كه آدمی به خاطر نادانی و جهالت و هم هویتی با گذشته موروثی به جان می خرد و بهای سنگینش را هم با فرسودگی و مرگ در هر لحظه می پردازد . رنج و دردی كه همواره باید تحمل كند . ازدواج و یا زندگی مشترك عبارات با شكوهی هستند ، آن گاه كه دو نفر به هم بر می آیند و در كنار هم احساس شادی و خوشی و سبكی و پرواز می كنند .یعنی زندگی طربناك ، همچنان كه ژرژ پنجم كرد ! پادشاه بریتانیای كبیر ، پادشاهی انگلیس را رها كرد كه با معشوقه خود « خانم سامپسون» زندگی كند. بخاطر یك زندگی عاشقانه دست از سلطنت برداشت و تا حدود صد سالگی نیز در كنار همسرش ماند ! ولی ما این رابطه باشكوه را خراب می كنیم یا به استقبال خرابی آن می رویم ! چرا كه از آن هیچ چیز جز رابطه جنسی ، آن هم كج و معوج ! - نمی دانیم 0 آن را خراب می كنیم ؛ با انتظارهای بیهوده ، با سبكسری های بچه گانه ، با نپختگی های كودكانه ، با باورهای عتیق و با محاسبه های كوچك و مقایسه های بی ربط و چالش های بی جهت ! ما زندگی مشترك را به تكرار كلیشه های خمیازه آور تبدیل می كنیم و بعد از كسالت آن می نالیم . ما برای زندگی مشترك تجربه كافی و وافی نداریم . ادای آن را در می آوریم 0 می خواهیم آن را در خانه همسر خود به دست آوریم. تاجری هستیم كه بدون دست مایه دست به تجارت زده ایم . عاقبت آن هم معلوم است: ورشكستگی آشكار یا پنهان ! همه اینها تحفه انسان پسیكولوژیك است برای یك زندگی به اصطلاح مشترك كه می توانیم نام آن را بگذاریم «زندگی نامشترك» !
بسیاری ازدواج می كنند ولی از سر ناچاری و خود را ، یعنی قابلیت ها و استعداد های خود را تباه می كنند .آنها گستره های دیگر را ندیده اند . هر چه دیده اند و شنیده اند همین بوده است. از این رو فكر می كنند كه راه دیگری در مقابل ندارند. به علاوه عشق هم به این سادگی ها حادث نمی شود . منتظر آن هم نباید بود . چرا كه انتظار باعث می شود كه عشق از ما بگریزد. عشق مهمان ناخوانده است . می آید بدون آنكه در بزند . ما را آتش می زند بدون آنكه صدای گامهایش را بشنویم . بنابر این به نوعی رابطه باید قانع بود و آن رابطه جنسی است .
از اینجا می توان نوع دیگری از رابطه را هم تعریف كرد . رابطه ای كه عاشقانه نیست ولی عاقلانه – عاشقانه است . در این رابطه حوزه مغناطیسی انسان شدت می گیرد . در این حوزه دو انسان به هم جذب می شوند . به نوعی نمی توانند از این حوزه بگریزند . بدون شك جذبه جنسی و آسودگی خیال در آن نقش تعیین كننده دارد . دراین گونه از رابطه ، همزیستی به شكل شكوهمندی ادامه می یابد.
امارابطه عاقلانه – عاشقانه یعنی چه ؟
رابطه عاقلانه – عاشقانه زندگی مشتركی است كه البته دور از تصاویری كه ما در ذهن داریم تحقق پیدا می كند . در این رابطه اگر محاسبه جایی نداشته باشد ، نوعی عشق تحقق پیدا می كند . اسم این را می گذارم « خودگرا » درست مانند تولد بیولوژیك كه در آن انسان معصوم زاده می شود . اما پس از آن انسان بیولوژیك گرفتار دست خوردگی می شود و پسیكولوژیك می شود . در این حالت عشق نمی تواند آن چنان جوانه بزند . چرا كه انسان پسیكولوژیك سرشاراز نفرت و كینه است . هرچند می دانیم و می بینیم كه در این وضعیت نیز برخی« صاعقه عشق » می شوند . به راستی« صاعقه عشق »! من نام این را می گذارم « صاعقه عشق » چرا كه ناگهان پدیدار می شود و درون شرطی انسان راخاكستر می كند . و از این خاكستر جوهر اصیل انسان متبلور می گردد و زاده می شود .
خود ، من ، نفس ، مركز و هرچه در ذهن ما اخلال می كند می سوزد و ناپدید می گردد . با این حال عشق اولی یا خردگراست كه عمومیت دارد و می تواند انسان پسیكولوژیك را هم به مرزهای دگرگونی فانكشنال بكشاند . در واقع عشق اول راهگشا نیز هست .
