• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
فرهنگ پایداری (بازدید: 3102)
يکشنبه 26/10/1389 - 12:36 -0 تشکر 274622
شهادت نواب صفوی و یارانش


شهید نواب صفوی
 
شهید سیدمجتبی نواب صفوی در سال 1303ش در خانی‏آباد تهران به دنیا آمد و پس از اتمام دروس ابتدایی، به آبادان سفر کرد. سید مجتبی سپس برای ادامه تحصیل به نجف اشرف مهاجرت نمود و در آن‏جا از محضر مدرسین حوزه علمیه نجف اشرف بهره‏مند گردید. وی پس از چهار سال اقامت در نجف به دستور آیت‏اللَّه سیدابوالحسن اصفهانی جهت مبارزه با کجروی‏های کسروی به ایران آمد و با تشکیل "جمعیت فداییان اسلام" به مبارزه با بدخواهان و بداندیشان پرداخت. ترور وابستگان استعماری مانند احمد کسروی، عبدالحسین هژیر، علی رزم‏آرا و حسین علاء از جمله فعالیت‏های سیاسی این جمعیت می‏باشد. 





ادامه در پاسخ ها

یاران مردانه رفتند؛ اما هنوز تکبیر وفاداری‌شان از مناره‌های غیرت این دیار به گوش می‌رسد. یاران عاشقانه رفتند؛ اما هنوز لاله‌های سرخ دشت‌های این خاک به یمن آنان به پا ایستاده‌اند.

 انجمن فرهنگ پایداری


يکشنبه 26/10/1389 - 12:38 - 0 تشکر 274623

شهید نواب صفوی همچنین با حکومت دکتر مصدق به خاطر عدم عمل به احکام اسلامی به مخالفت برخاست و به همین جهت در ایام نخست وزیری مصدّق، دستگیر و به زندان افتاد و تا سقوط حکومت مصدق در زندان بود.

سرانجام این مجاهد خستگی‏ناپذیر به همراه سه تن از همرزمانش به نام‏های خلیل طهماسبی، مظفر علی ذوالقدر و سیدمحمد واحدی در بیدادگاه رژیم پهلوی محکوم و در صبحگاه 27 دی 1334 شمسی تیرباران شده و به خیل شهدا پیوستند. بدین ترتیب پرونده ده سال فعالیت سیاسی و اجتماعی جمعیت فداییان اسلام بسته شد و جنایت دیگری در پرونده سیاه خاندان پهلوی ثبت گردید.

زندگی نامه وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوُا فی سَبیلِ اللهِ اَمْواتاً بَلْ اَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ(1) سید مجتبی تهرانی معروف به نواب صفوی، در سال 1303 شمسی در خانواده ای روحانی و اصیل در خانه محقری در خانی آباد تهران قدم به عرصه ی وجود گذاشت. وی با علاقه و عشقی وصف ناشدنی به روحانیت و به قصد ادامه راه آبا و اجداد خود، در اواخر سال 1320، پس از طی تحصیلات ابتدایی و متوسطه، رهسپار حوزه علمیه نجف اشرف شد.

شهید از طرف مادر به سادات دُرچه اصفهان منتسب و از طرف پدر میرلوحی است. شهید عنوان نواب صفوی را از خاندان مادر به ارث برده است. پدر او مرحوم سید جواد میرلوحی، دانشمندی روحانی بود که در اثر فشار حکومت رضاخان مجبور به ترک لباس روحانیت شد، اما از طریق تصدی وکالت دادگستری همچنان به داد مظلومان می رسید.

مرحوم سید جواد در سال 1314 یا 15 در اثر مشاجره و درگیری لفظی با (داور) وزیر عدلیه ی رضاخان، غیرت علویش به جوش آمد و یک سیلی نثار وی کرد که در اثر آن سه سال به زندان افتاد. شهید پس از ورود به نجف اشرف، بدون کوچکترین درنگی به فراگیری مقدمات پرداخت و روابط تنگاتنگی با علمای دلسوز و بیدار و مبارز از جمله صاحب کتاب جهانی و کم نظیر الغدیر، آیت الله علامه امینی قدس سره برقرار کرد.

آیت الله خامنه ای رهبر معظم انقلاب درباره ی شهید می فرمایند:(2) باید گفت که اولین جرقه های انگیزش انقلابی اسلامی به وسیله ی نواب در من به وجود آمد و هیچ شکی ندارم که اولین آتش را در دل ما نواب روشن کرد.

اعدام انقلابی کسروی و اعلام موجودیت فداییان اسلام بعد از شهریور 1320 و فراگیر شدن جنگ جهانی دوم، ایران نیز گرفتار شرایط دشواری شد، از یک طرف مورد تجاوز متفقین قرار گرفت، و از طرف دیگر سود جویانی قلم به مزد و اجیر، از آزادی سوء استفاده می کردند و از طریق ترویج فرهنگ غربی به جان مسلمانان افتاده بودند و درصدد بودند تا آنچه رضاخان از طریق زور قلدری نتوانسته بود انجام دهد، از طریق قلم و نگارش با مخدوش نمودن تاریخ اسلام انجام دهند.

«احمد کسروی» از جمله افرادی بود که خط معارض و مهاجم علیه اسلام تشیع را دنبال می کرد. او نه تنها در کتاب «شیعی گری» به روحانیت، مقدسات اسلامی، پیشوایان مذهب تشیع و امامان بحق و معصوم علیهم السلام حمله می کرد، بلکه در کتاب های صوفی گری، بهاییگری، مادی گری و حتی تاریخ مشروطیت، مقدسات دینی و روحانیت را مورد حمله قرار داد.

یاران مردانه رفتند؛ اما هنوز تکبیر وفاداری‌شان از مناره‌های غیرت این دیار به گوش می‌رسد. یاران عاشقانه رفتند؛ اما هنوز لاله‌های سرخ دشت‌های این خاک به یمن آنان به پا ایستاده‌اند.

 انجمن فرهنگ پایداری


يکشنبه 26/10/1389 - 12:39 - 0 تشکر 274624

نواب با کتاب های کسروی در نجف آشنا شد و موجی از احساسات مذهبی و دینی وجودش را فرا گرفت. کتاب ها را نزد علما برد و از آن ها نظر خواست.

