بسم الله الرحمن الرحیم
ســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام
بریــــــــــــــــــــــــــــد کنار من اووووووومدم
سلام دوستان
صدق راستی اساس جمیع فضائل انسانی است
آیاوقتی به هم دروغ می گوئیم هرگز فكر كرده ایم كه با دروغ گفتن ازفضائل انسانی دورمی شویم؟
برای گره گشائی مشكل خود به دروغ متمسك می شویم ولی چرا غافلیم كه مشكل گشای حقیقی یعنی آن خالق هستی ما را از دروغ گوئی منع فرموده اگر دروغ نگوئیم آیااو قادر نیست مشكل ما را حل كند ؟
آیادروغ گفتن ما به این معنی نیست كه به قدرت او شك داریم ؟وآیا صداقت وراستگوئی به معنی توكل واعتماد ما نیست ؟
نظر خودتان را راجع به داستان زیر نیز بفر مائید
چهار دانشجو که به خودشان اعتماد کامل داشتند یک هفته قبل از امتحان پایان ترم به مسافرت رفتند و با دوستان خود در شهر دیگر حسابی به خوشگذرانی پرداختند. اما وقتی به شهر خود برگشتند متوجه شدند که در مورد تاریخ امتحان اشتباه کردهاند و به جای سه شنبه، امتحان دوشنبه صبح بوده است. بنابراین تصمیم گرفتند استاد خود را پیدا کنند و علت جا ماندن از امتحان را برای او توضیح دهند . بنابر این آنها برای توجیه غیبت در امتحانشان فكری كردند ! آنها به استاد گفتند : ما به شهر دیگری رفته بودیم که در راه برگشت لاستیک خودرومان پنچر شد و از آنجایی که زاپاس نداشتیم تا مدت زمان طولانی نتوانستیم کسی را گیر بیاوریم و از او کمک بگیریم، به همین دلیل دوشنبه دیر وقت به خانه رسیدیم. استاد فکری کرد و پذیرفت که آنها روز بعد بیایند و امتحان بدهند. چهار دانشجو روز بعد به دانشگاه رفتند و استاد آنها را به چهار اتاق جداگانه فرستاد و به هر یک ورقه امتحانی را داد و از آنها خواست که شروع کنند. آنها به اولین مسأله نگاه کردند که 5 نمره داشت. سؤال خیلی آسان بود و به راحتی به آن پاسخ دادند. سپس ورقه را برگرداندند تا به سوال 95 امتیازی پشت ورقه پاسخ بدهند که سؤال این بود : کدام لاستیک پنچر شده بود...؟!!
یاحــــق
آبی تر از انیم که بی رنگ بمیریم
ماشالله
کل آیتم ها 3
با سلام به دوست عزیزم mahdi 313
دمت گرم. داستان خوبی بود!
به نظر من راستشو می گفتند بهتر بود. ولی خب دروغ گفتن دیگه داره یه جور عادت میشه.
البته استاد هم خوب حالشون گرفت. دیگه اونا باشن که دروغ نگن!
داشتم داستان را تموم میکردم تا به آخرش رسیدم. بعد از خوندن نتیجه داستان یه هویی بدنم یه لرزش عجیبی کرد و واقعا یه ترس خیلی ترسناک تمام وجودم را فرا گرفت.
ترس از اینکه به خیال خودمون داریم زرنگی می کنیم. اما یکی هست که وقت خودش مچمونو بگیره.
خدایا فقط تویی فریاد رس، فریاد رس!
با عرض سلام خدمت دوستان خودم
دوستان شما با اینترانت تبیان قادر به دیدن این عکس نیستید لطفا در صورت امکان با اینترنت بیایید تا این عکس ها را ببینید.
دست به دست هم خانه ارزو ها را با کمک ارزو ها و دعاهای صادقانه مان در حق هم بنا کنیم