عشق نوعی مراقبه دایم است . مراقبه ای كه ما را به ورای ذهن شرطی می برد . در این حالت ذهن ما همان است كه بوده ، یعنی شرطی و برنامه ریزی شده است . ولی عشق در آن تحول و دگرگونی شگفتی ایجاد می كند . پیوند ما رابا برنامه های ذهنی و عقده ها می برد . عشق قاتل چرك درون ماست. عشق قاتل همه محاسبه هاست . عشق قاتل انتظارها و سبكسری های ماست 0 عشق قاتل منیت هاست . بنابراین عشق نجات دهنده است .منجی ماست . انسان پسیكولوژیك و فانكشنال ، هر دو در معرض حادثه عشق اول و دوم هستند . هر چند انسان فانكشنال بهتر در این حوزه مغناطیسی قرار می گیرد . چراكه سراسر نگاه ، توجه و مراقبه است . و ذهنی كه مزاحمت ندارد و شكوه زیبایی را باهمه وجود حس می كند.
عشق قاتل خود محوری هاست. آینه ای است كه جوهر ما را بر ما آشكار می كند . جوهری كه غماز است. عشق قاتل همه است به جز معشوق . همه در برابر معشوق می میرند ؛ نه به كینه و نفرت و شكنجه ، نه ؛ از سر بی نیازی می میرند. عشق بشارت دهنده بی نیازی است . هنگامی كه عشق هست ، جهان و حتی همه عالم هستی از آن ماست . از این رو حسادتی در كار نیست . آزمندی در كار نیست . با عشق ما همه چیز داریم ؛اما وابستگی نداریم .
عشق یعنی توانگری 0 عشق یعنی هیچ ! یعنی « تهیت »0 یعنی كوری و كری نسبت به جهان شرطی. عشق یعنی معشوق و دیگر هیچ!
متأسفانه ممكن است كه ما پس از مدتی به وضعیت گذشته باز گردیم . و البته باز می گردیم ! باكی نیست . ولی این حالت یكی از شگفتی های درون ما باقی می ماند.با این همه می توانیم همچنان به عشق اول بیندیشیم . عشقی كه من روی آن خیلی حساب می كنم . عشق اول ، عشق واقعی زندگی ماست . می تواند تكرار بشود . می تواند هما ن جا كه هست بماند . انسان فانكشنال كه دور از محاسبه و مقایسه و رقابت زندگی می كند همیشه مستعد عشق اول و دوم است .
انسان فانكشنال كه افق دید او تمیز و پاك است ، همواره مهیای پذیرش عشق اول و دوم است . عشق اول است كه كیفیتی انسان ساز دارد . هنر و زندگی را جلا می دهد0 شادی را جاودان می كند . بدون آنكه زیان های عشق دوم راد اشته باشد 0 عشق دوم همه چیز را خاكستر می كند 0وادی جنون است .
عاشقم من برفن دیوانگی
مردم ازفرهنگی و فرزانگی
عشق اول سازنده است . انسان فانكشنال را در مسیر سازندگی نگه می دارد . بیشتر به درد جامعه می خورد. از این روست كه می تواند گرمای عشق دوم را هم داشته باشد ، ولی خسارت های عشق دوم را نداشته باشد . این كه می گویم « خسارت » ، به خاطر این است كه در هر حال ما باید در جامعه زندگی كنیم . از این رو عشق دوم ویران كننده جامعه است . همه هنجارها را به هم می ریزد . رو به درون دارد. اما عشق اول رو به بیرون هم دارد . از ضرورت ها غافل نیست . با این همه این اتفاق ( ورود عشق دوم ) ممكن است هر لحظه از نو رخ دهد .
عشق اول دارای جاذبه جنسی است كه تكراری خوشگوار دارد . همراهی با طرفی كه همرأی و همساز و همدم و همدل و همراه و همكوش و همفكر وهمكیش و همسان و همتا و همبود و همشد وهمخواه شماست . این عشق داوم دارد . عشق دوم اغلب بی دوام است . صاعقه وار می آید و صاعقه وار می رود. همه ما منتظر عشق دوم هستیم ؛ از این روست كه عشق اول را كه واقعی تر و ممكن تر و محتمل تر است از دست می دهیم ! بیداری ما ضامن ادراك ورود عشق اول و خردگر است .
این بیداری را پاس بداریم . عشق اول همیشه در نزدیكی ما لنگر انداخته است . همیشه منتظر ماست . ورودش را در هر لحظه خوش آمد بگوییم .