همه حکم به مهدور الدم بودن نویسنده ی کتاب ها دادند. سید در اواخر 1323، وارد تهران شد و بدون درنگ به خانه ی کسروی رفت و او را از گفتن و نوشتن سخنان توهین آمیز به اسلام و ائمه ی شیعه علیهم السلام و روحانیت برحذر داشت و وقتی مطمئن گردید که وی اصلاح پذیر نیست، آماده ی اجرای حکم الهی شد.

شهید نواب در هشتم اردیبهشت 1324، در سر چهارراه حشمت الدوله به کسروی حمله کرد ولی توسط پلیس دستگیر و زندانی شد. بعد از آزادی از زندان، موجودیت فداییان اسلام را طی یک اعلامیه ی رسمی با جمله ی هوالعزیز و تیتر « دین و انتقام» اعلام کرد و اعدام کسروی را پیگیری نمود نواب صفوی به تدریج با جاذبه ی خود، جوانانی چون شهید سید حسین امامی را جذب نمود و امامی در 20 اسفند 1324، بر کسروی یورش برد و او را زیر ضربات اسلحه ی سرد و گرم قرار داد و چون فرشته ی قهر جانش را گرفت.

فداییان اسلام و مجریان حکم الهی دستگیر شدند و خبر اعدام انقلابی کسروی در همه جا منتشر شد و مردم مسلمان را غرق در شادی و سرور نمود. بعد از سال 1327، که جنبش ملی شدن صنعت نفت به اوج خود رسید و فعالیت گروه های مخالف رژیم علنی شد و اقلیت موجود در مجلس مانع تصویب قرار داد «گس گلشاییان» گردید، رژیم استبدادی شاه برای این که حتی اقلیت مخالفی نیز وارد مجلس نشود، توسط «هژیر» دست به تقلب در انتخابات زد و به بهانه ی ترور شاه و دست داشتن آیت الله کاشانی در این ترور، ایشان را بازداشت و به لبنان تبعید کرد.

فداییان اسلام «هژیر» را اعدام انقلابی کردند و با نامزد نمودن آیت الله کاشانی و مصدق، گروه اقلیت دوباره به مجلس راه یافت. با وجود این که نواب میانه ی خوبی با ملی گراها نداشت، اما با توجه به رهبریت آیت الله کاشانی و به منظور وحدت مبارزات اسلامی و ملی، از همگامی و همراهی با آن ها دریغ نورزید.

اعدام انقلابی رزم آرا رزم آرا نخست وزیر رژیم پهلوی و دست نشانده ی انگلستان، با ملی شدن صنعت نفت به شدت مخالفت می کرد و می گفت که ملت ایران توانایی و لیاقت اداره ی این صنعت عظیم را ندارد و به عناوین مختلف در تصویب این قانون در مجلس شورای ملی کارشکنی می کرد. در روز 16 اسفند 1329 زمانی که اتومبیل رزم آرا جلوی مسجد امام (شاه سابق) توقف کرد و نخست وزیر جهت شرکت در ختم آیت الله فیض قصد ورود به صحن مسجد را داشت، خلیل طهماسبی بی درنگ از پشت سر با شلیلک سه گلوله او را از پای درآورد و خود نیز توسط مأموران دستگیر شد.

او در بازجویی می گوید: من نمی گویم سمندر باش یا پروانه باش چون به فکر سوختن افتاده ای مردانه باش بلی من طهماسبی هستم و باکی از کشته شدن ندارم، برای این که خدای متعال می فرماید: وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوُا فی سَبیلِ اللهِ اَمْواتاً بَلْ اَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ پس شما این را مسلم بدانید کسی که شخصیتی را تشخیص داد خائن به دین و مملکت است ترس از کشته شدن ندارد. آن ها زنده اند.

ما معتقد به این حقایق هستیم.» قتل رزم آرا در دل رژیم چنان وحشتی انداخت که دولت بعدی (حسین علاء) نتوانست با ملی شدن صنعت نفت مخالفتی نماید و مجبور به استعفا گردید و مجلس، مصدق را به نخست وزیری انتخاب کرد.

یاران مردانه رفتند؛ اما هنوز تکبیر وفاداری‌شان از مناره‌های غیرت این دیار به گوش می‌رسد. یاران عاشقانه رفتند؛ اما هنوز لاله‌های سرخ دشت‌های این خاک به یمن آنان به پا ایستاده‌اند.

 انجمن فرهنگ پایداری


يکشنبه 26/10/1389 - 12:42 - 0 تشکر 274626

آیت الله کاشانی در مصاحبه ای در رابطه با قتل رزم آرا چنین اظهار نظر کرد: «این عمل (هلاکت رزم آرا) به نفع ملت ایران بود و آن گلوله و ضربه عالیترین و مفیدترین ضربه ای بود که به پیکر استعمار و دشمنان ملت ایران وارد آمد» و در مصاحبه ای دیگر اظهار می دارد:

«... نخست وزیر مقتول در زمان حیات خود از منافع شرکت نفت جنوب و سیاست استعماری انگلستان به شدت حمایت می کرد. چون عموم طبقات مردم ایران با تصمیم قطعی و خلل ناپذیری برای کوتاه کردن دست طمع سیاست استعماری نفت جنوب قیام کرده بودند، پافشاری رزم آرا برای مقاوت در مقابل افکار عمومی ملت ایران و حمایت از شرکت نفت باعث خشم شدید و عمومی مردم ایران گردید و جوانی غیور، وطن پرست و متدین از میان مردم ایران برخاست و نخست وزیر بیگانه پرست را به جزای اعمال خود رسانید... در مرداد 1331، ماده ی واحدی به تصویب مجلس رسید که چون خیانت حاجی علی رزم آرا بر ملت ایران ثابت گردیده، هر گاه قاتل او استاد خلیل طهماسبی باشد به موجب این قانون مورد عفو قرار می گیرد. بدین ترتیب در 23 آبان همان سال، طهماسبی پس از دو سال و اندی از زندان آزاد گردید. آیت الله کاشانی در پی آزادی شهید طهماسبی او را به عنوان «شمشیر برّان اسلام»

و «مجری اراده و افکار ملت ایران» مورد ستایش قرار داد. پایان کار فداییان اسلام فداییان اسلام از راه تشکیل جلسات تفسیر قرآن و اسلام شناسی بر اساس مکتب تشیع، به فعالیت خود ادامه می دادند و پرچم سبز و سفید خود را با کلمات زیبای «لا اله الا الله، محمد رسول الله و علی ولی الله» آراسته بودند. در آن موقع در دولت حسین علاء پیوستن ایران به پیمان بغداد مطرح بود که در حقیقت ایران یکی از اقمار منطقه ی انگلیس و امریکا می شد. فداییان اسلام در 25 آبان که علاء برای شرکت در ختم مرحوم سید مصطفی کاشانی وارد مسجد امام (شاه سابق) شد توسط مظفر ذوالقدر هدف قرار گرفت اما گلوله به او اصابت نکرد و جان سالم به در برد.

