بسم الله الرحمن الرحیم
نمی دونم از کجا باید شروع کرد ...
هر وقت خواستم بنویسم تا به نقطه ی شروعش فکر می کردم ...
این قدر تو فکر و خیال غرق می شدم که اخرش قلمم دق می کرد و می رفتم سراغ مراسم تدفین و خاکسپاری اراده ای که برای نوشتن داشتم.
ولی
الان که میخوام بنویسم نه قلمم دق می کنه نه من چون این قدر با قلمم بی
ربط و با ربط رو با هم کنار هم می چینیم تا یه ایده بیاد تو ذهن سرتاپا بی
خبرم.
چند
وقته زیاد فکر نمی کنم به قول یه حاج اقایی که همه مون می شناسیمش می
خوام به بازیابی اون فکرایی که تا حالا داشتم و به کسی نگفتم برسم ...
امشب اولین چیزی که خیلی وقته به کسی نگفتم رو می خوام بهتون بگم ...
ماجرای وقتی که دلم شکست واسه اینکه هیچ کس نقاشیم رو نخواست و نفهمید
اره ...
این همون نقاشی هست که 2 سال پیش وقتی خیلی حالم خوب بود واسه دلم کشیده بودم ...
هر کسی یه چیزی بهم انداخت و نپرسید چیه ... واسه چیه ... چرا هست ...
منم لج کردم با همه ی ادم های که نخواستن نقاشیم رو .
این
نقاشی رو روی کیفی که باهاش دانشگاه می رفتم کشیدم ... کیفم از این کیف
پاپکو ها بود ... امتحان کنید با قلم مشکی روش بکشی توی نور معلوم می شه
...
این نقاشی رو دفتر ریاضی2 و معادلات و مغناطیس و مدار و ... خلاصه هر جایی که قلمم قدم می ذاشت می کشیدم ...
تا یه چیزی یادم نره و شاید یه چیزی یاد بقیه بیاد ...
این
نقاشی رو حتی پشت زمینه ی وبلاگم ... البته وبلاگ قبلیم که توی سایت محترم
پرشین گیگ بود قرار دادم ... تا هرکی مطلبم بخونه ببینه این رو ...
اخی ... یادش بخیر اون یکی وبلاگم همه ی عکس هاش همه ی کد نویسی هاش رو خودم نوشتم تا بشه دنیایی که خودم می خوام ...
خب
... وقتی روی کیفم بود از استادم که خیلی دوسش داشتم گرفته تا دوستای
دانشگاهم همه می گفتن : «علی؟ تو دیگه چرا؟ پوچ گرایی چرا؟ اوا ؟ علی ؟ خاک
بر سرت با این تفکرات «...» ...
وقتی
روی دفترهام بودم وقتی کسی قرض می گرفت کنارش می نوشت ... « تا خدا هست
ناامیدی معنی نداره » منم فرداش می گفتم بر منکرش لعنت ...
وقتی روی وبلاگم بود رفقا نوشته بودن : « اصلا انتظار نداشتم وبلاگت این جوری باشه ...»
خلاصه همه تنها چیزی که از این نقاشی استنباط می کردن این بود که اونی که
این نقاشی رو کشیده به شدت افسردگی مزمن داره ... ناامیده ... همه ی درساش
رو افتاده افسرده شده ...
یادم نیست کی بود که تصمیم گرفتم دیگه قایم کنم نقاشیمو ... و دیگه خواستم کسی نبینتش ...
ولی از وقتی نقاشیم رو از جلوی چشمام جمع کردم فراموشی گرفتم ... یادم رفته کجا اومدم ...
اون
شبی که این رو کشیدم یادم نمیاد ... استعداد ندارم خوشگل بکشم ... ولی یاد
دارم اونی که فکر می کنم رو بدون استفاده از حروف الفبا ... با یه سری
خطوط به کاغذ بفهمونم تا اونم بعدا به چشم های رفقام بفهمونه ...
ایم نقاشی ناامید نیست علی ناامید نیست ...
این دنیایی هست که تا الان دیدم ... یه خورشید هست و یه ماه ... نماد زمان ...
من بین تکرار شب و روز کلی فرصت برای رشد و تکامل دارم ...
من چه بخوام چه نخوام باید زندگی کنم واسه همین یه درخت دارم ...
یه درخت ... یه فرصت ... یه زندگی ... یه دار دنیا ...
داری که هم درخت زندگی هست و هم «دار مرگ» ...
کی گفته چون نقاشیم «دار» داره یعنی نا امیدم؟
«دار»ش واسه اینکه یادم نره بین شب و روزی که توش اسیرم اخرش مرگه ...
چه جوری می تونستم مرگ رو ترسناک تر از دار بکشم تا هم به «دار دنیا» بیاد و هم با «درخت» هم معنی باشه؟ ...
زندگی رو به چه چیز بهتر از درخت تشبیه می کردم که هر سال یه بار مرگ رو تجربه می کنه... و رستاخیز بهاری ...
زندگی ما ادم ها دو رو داره مگه نه؟
یه روش موقت هست و روی دیگه اش ابدی هست ... که دروازه ی ورود به ابدیت ما همین دار مرگی هست که کشیدم ...
درخت همیشه واسه مغز من معنی زندگی رو داشت ... درخت عارف ترین موجود سبز ذهن منه ...
شما درخت ناامید دیدین تو عمرتون؟
نه به خدا درختا ناامید نیستن ... تا حالا تو دل کویر یه درخت خشک دیدین؟
دستاش رو دیدین؟ تا هزار سال دیگه هم که بارون نیاد بازم دست نیازش پیش خدا بالاست ...
واسه همین تو نقاشیم اوردمش تا ترس اون دار رو کم کنه ...
هر
صبح که بیدار می شدم ... نقاشیم رو می دیدم ... خورشیدش رو می دیدم و
درختش رو ... امید و تلاشم واسه اون چیزی که وارد این دنیا شدم رو هزار
برابر می کرد و ترسم رو از روزی که می خوام برم رو بیشتر ...
وقتی
سر کلاس جزوه ام رو ورق می زدم یادم میامد که باید بیشتر فهمید ... تا
وقتی قرار شد بری کوله بارت پر باشه ... وقتی هم شب وقتی می دیدمش یادم می
امد که ببین چه کردی امروز ... یه نمره ای به خودت بده ... اگه خوب گرفتی
شکر کن و اگر هم کم توبه کن ... اهای تو واسه بازی و سرگرمی نیامدی که ...
این همه چرخ و فلک دارن کار می کنن تا توی ادم بفهمی ... تا توی ادم مثل
ادم فکر کنی ...
ولی از وقتی دوباره از جلو چشمم دور شده همش یادم میره ... یادم میره ...
یا علی
نمی دونم چر اینجا این مطلب رو زدم ... خب اگر ربطی به انجمن نداره حذف کنی اقای مدیر
منبع هم شب راه من