سلام باور كنید نمی دونستم این رو تو كدوم قسمت از انجمن ها بذارم تا هم رد نشه و هم همه بخونن با عرض معذرت از كار بر هایی كه نامشون انجا نیست :    «وقتی پنجره ی خیال را باز كردم آبی بیكرانی را دیدم كه تا منتهی الیه زیبایی ادامه داشت ندایی آسمانی به من گفت مك لارن در كنار دریا نقشه ای شوم در سر دارد تا آشوبی نو به پا كند خدایا خودت رحم كندر همین حین شوق پرواز در من رخنه كردنسیم شمال در روح زنگار زده ام را جانی تازه بخشیدپرواز كردم تا به كویر تشنه ی عشق رسیدم پس شقایق صحرایی كجابودگلی گم كرده ام...            

نسیم نجفی گلریز 9 مجیك نیكادل نگین دانیال میكرو گیگیلی مرجان كاراته رج ادیت و...هم در این كویر سرگردان بودند مونا جونم رو هم دیدم من هم به آنها اضافه شدم خرد جمعی بر آن شد تا شب را آنجا سر كنیم.آن شب، شب یلدای عشق ما بودتا صبح بیدار ماندیم و دعا كردیم كه زندگی پاك و حیات طیبه ای داشته باشیم صبح شد همه از شدت سرما خشك شده بودیم كه نا گهان doki_ inkalej با همان سمند معروف مثل سفینه ی نجاتی سر رسید و همه مان را نجات داد راهی خیابان اردیبهشت «دفتر تبیا ن اصفهان »شدیم همه با چشمی نگران منتظر ما بودندو مثل همه ی داستان ها این داستان هم با خوبی وخوشی تمام شد »     *پایان*                                                      

سلام به همه

مجتبی

آن گاه که به کویر تشنه رسیدی و شقایق صحرایی را نظاره کردی ، من نگران آن بودم که مبادا پایت را روی گل نیلوفر آبی بگذاری.

ایول. خیلی جالب بود. البته من فکر کنم که خیلی بیشتر می تونستی روی این نثر کار کنی. حتما همینطوره. خیلی زیبا بود. ولی می تونی خیلی بهتر از این هم درش بیاری. مریم عزیز هم طبع زیبایی داره. من فکر میکنم با مشورت همدیگه می تونید نوشته ها و شعرهای زیبایی خلق کنید.

خوش باشی. از اینکه این موضوع به ذهنت خورد بهت تبریک میگم. ایولاه. شاد و سرزنده باشی.

باااااااااای

...

سلام دوست عزیز حالت چطوره زود باش بگو 123 123 123 ؟

از اینکه منو فراموش نکردی ممنونم چون اسم منو داخل ان ....سه تا نقطه قرار دادی مطلب قشنگی بود تا باشه از این مطلبها

سلام

ممنون كه از من هم اسم برده شد .

موفق باشی

سلام خدمت دوستای گلم

آبی بیكران عزیز از اظهار لطفت ممنون خوشحال می شم از نظر مریم خانوم هم استفاده كنم

حسین طهوری عزیز من كه گفتم معذرت می خوام.از تو هم تشكر می كنم

mjthz تو هم ما رو كشتی با این نام كار بریت .از تو هم ممنون منتظر بقیه كارهام باشید

حالا تصمیم گرفتم آخرداستان رو عوض كنم .«سمند دكی رفت و رفت و ما هم دلخوش بودیم كه الان می رسیم كه ناگهان با رنگ پریده برگشت و گفت بچه ها مثل اینكه راه رو گم كردیم توی اون كویر گرم عرق سردی روی پیشونیمون نشست.یه خورده كه رفتیم جلو ماشین آروم آروم رفت و ناگهان ایستاد.و این یعنی اینكه آره دیگه بنزین تموم كردیم اونم جلوی یه پادگان.رفتیم از پادگان كمك بگیریم كه ای دل غافل با یه سری سرباز شورشی طرف  شدیم .توی همون شلوغی بود كه رج ادیت تصمیم گرفت بره سراغ كامپیوتر مركزی

و....»

خوب دیگه حال نوبت شماست

سلام همشهری گلم

مطلب جالبی بود

مرسی از نوآوریت

از این که اسم من رو هم کنار اسم حسین طهوری عزیز آوردی ممنون...

ای بی معرفتا اسم منو تو داستن نذاشتین

آفرین عجب استعدادی !0640305873 شما رو تحسین میکنه...