در اول آذر 1334، نواب و خلیل طهماسبی و عبدالحسین واحدی و جمعی دیگر از فداییان اسلام دستگیر شدند و در یک محاکمه ی فرمایشی نواب، سید محمد واحدی و مظفر ذوالقدر محکوم به اعدام و همگی در حالی که اذان می گفتند، تیرباران شدند. جمعیت فداییان اسلام و بخصوص رهبر آن، نواب صفوی و معاون او، سید عبدالحسین واحدی در تقویت و روی کار آمدن جبهه ی ملی و تصویب ملی شدن صنعت نفت ایران و انتخاب اعضای جبهه ی ملی به نمایندگی مجلس بازگشت آیت الله کاشانی از تبعید، نقش اساسی داشتند و اگر قیام مسلحانه ی آن ها نمی بود و رژیم پهلوی از این جمعیت حساب نمی برد، هیچ یک از موارد یاد شده عملی نمی شد.

نامه ی شهید نواب صفوی به دکتر مصدق شهید قبل از کودتای 28 مرداد 1332، در نامه ای به دکتر مصدق او را از سقوط دولت با خبر و به وی جهت اجرای احکام الهی هشدار می دهد. «هو العزیز آقای دکتر محمد مصدق نخست وزیر پس از سلام، شما و مملکت در سخت ترین سراشیب سقوط قرار گرفته اید.

چنانچه احساس کرده و معتقد شده باشید که نجاتبخش شما مملکت، اجرای برنامه ی مقدس پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله می باشد و پس از تمام جریانات گذشته آماده ی اجرای احکام مقدس اسلام باشید، قول می دهم که شما و مملکت را به یاری خدای توانا و به برکت اجرای احکام و تعالیم عالیه ی اسلام از هر بدبختی و سقوط و فسادی حفظ نموده، به منتهای عزت و سعادت معنوی و اقتصادی برسانم.» 8 شوال المکرم ه.ق 1372 30 خرداد ماه ه.ق 1332 شهید از زبان همسرش خانم «نیرالسادات احتشام رضوی» چنین می گوید: «... خدا رحمت کند، مادرش می فرمود: نواب یک استعداد خاصی داشت... این قدر استعدادش فوق العاده بود که سالی دو کلاس می خواند.

بعد از این که دوران ابتدایی تمام می شود در دبیرستان صنعتی «ایران – آلمان» شروع به درس خواندن می کند... و در همان دوران تحصیل به نفع اسلام و علیه پهلوی مبارزه می کند. او یک حالت مبارزه و یک روح با شهامتی داشت که عجیب بود.

در همان زمان، مجلس قانونی را تصویب می کند که نواب مخالفت می کند و 1500 و 1600 نفر از دانش آموزان را جمع می کند و تظاهراتی را جلوی مجلس راه می اندازد که رژیم را وا می دارد تا درخواست فوق را بپذیرد. اما نواب و همراهانش پذیرش زبانی را کافی ندانسته، درخواست پذیرش مکتوب موضوع را می کنند.

لکن عوامل رژیم به جای پاسخ مثبت اقدام به تیراندازی می کنند که در نتیجه یک نفر به شهادت می رسد... بعد از این که دیپلم می گیرد به آبادان می رود وارد شرکت نفت می شود. آن جا که کار می کنند یکی از متخصصین انگلیسی به یکی از کارگرها سیلی می زند.

آقای نواب بسیار برانگیخته می شود و می گوید: وای بر شما که یک کارگر ایرانی را یک انگلیسی بزند و همه سکوت کنند، در حالی که آنان در کشور ما هستند و از منافع ما استفاده می کنند، و یک عده کارگر را علیه آنان جمع می کند. آن متخصص انگلیسی می آید و عذر خواهی می کند، ولی شهید نواب می گوید، نه خیر باید قصاص بشود، که این امر منجر به شورش می گردد.

آن گاه تصمیم می گیرند نواب را از بین ببرند که دوستان نواب او را مخفیانه از بصره به عراق می فرستند. نامه ی شهید به فرزند خویش شهید در فروردین 1334، خطاب به فرزندش مهدی، این نامه را می نویسد: «فرزندم مهدی عزیز: صفحه ی دلت باید آیینه ای باشد که حقایق قرآنی در آن منعکس گردیده و از آن به قلوب دیگران رسیده، محیط شما و اجتماع دور و نزدیک شما را منور کند. این قرآن و آن صفحه ی دل پاک شما. سلامی برای همیشه از دلم برایت، و محبت خدا و محمد و آلش همیشه در دلت.»

منبع:مرکز اسناد انقلاب اسلامی

یاران مردانه رفتند؛ اما هنوز تکبیر وفاداری‌شان از مناره‌های غیرت این دیار به گوش می‌رسد. یاران عاشقانه رفتند؛ اما هنوز لاله‌های سرخ دشت‌های این خاک به یمن آنان به پا ایستاده‌اند.

 انجمن فرهنگ پایداری


يکشنبه 26/10/1389 - 14:58 - 0 تشکر 274675

آیا امام(ره) با شهید نواب صفوی و فداییان اسلام موافق بود

در سالیان اخیر پاره‌ای از عناصر و جریان‌های سیاسی در راستای اهداف و آمال گروهی خویش به فضاسازی علیه مبارزات حق طلبانه و آرمان گرایانه جمعیت فدائیان اسلام و شهید نواب صفوی پرداخته‌اند.

به گزارش فارس، این جریان تبلیغی درپی القاء دیدگاه منفی حضرت امام(ره) نسبت به حركت و اقدامات این جمعیت است. آن‌چه در پی می‌آید خاطرات شماری از منسوبین نزدیك امام(ره)، در جهت تبیین نظرات ایشان درباره شهید نواب و زدودن شائبه‌های مغرضانه از این دست و تجلیل از حركت آرمان گرایانه و جسورانه آن شهید بزرگوار است كه به شفافیت موضوع كمك خواهد كرد. به ویژه آن‌که در آستانه سالروز شهادت آن روحانی مجاهد قرار داریم.

