به نام خدا
سلام به همه ی دوستای کتابخوان. عزاداری های حسینی تون قبول و مستدام باشه؛ منظور از این تداوم هم این نیست که همش گریه کنیم، منظورم اون بُعد عرفانی و معرفتی عزاداریهاست... بگذریم!...
چهارمین سری از حکایت های گلستان سعدی رو میذارم خدمتتو.ن. بابت تاخیری که داشتیم هم عذر می خوام... انشاءالله دیگه وقفه نمیافته و هر هفته هم با یه حکایت میام درِ مانیتورهاتون :-) ...
این حکایت خیلی خیلی جالب هست و گمونم برای شما هم عین من کلی سوال پیش بیاد، حتما لطف کنید بخونیدش تا بتونیم در موردش بحث خوبی داشته باشیم.
با ما همراه باشید
طایفه ی دزدان عرب بر سر کوهی نشسته بودند و منفذ کاروان بسته و رعیت بلدان از مکاید ایشان مرعوب و لشکر سلطان مغلوب. به حکم آنکه ملاذی منیع از قله ی کوهی گرفته بودند و ملجاء و مأوای خود ساخته. مدبران ممالک آن طرف در دفع مضرات ایشان مشاورت همی کردند که اگر این طایفه هم بر این نسق روزگاری مداومت نمایند مقاومت ممتنع گردد.
درختی که اکنون گرفته است پای
به نیروی مردی برآید ز جای
و گر همچنان روزگاری هلی
به گردونش از بیخ برنگسلی
سر چشمه شاید گرفتن به بیل
چو پر شد نشاید گذشتن به پیل
سخن بر این مقرر شد که یکی به تجسس ایشان گماشتند و فرصت نگاه داشتند تا وقتی که بر سر قومی رانده بودند و مقام خالی مانده، تنی چند مردان واقعه دیده ی جنگ آزموده را بفرستند تا در شعب جبل پنهان شدند. شبانگاهی که دزدان بازآمدند سفر کرده و غارت آورده سلاح از تن بگشادند و رخت و غنیمت بنهادند، نخستین دشمنی که بر سر ایشان تاختن آورد خواب بود. چندانکه پاسی از شب درگذشت،
قرص خورشید در سیاهی شد
یونس اندر دهان ماهی شد
دلاورمردان از کمین بدر جستند و دست یکان بر کتف بستند و بامدادان به درگاه ملک حاضر آوردند. همه را به کشتن اشارت فرمود. اتفاقا در آن میان جوانی بود میوه ی عنفوان شبانش نو رسیده و سبزه ی گلستان عذارش نو دمیده. یکی از وزرا پای تخت ملک را بوسه داد و روی شفاعت بر زمین نهاد و گفت: این پسر هنوز از باغ زندگانی بر نخورده و از ریعان جوانی تمتع نیافته. توقع به کرم و اخلاق خداوندیست که به بخشیدن خون او بر بنده منت نهد... ملک روی از این سخن در هم کشید و موافق رای بلندش نیامد و گفت:
پرتو نیکان نگیرد هرکه بنیادش بد است
تربیت نا اهل را چون گردکان بر گنبد است
بهتر این است که نسل این دزدان قطع و ریشه کن شود و همه آنها را نابود کردند، چرا که شعله آتش را فرو نشاندن ولی پاره آتش رخشنده را نگه داشتن و مار افعی را کشتن و بچه او را نگه داشتن از خرد به دور است و هرگز خردمندان چنین نمی کنند:
ابر اگر آب زندگی بارد
هرگز از شاخه بید بر نخوری
با فرومایه روزگار مبر
کز نی بوریا شکر نخوری
وزیر، سخن شاه را طوعاً و کرهاً پسندید و بر حسن رأی ملک آفرین گفت و عرض کرد: رأی شاه دام ملکه عین حقیقت است. چرا که همنشینی با آن دزدان، روح و روان این جوان را دگرگون کرده و همانند آن ها نموده است. ولی، امید آن را دارم که اگر او مدتی با نیکان همنشین گردد، تحت تاثیر تربیت ایشان قرار می گیرد و دارای خوی خردمندان شود، زیرا او هنوز نوجوان است و روح ظلم و تجاوز در نهاد او ریشه ندوانده است و در حدیث هم آمده:
کل مولود یولد علی الفطرة فابواه یهودانه او ینصرانه او یمجسانه.
پسر نوح با بدان بنشست
خاندان نبوتش گم شد
سگ اصحاب کهف روزی چند
پی نیکان گرفت و مردم شد
گروهی از درباریان نیز سخن وزیر را تاکید کردند و در مورد آن جوان شفاعت نمودند. ناچار شاه آن جوان را آزاد کرد و گفت: بخشیدم اگرچه مصلحت ندیدم.
دانی که چه گفت زال با رستم گرد
دشمن نتوان حقیر و بیچاره شمرد
دیدیم بسی، که آب سرچشمه خرد
چون بیشتر آمد شتر و بار ببرد
فی الجمله پسر را به ناز و نعمت برآوردند و استادان به تربیت همگان پسندیده آمد. باری وزیر از شمایل او در حضرت ملک شمه ای می گفت که تربیت عاقلان در او اثر کرده است و جهل قدیم از جبلت او بدر برده. ملک را تبسم آمد و گفت:
عاقبت گرگ زاده گرگ شود
گرچه با آدمی بزرگ شود
سالی دو برین برآمد. طایفه ای اوباش محلت بدو پیوستند و عقد موافقت بستند تا به وقت فرصت وزیر و هردو پسرش را بشکت و نعمت بی قیاس برداشت و در مغازه ی دزدان به جای پدر نشست و عاصی شد. ملک دست حیرت به دندان گزیدن گرفت و گفت:
شمشیر نیک از آهن بد چون کند کسی؟
ناکس به تربیت نشود ای حکیم کس
باران در لطافت طبعش خلاف نیست
در باغ لاله روییده و در شوره زار خس
زمین شوره سنبل بر نیاورد
در او تخم و عمل ضایع مگردان
نکویی با بدان کردن چنان است
که بد کردن به جای نیکمردان
اووووف چقدر خوندنش سخت بود
منتظر نظراتتون هستیم...
فعلا ......... یاحق