آیت ا...‌ شهید سید مصطفی خمینی(ره): جمعیتی در ایران معروف بودند به فدائیان اسلام، رئیس آن‌ها مردی بود به نام سیدمجتبی نواب صفوی كه واقعا دلیر و توانا بود و از روی احساس، سنگ اسلام را به سینه می‌زد و نمی‌توان او را دور از حقیقت دانست. مرد شماره دو آن‌ها دوست عزیز خودم مرحوم سید عبدالحسین واحدی بود. این طایفه از دیر زمانی در قم زیست می‌كردند. آن وقت‌ها ما قم بودیم و از دور آن‌ها را می‌پاییدیم. تا آن‌كه شبانه عده‌ای با چوب و چماق در پیش چند صد نفر طلبه بر آن‌ها هجوم بردند و آنان را زدند كه دیگر كار به آخر رسیده بود و دیگر نتوانستند در قم بمانند. در نتیجه رحل اقامت را به تهران بردند تا سرانجام به دست پسر رضاخان و با سكوت مرگبار علماء‌ آن‌ها را تیرباران كردند. اگر چه دوست من سید عبدالحسین را در جای دیگر از بین بردند و داغش را در دل ما گذاردند.

حجت الاسلام و المسلمین‌ حاج سید احمد خمینی(ره): در قضیه اعدام نواب صفوی و سایر اعضای فداییان اسلام، امام از مرحوم آقای بروجردی و مراجع دلخور شدند كه چرا موضع تندی علیه دستگاه نگرفتند و این‌ها را نجات ندادند. ‌امام در این قضیه خیلی صدمه روحی خوردند. در آن اوضاع و احوال شرایط به گونه‌ای بود كه از دیدگاه متحجرین مبارزه با شاه ننگ بود، یعنی استدلال می‌كردند‌ حالا كه بناست یك روحانی اعدام شود، لباس روحانی را از تن او بیرون بیاورید تا به مقام روحانیت اهانت نشود! درست نقطه مقابل، تفكر امام كه اعتقاد داشتند روحانی باید با كسوت مقدس روحانیت شهید شود تا مردم بفهمند و آگاه شوند كه این‌ها در صحنه هستند. از دیدگاه متحجرین مبارزه با شاه ننگ بود، در صورتی كه از دیدگاه امام مبارزه روحانیون بزرگواری همچون شهید نواب صفوی روشنی بخش حیات اسلام و انقلاب بود.

آیت ا...‌ جعفر سبحانی: در سال 1334 كه مرحوم نواب و دوستانش دستگیر شدند و در آستانه اعدام قرار گرفتند، ایشان (امام) سه نامه نوشتند. یكی به آقای بهبهانی، یكی به مرحوم صدرالاشرف و یكی هم به حاج آقا رضا رفیع. من بعدها از ایشان راجع به جواب نامه‌ها سؤل كردم، ایشان فرمودند: من خط آقای بهبهانی را نمی‌شناسم و خطوط سیاسی ایشان را هم نمی‌دانم اما جواب نامه را ظاهرا یك بچه 12 ساله گفته بودند و او نوشته بود!

مرحوم حجت الاسلام والمسلمین علی دوانی: در جریان اعدام مرحوم نواب و یارانش، امام با ابراز تاسف فرمودند: چه كنم كسانی را در بیت آیت ا...‌ بروجردی گذاشته‌اند كه نمی‌توانم كاری كنم، البته می‌روم و اقدام می‌كنم.

آیت ا...‌ محمد واعظ زاده خراسانی: حضرت امام(ره) از فداییان اسلام پنهان حمایت می‌كرد. یك روز در جلسه خصوصی از ایشان شنیدم كه فرمود: اینان (فداییان اسلام) بدون هیچ آلت و اسلحه‌ای فقط با سخنرانی، با دستگاه درافتاده‌اند و دستگاه را به وحشت انداخته‌اند. می‌شود كار كرد. حضرت امام چون می‌دید حضرت آیت ا...‌ بروجردی حمایت نمی‌كنند رعایت ادب را می‌كرد و علنا حمایت نمی‌كردند. اصحاب حضرت امام نظرشان این بود كه باید به نحوی از این گروه حمایت كرد.

 السلام علیــــــــــک یا ابا عبدالله

 

ای شیـــــعه تو را چه غــم ز طوفـــان بلا

آن جا که سفینة النجـــــــاة است حسیـــــن (ع)

 

یابن الحســـــن روحـــــــــی فداک

يکشنبه 26/10/1389 - 15:11 - 0 تشکر 274688

خاطراتی ماندگار از شهید سید مجتبی نواب صفوی

به او ندایی می‌رسد که رفتنی است. وضوی عشق می‌سازد و به نماز می‌ایستد؛ نماز عشق. او به خون وضو می‌سازد تا به نماز عشق راست آید. 25 تیر 1334 بیدادگاه دژخیم به سید مجتبی نواب صفوی و سه یار فدا کارش حکم اعدام می‌دهد. آنان در 27 دی، مطابق با سالگرد شهادت صدیقه طاهره حضرت فاطمه زهرا(س)، به خیل شهدا می‌پیوندند. وی در لحظه‌های آخر حیات هنگام شهادت با لحنی دلنواز آیاتی از قرآن کریم را تلاوت می‌کند، بانگ اذان سر می‌دهد و نزدیکی‌های طلوع فجر به آسمانی‌ها می‌پیوندد. آن‌چه در ادامه می‌خوانید، خاطراتی ناگفته از شهید نواب صفوی است که درس‌های فراوانی را به همراه دارد.

این خاطره از زبان کسی است که از دوران نوجوانی افتخار همراهی با شهید نواب و دیگر فدائیان اسلام را داشته است:

بنده «سید محمود میردامادی» در بین سال‏های 1338 تا 1340 در خدمت نظام سربازی بودم. اما با توجه به روحیه انقلابی و اسلامی خود که باب طبع برخی فرماندهان شاهنشاهی نبود، از ابتدای ورود به دوران آموزشی تا پایان خدمت، در بیش از 11 مکان خدمت کردم!

در اوائل سال 1340 مرا از منطقه «ایلخز» که تبعید بودم، به گروهان ارکان لشکر 2 زرهی سپاه یک مرکز در «عباس آباد» تهران منتقل کردند. فرمانده این گروهان «سروان بهروزی» بود. یکی از مسؤولان هم «استوار 2 انتظاری» اهل کاشان بود. افسران این گروهان از جمله فرمانده به‌شدت از این استوار ناراحت بودند ولی چاره‌ای جز تحمل او نداشتند. در مقابل، بنده که یک سرباز تحصیل‌کرده و اهل تهران بودم مورد علاقه افسران این گروهان قرار گرفتم و با من دوست شدند. در نتیجه، انتظاری به من حسادت می‏کرد و درصدد بود، با من برخورد کند.

من از افسران سؤال کردم: این انتظاری چه کرده که همه از او ناراحتند؟ در جواب شنیدم: «او کسی است که خسرو روزبه، نواب صفوی و فدائیان اسلام را تیر باران کرد».

کینه‌اش در دل من قوت گرفت، تا جایی که دنبال فرصتی بودم تا انتقام شهدای فدائیان اسلام را از او بگیرم. مدتی بعد، بنده منشی قضایی تیپ شدم. در بین پرونده‏ها جست‌وجو کردم تا از این انتظاری نامه یا شکایتی به‌دست بیاورم. بالاخره چیزی پیدا کردم و او را احضار نمودم. کنارم روی صندلی نشست، در حالی که اصلا نمی‏دانست من چه کسی هستم و چه سابقه‏ای با شهید نواب و فدائیان اسلام داشتم.

با زبان ظاهراً دوستی از او خواستم که درباره شهادت نواب برایم بگوید. انتظاری زبان گشود و این خاطره تکان‏دهنده را تعریف کرد:

هنگامی که ما نواب و یارانش را از سلول‏ها بیرون آوردیم، نواب که در جلوی سه نفر دیگر به‌سوی جوخه اعدام حرکت می‏کرد، با صدایی محکم و بلند به سربازان و درجه‏دارها رو کرد و گفت: «امشب خون ما در راه اسلام عزیز ریخته می‏شود ؛ ولی از هر قطره خون ما یک مدافع اسلام برخواهد خاست؛ و به ربع قرن نمی‏رسد که پایه‏های حکومت سگ‏توله پهلوی (محمدرضا شاه) فرو خواهد ریخت».

انتظاری ناگهان در حال گفت‌وگو تغییری در صدایش ایجاد شد و با حالت بغض ادامه داد: «پس از تیر باران و بعد از این‌که من تیر خلاص را به آن‌ها زدم، ناگهان نوری در فضا پراکنده شد که بدن همه ما لرزید و حتی مستی از سر ما بیرون رفت».

آن‌چه در این خاطره بسیار قابل توجه است این‌که پیش‏بینی شهید نواب صفوی، درست از آب درآمد و به ربع قرن نرسید که سلسله پهلوی سقوط کرد. شهادت نواب صفوی در 27 دی 1334 و فرار شاه در 26 دی 1357 روی داد. بین این دو واقعه، فقط 23 سال طول کشید.

روح آن شهدا شاد، و راهشان پر رهرو باد.

منبع: خبرگزاری اهل‏بیت(ع)

خاطره «علامه محمدتقی جعفری» از شهید نواب صفوی

اندیشمند بزرگ «علامه محمد تقی جعفری» در بخشی از خاطرات خود درباره شهید نواب صفوی می‌گوید:

هر دو جوان‌بودیم‌ و به‌ نوعی‌ تهجد و شب‌ زنده‌ داری‌ و زیارت ‌را دوست‌ داشتیم. در حوزه‌ نجف‌ در خدمت‌ مرحوم‌طالقانی‌ تلمذ می‌کردیم‌ و از علامه‌ شیخ‌ عبدالحسین‌امینی‌، صاحب‌ الغدیر، درس‌ ایمان‌ و ولایت‌ می‌آموختیم. روزی شهید نواب صفوی پیشنهاد کرد پیاده‌ از نجف‌ به ‌کربلا برای‌ زیارت‌ سومین‌ پیشوای‌ تشیع‌ با هم‌ حرکت‌کنیم. موافقت‌ کردم‌ و بعد از ظهر یکی‌ از روزهای پاییزی‌ به‌ راه‌ افتادیم‌. هوا تقریباً تاریک‌ شده‌ بود که‌ ما درراه‌ نجف‌ کربلا قرار گرفتیم‌ و هنوز بیش‌ از چند کیلومتراز شهر دور نشده‌ بودیم‌ که‌ مردی‌ تنومند از اعراب‌ بیابان‌نشین‌ در جلومان‌ سبز شد و با صدایی‌ خشن‌ فرمان‌ایستادن‌ داد.

در نور مهتاب‌، خنجر آذین‌ شده‌ای‌ را که‌مرد عرب‌ بر کمر داشت‌ دیدم‌ و یکه‌ خوردم‌؛ اما سید آرام‌ایستاد. مرد عرب‌ با خشونت‌ گفت‌: هر چه‌ دینار دارید از جیب‌هایتان‌ بیرون‌ آورده‌ و تحویل‌ دهید. من‌ ترسیده ‌بودم‌ و می‌خواستم‌ آن‌چه‌ را دارم‌ تحویل‌ دهم‌ که‌ یکمرتبه ‌متوجه‌ شدم‌ شهید نواب‌ صفوی‌ با چالاکی‌، خنجر مردعرب‌ را از کمرش‌ بیرون‌ کشیده‌ و آن‌ را جلوی‌چشمان‌ مرد تنومند نگه‌ داشته‌ و با قدرت‌، نوک‌ خنجر رانزدیک‌ گلوی او‌ قرار داده‌ و می‌گوید: با خدا باش‌ و از خدابترس‌ و دست‌ از زشتی‌ها بشوی‌.

من‌ از سرعت‌ وشجاعت‌ سید حیرت‌ زده‌ شدم‌ و مات‌ به‌ هر دوی‌ آن‌ها نگاه‌ می‌کردم‌ که‌ مرد عرب‌ ما را به‌ چادرش‌ جهت‌استراحت‌ دعوت‌ کرد. نواب‌ صفوی‌ هم فوراً پذیرفت‌! برای‌من‌ تعجب‌ آور بود. به‌ سید گفتم‌: دعوت‌ کسی‌ رامی‌پذیری‌ که‌ تا چند لحظه‌ پیش‌ می‌خواست‌ لُختمان‌کند؟ سید گفت‌: این‌ها عرب‌ هستند و به‌ میهمان‌ ارج‌می‌نهند و محال‌ است‌ خطری‌ متوجه‌ ما باشد.

آن‌ شب‌ من و نواب‌ به‌ چادر مرد عرب‌ رفتیم‌ و سید تا صبح‌ آرام‌ خوابید و من‌ تا صبح‌ بیدار بودم‌ و همه‌اش ‌می‌ترسیدم‌ که‌ مرد عرب‌ هر دوی‌ ما را نابود کند. سید نیمه‌ شب‌ برای‌ نماز برخاست‌ و با آوایی‌ ملکوتی‌ باخدای‌ خویش‌ به‌ راز و نیاز پرداخت‌ و فردای‌ آن‌ روز باهم‌ عازم‌ کربلا شدیم‌. این‌ خاطره‌ در طول‌ پنجاه‌ سال‌، همیشه‌ نوازشگر من‌ بوده‌ است‌. وقتی‌ شهید شد، بی‌اختیار اشکی‌در سوگش‌ از دیدگان‌ جاری‌ شد.

سفر نواب صفوی به بیت‌المقدس

جلسه «مؤتمر اسلامی» که تمام شد، نواب همراه 70 نفر از سران کشورهای اسلامی برای بازدید از منطقه‎های اشغال شده قدس به مرز بیت‎المقدس رفتند. کنار مرز، نواب مسجد مخروبه‎ای را دید که داخل بخش اشغالی بیت‎المقدس بود. روی تخته سنگی ایستاد و گفت: «آن مسجد مخروبه را می‎بینید، می‎خواهیم آن‎جا نماز بخوانیم، هرکس آماه شهادت است با ما همراه شود.» سید راه افتاد و بقیه هم پشت سر او حرکت کردند. نواب با دستش سیم خاردارها را پایین کشید. سربازان اسراییلی دست به اسلحه بردند، آماده شلیک شدند و با حیرت نگاه می‎کردند. سران دنیای اسلام به سید جوان اقتدا کردند و نواب، قامت به خدای قیامت بست.

نواب صفوی کنار سیم‎خاردارهایی که بین اردن و اسراییل کشیده شده بود، گفت: «این ننگ‎آور نیست که جز با اجازه اسراییل، ما مسلمانان نتوانیم قدم به خاک فلسطین بگذاریم؟»

«سوکارنو»، رییس‎جمهور وقت اندونزی، بعد از بازدید از نواب پرسید: «چرا این‎کار را کردی؟ نزدیک بود همه را به کشتن دهی.» نواب گفت: «بردم تا شهیدتان کنم تا ملت‎های مسلمان با کشته شدن نمایندگان‎شان، بیدار شوند.»

پشت این جسم نحیف، روح بزرگی نهفته است

«یوسف حنا» خبرنگار لبنانی در اجلاس مؤتمر حضور داشت. نواب فریاد زد: «ما حکومت‎های خاورمیانه را تغییر می‎دهیم و حکومت اسلامی بر پا می‎کنیم.» خبرنگاران حرف‎های نواب را تأیید می‎کردند، اما یوسف ساکت بود. نواب از او پرسید: «نظر تو چیست؟» یوسف گفت: «متأسفم؛ من مسیحی هستم.» نواب با مهربانی پرسید: «چرا مسیحی؟ چرا به مسلمانان نپیوستی؟» قلب یوسف لرزید و با صدایی آرام گفت: «استاد چه بگویم که مسلمان شوم؟» یوسف در همان دیدار مسلمان شد و در روزنامه خود نوشت: «بعد از ملاقات و صحبت با نواب صفوی مسلمان شدم. هنگام دیدار با او جسم نحیفی را دیدم که در ورای آن روح بزرگی نهفته است که می‎تواند دنیای اسلام را دگرگون کند.»

ملاقات با شاه اردن

نواب صفوی پس از کنفرانس «مؤتمر اسلامی» در اجلاس اردن شرکت کرد. ملک حسین با اجلاس مؤتمر می‎خواست جایی در دل مسلمانان پیدا کند و از مهمانان همان جمع درخواست کرد با او دیدار کنند. اعضای «مؤتمر اسلامی» برای ملاقات با «ملک‎حسین بن طلال»، پادشاه اردن به آن‎جا رفتند.

نواب در این ملاقات به ملک‎حسین گفت: «تو از سلاله پیغمبری، پس پسر عمویم هستی. تا حالا با هیچ پادشاهی ملاقات نکردم. برای دیدار با تو استخاره کردم خوب آمد، گفتم شاید این اجلاس به نفع اسلام باشد. پسر عموی عزیزم! خودت و ملتت را خوب نگهداری کن. اگر مجبور شدید حتی روی بام‎های خانه‎هایتان گندم بکارید و خودتان را از بیگانه بی‎نیاز کنید. باید خودت و دینت را خوب نگهداری کنی. باید اسلام به مرحله مجد و عظمت ایام جد بزرگوارت محمد(ص) برسد. تو نباید از احدی بترسی. باید در نجات فلسطین کوشش کنی. باید دوستان راستگویی داشته باشی که حق را حق و باطل را در چشم تو باطل جلوه دهند.»

وقتی حرف‎ها و نصیحت‎های نواب تمام شد، ملک‎حسین لبخندی زد و دستش را به علامت خداحافظی دراز کرد. نواب و بقیه سران کشورهای اسلامی از سالن اجلاس خارج شدند.

روزهای بعد مجله‎های عربی نوشتند: «شاه حسین چنان تحت تأثیر سخنان نواب صفوی قرار گرفت که پس از پایان دیدار، ماشینش را که ساخت انگلستان بود، سوار نشد!»

درس می‎خوانی که چه؟

یاسر عرفات اولین شخصیت سیاسی بود که پس از پیروزی انقلاب اسلامی به ایران آمد. او در دیدار با امام(ره) از شهید نواب صفوی یاد کرد و گفت: «زمانی‎که دانشجو بودم و در مصر درس می‎خواندم، نواب صفوی به دانشگاه ما آمد و سخنرانی کرد. بعد از سخنرانی پیش او رفتم و خودم را معرفی کردم. به من گفت: تو پسر علی هستی، اما ملتت در اسارت به‌سر می‎برند. تو سید حسنی هستی. تو باید دین جدت را یاری دهی. تو باید ملت فلسطین را از چنگال اسراییل نجات دهی، آن‎وقت این‎جا نشستی و درس می‎خوانی که چه؟ فلسطین زیر چکمه‎های صهیونیسم و آمریکا جان می‎دهد و تو در این اوضاع می‎خواهی مهندس شوی؟» عرفات به امام می‎گفت: «این سخنان نواب صفوی مرا تکان داد و روحیه انقلابی در من به‎وجود آمد که درس و مشق را رها و به کارهای نهضت رسیدگی کردم.» روحانیان و رهبران مذهبی فلسطینی در سال 1970 «سازمان فداییان فلسطین» را تأسیس کردند. مؤسسان این سازمان از نواب صفوی الگو گرفتند و سعی کردند سازمان را طوری اداره کنند که شبیه گروه «فداییان اسلام» به رهبری نواب صفوی باشد.

 السلام علیــــــــــک یا ابا عبدالله

 

ای شیـــــعه تو را چه غــم ز طوفـــان بلا

آن جا که سفینة النجـــــــاة است حسیـــــن (ع)

 

یابن الحســـــن روحـــــــــی فداک

يکشنبه 26/10/1389 - 16:34 - 0 تشکر 274731

رهبر عزیز: او یك پارچه حرارت بود

شبکه ایران: شهید نواب صفوی بی‌شک یکی از بزرگان تاریخ تشیع محسوب می‌شود که با شکستن برخی حصارهای تنگ، توانست در عین تأثیر گذاری در مهم تریم حوادث دوران زندگی خود، افقهای جدیدی را هم پیش چشم مبارزین مسلمان بگشاید. ۲۶ دی ماه سالروز شهادت این بزرگمرد است. به همین مناسبت مروری خواهیم داشت بر برخی خاطرات مربوط به ایشان:

از وجوه عظمت نواب، یکی آن بود که با خلوص شدید و با عملکرد جذاب خود، بسیاری را نه تنها شیفته خویشتن بلکه وارد مبارزه علیه باطل می‌کرد. شاید جالب باشد که بدانیم رهبر فرزانه انقلاب هم یکی از این افراد هستند که شدیداً هم تحت تأثیر شهید نواب قرار داشته‌اند. ایشان در همین باره فرموده‌اند: «من شاید شانزده سال یا پانزده سالم بود که مرحوم نواب صفوی به مشهد آمد. مرحوم نواب صفوی برای من خیلی جاذبه داشت و به کلی مرا مجذوب خودش کرد. هرکسی هم که آن وقت در حدود سنین من بود، مجذوب نواب صفوی می‌شد. از بس این آدم پر شور و با اخلاص، پر از صدق و صفا و ضمناً شجاع و صریح و گویا بود. من می‌توانم بگویم که آنجا به طور جدی به مسائل مبارزاتی و به آنچه که به آن مبارزه سیاسی می‌گوییم علاقه‌مند شدم.» (بیانات در گفت و شنود با گروهی از نوجوانان و جوانان در تاریخ ۱۴ بهمن ۷۶)

ایشان در جایی دیگر، خاطرهٔ آن دیدار و تأثیر شهید نواب بر خود را مفصل‌تر تعریف کرده‌اند: «نواب یک سفر آمد مشهد. برای اولین بار نواب را آنجا شناختیم و فکر می‌کنم که سال ۳۱ یا ۳۲ بود. ما شنیدیم که نواب صفوی و فداییان اسلام آمده‌اند مشهد و در مهدیه عابدزاده از این‌ها دعوت کرده بودند.

یک جاذبه پنهانی مرا به طرف نواب می‌کشاند و بسیار علا قه‌مند شدم که نواب را ببینم.... یک روز خبر دادند که نواب می‌خواهد بیاید بازدید طلاب مدرسه سلیمان خان که ما هم جزو طلاب آن مدرسه بودیم. ما آن روز مدرسه را آب و جارو و مرتب کردیم. یادم نمی‌رود که آن روز جزو روزهای فرا موش نشدنی زندگی من بود.

مرحوم نواب آمد. یک عده هم از فدائیان اسلا م با او بودند.... ایشان [شهید نواب] هم شروع به سخنرانی کردند. سخنرانی نواب یک سخنرانی عادی نبود. بلند می‌شد و می‌ایستاد و با شعار کوبنده و با شعاری شروع به صحبت می‌کرد. من محو نواب شده بودم. خودم را از لابلای جمعیت به نزدیکش رسانده و جلوی نواب نشسته بودم. تمام وجودم مجذوب این مرد بود و به سخنانش گوش می‌دادم و او هم بنا کرد به شاه وبه دستگاههای انگلیس و این‌ها بدگویی کردن. اساس سخنانش این بود که اسلام باید زنده شود. اسلام باید حکومت کند واین کسانی که در راس کار هستند این‌ها دروغ می‌گویند. این‌ها مسلمان نیستند و من برای اولین بار این حرف‌ها را از نواب صفوی شنیدم و آنچنان این حرف‌ها درون من نفوذ کرد و جای گرفت که احساس می‌کردم دلم می‌خواهد همیشه با نواب باشم. این احساس را واقعا داشتم که دوست دارم همیشه با او باشم.

... بعد گفتند که فردا هم نواب به مدرسه نواب می‌رود. من هم رفتم مدرسه نواب برای اینکه بار دیگر نواب را ببینم. مدرسه نواب مدرسه بزرگی است. برعکس مدرسه سلیمان خان که کوچک است، مدرسه نواب جا و فضای وسیعی دارد. آن روز همه آن مدرسه را فرش کرده بودند و منتظر نواب بودند. گفتند که از مهدیه راه افتاده‌اند به این طرف. من راه افتادم و به استقبالش رفتم که هر چه زود‌تر او را ببینم. یک وقت دیدم از دور دارد می‌آید. یک نیم دایره‌ای در پیاده رو درست شده بود که وسط آن نیم دایره نواب قرار گرفته بود و دو طرفش همینطور صف مردمی بود که از پشت سر فشار می‌آوردند و می‌خواستند او را ببینند و پشت سرش جمعیت زیادی حرکت می‌کرد.

من هم وارد شدم. باز رفتم نزدیک نواب قرار گرفتم. جذب حرکات او شده بودم. نواب همین طوری که می‌رفت شعار هم می‌داد. نه اینکه خیال کنید همین طور عادی راه می‌رفت، یک منبر در راه شروع کرده بود: ما باید اسلام را حاکم کنیم. برادر مسلمان! برادر غیرتمند! اسلام باید حکومت کند.

از این گونه حرف‌ها و مرتباً در راه با صدای بلند شعار می‌داد. به افراد کراواتی که می‌رسید می‌گفت: این بند را اجانب به گردن ما انداخته‌اند، برادر باز کن. به کسانی که کلاه شاپو سرشان بود می‌گفت: این کلاه را اجانب سر ما گذاشته‌اند برادر بردار.

و من دیدم کسانی را که به نواب می‌رسیدند و در شعاع صدای او و اشاره دست او قرار می‌گرفتند، کلاه شاپو را بر می‌داشتند و مچاله می‌کردند در جیبشان می‌گذاشتند. اینقدر سخنش و کلامش نافذ بود. من واقعا به نفوذ نواب در مدت عمرم کمتر کسی را دیده‌ام. خیلی مرد عجیبی بود یک پارچه حرارت بود، یک تکه آتش بود.

با همین حالت رسیدیم به مدرسه نواب و وارد مدرسه شدیم. جمعیت زیادی هم پشت سرش آمدند. البته مدرسه پر نشد، اما حدود مسجد مدرسه جمعیت زیادی جمع شده بودند. باز من رفتم‌‌ همان جلو نشستم و چهار چشمی نواب را می‌پاییدم. شروع به سخنرانی کرد. با همه وجودش حرف می‌زد. یعنی این جور نبود که فقط زبان و سر و دست کار کند، بلکه زبان و سر و دست و پا و بدن و همه وجودش همینطور حرکت می‌کرد و حرف می‌زد و شعار می‌داد و مطلب می‌گفت. بعد هم که سخنرانیش تمام شد ظهر شده بود و پیشنهاد کردند که نماز جماعت بخوانیم. قبول کرد و اذان گفتتند. ایستاد جلو و یک نماز جماعت حسابی هم ما پشت سر نواب خواندیم. بعد نواب رفت و دیگر ما بی‌خبر بودیم و اطلاعی از نواب نداشتیم تا خبر شهادتش به مشهد رسید، بعد از حدود تقریباً دو سال که از سفر نواب به مشهد می‌گذشت.

خبر شهادتش که رسید ما در مدرسه نواب بودیم. یادم هست که یک جمع طلبه آن چنان خشمگین و منقلب شده بودیم که علناً در مدرسه شعار می‌دادیم و به شاه دشنام می‌دادیم و خشم خودمان را به این صورت اظهار می‌کردیم....

باید گفت که اولین جرقه‌های انگیزش انقلابی اسلامی به وسیله نواب در من بوجود آمد وهیچ شکی ندارم که اولین آتش را در دل ما نواب روشن کرد. یک سال بعد از آن من دوستی پیدا کردم که از مریدان و نزدیکان نواب بود. این دوست معلم بود در تهران. الان هم هست. بعد از شهادت نواب در سال ۳۵ بود که او آمده بود مشهد و خاطرات فراوانی از نواب نقل می‌کرد. خودش هم با نواب نزدیک بود. از زندگی شخصی نواب، از زندگی مبارزاتی نواب، از شعار‌هایش، از بیانیه‌هایش، از وضع خانوادگی، خیلی چیز‌ها برای من گفت و ما را بیشتر مجذوب و عاشق نواب کرد و این حالت و رنگ گیری از نواب شروع شد و موجب شد که ما در‌‌ همان سال ۳۵ اولین حرکات مبارزاتی خودمان را شروع کنیم.» (حدیث رویش، یادمان پنجاهمین سالروز عروج شهیدنواب صفوی و یارانش، دی ماه ۱۳۸۴، صفحات۲ و ۳)

 السلام علیــــــــــک یا ابا عبدالله

 

ای شیـــــعه تو را چه غــم ز طوفـــان بلا

آن جا که سفینة النجـــــــاة است حسیـــــن (ع)

 

یابن الحســـــن روحـــــــــی فداک

يکشنبه 26/10/1389 - 16:40 - 0 تشکر 274733

اما برجستگی نواب تنها به امور مبارزاتی محدود نمی‌شد، بلکه وی در وجوه اخلاقی هم درخشندگی‌هایی داشت که در اصل همین‌ها پشتوانه مبارزه خالصانهٔ او بود: «در پایان یکی از جلسات عمومی که در خانه‌ای واقع در جنوب شهر تهرانبرگزار شده بود، مردی از اهالی‌‌ همان محل، خود رابه شهیدنواب صفوی رساندهو پس از بوسیدن او و اظهارارادت، سؤالی را نیز مطرح کردهبود. فشار جمعیت بهحدی زیادبود که بین آن مرد و شهید نوابکه درست روبهروی یکدیگر ایستاده بودند، هیچ فاصله‌ای وجود نداشت.... پس از مدتی که جمعیت کم کم متفرق شدند، نواب همراهدوستانش نشسته بودند که معلوم شد انگشتپای ایشان مجروح شده و احتیاج به پانسمان دارد. وقتی همراهانش علت را جویا شدند، مشخص شد‌‌ همان مرد، در تمام مدتی که ایستاده و با ایشان صحبت می‌کرده، پایش را روی انگشتپای شهید نواب کهبی کفش بوده قرار داده و به همین دلیل انگشت پای ایشان مجروح شده بود، ایشان نیز طی این مدت هیچ اعتراضی نکردهبود. شهید نواب صفوی، علت این کار را در جوابسؤال دوستانش چنین عنواننمود: «اگر من چیزی به او می‌گفتم و اعتراضمی کردم، این کار باعث خجالت آن مرد می‌شد و این درست نبود. تحمل این مختصر درد وجراحت برای من آسان‌تر از تحمل شرمندگی اوبود، در حالی که او با یک دنیا خلوص با من روبوسی کرده و سؤال و جوابمی کرد.» (به یاری خداوند توانا، نشریا زهرا سلام الله علی‌ها، صفحه ۴۶)

 السلام علیــــــــــک یا ابا عبدالله

 

ای شیـــــعه تو را چه غــم ز طوفـــان بلا

آن جا که سفینة النجـــــــاة است حسیـــــن (ع)

 

یابن الحســـــن روحـــــــــی فداک

سه شنبه 28/10/1389 - 13:29 - 0 تشکر 275323

مقبره ی نواب در شهر مقدس قم

 السلام علیــــــــــک یا ابا عبدالله

 

ای شیـــــعه تو را چه غــم ز طوفـــان بلا

آن جا که سفینة النجـــــــاة است حسیـــــن (ع)

 

یابن الحســـــن روحـــــــــی فداک

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.