زنی پاك، بیآلایش و باصداقت... او برروی سنگ، چوب و كدو حلوایی به نقاشی می پرداخت. نقاشیهایش از سبك خاصی پیروی نمیكند و پر از رنگ و لطافت خاص است. او هر آنچه از دلش بیرون میآمده، با فهم و تصور خود، در تابلو به تصویر میكشید و تصاویری از خود به جا گذاشته كه پر از معنی و مفهوم است. نقاشیهای او، با هر بینندهای ارتباط برقرار میكند و حرف میزند. او با تصاویر خلق شده برروی تابلو، توانست فضای زندگی خود را به نمایش بگذارد. |
این وصف حال پیرزنی است به نام (مكرمه قنبری) كه در دل یك روستای سرسبز در استان مازندران زندگی میكرد و حال در بین ما نیست، اما یاد و خاطرش با كسانی كه با او برخورد داشتند، همچنان باقی مانده است.
مكرمه قنبری در سال 1307 در روستای (دریكنده) استان مازندران، چشم به جهان گشود. روستایی مثل تمامی مناطق مازندران كه در طول سال، فقط از آسمان میبارد و میبارد. بارانهای شدید به همراه مه، همیشه در آسمان این روستا دیده میشود. او از همان كودكی با گل، خاك و برگ درختان و سنگریزه، تصاویری را روی زمین خلق میكرد. یك میل ذاتی به هنر در وی نهفته بود، اما به دلیل موقعیت زندگی در روستا استعداد او پرورش نمییافت.
دخترک کشاورز
او دختر یك كشاورز بود و از ده سالگی به كشاورزی و گلهداری مشغول شد. به دلیل ذوق هنری كه داشت، عروسهای روستا را او آرایش میكرد، همچنین مدتی نیز به خیاطی پرداخت. او حتی 12 سال قابله روستا بود و بیش از 25 نوزاد را در روستایش به دنیا آورد. او از همان دوران كودكی، فردی بانشاط، پركار و زرنگ بود. در طول زندگی مشتركش با كدخدا، صاحب نه فرزند شد. كشاورزی، مامایی، خیاطی، آرایشگری و طبابت بیماران و گاو و گوسفند از جمله فعالیتهای این زن بادل و جرات بود.
آغاز هنر
روزها برای او در روستا میگذشت و میگذشت، تا 64 بهار از عمرش گذشت. در این زمان شوهرش را به خاطر كهولت سن از دست داد. بعد از اینكه ارث شوهرش تقسیم شد، او یك گاو خرید و آنچنان به این گاو علاقهمند شد كه هر روز مسافت طولانی را طی میكرد تا خود، گاوش را به چرا ببرد ، پس از چندی بیمار شد و فرزندانش كه نگران حال مادر بودند گاو را بدون اطلاع او فروختند. مكرمه بعد از شنیدن این خبر، بسیار افسرده و غمگین شد و برای فراموشی از دست دادن گاوش به نقاشی پناه برد.
او بدون اینكه در گذشته، در زمینه نقاشی، آموزشی دیده باشد با گیاهان رنگی، رنگ ساخت و برروی دیوارهای خانه، درها، پنجرهها، نردهها و حتی كدو حلواییها شروع به كشیدن كرد. بسیاری از تصاویرش نیز یك گاو را نشان میداد. در آن زمان 67 ساله بود و آن چه كه بر دورنمای ذهنش بود را به تصویر میكشید. او حتی سواد خواندن و نوشتن هم نداشت.
یك روز پسرش كه در تهران زندگی میكرد برای دیدن مادرش به روستا آمد و از نقاشیهای مادر حیرتزده شد. دفعه بد پنجاه كاغذ A4 برای مادرش از شهر خریداری كرد.
مكرمه از شوهرش داستانهایی درباره شخصیتهای شاهنامه، لیلی و مجنون و پری دریایی و همچنین داستانهای قرآنی مانند ابراهیم و اسماعیل و یوسف و زلیخا و حضرت مریم و عیسی را شنیده بود و از حفظ داشت.لذا همه این داستانها را به تصویر كشید. همچنین تصاویری از و فرزندانش را هم خلق كرد. او ماجرای زندگی خود را به صورت نقاشی، برروی كاغذ ثبت كرد.
نقاشیهای پنهانی
او در مصاحبهای با خانم (هولی)Mrs.Holly كارگردان آمریكایی، كه فیلم مستندی از زندگی او را ساخته است چنین گفت: به مدت چهار سال به طور پنهانی، روی كاغذ، نقاشی میكشیدم. وقتی مهمان ناخوانده به خانه ما میآمد، سریع كاغذها را روی كاغذ پنهان میكردم. زیرا همه، به ویژه همسایهها میگفتند كاغذ و قلم به چه درد یك زن كشاورز میخورد؟ او میگفت: كه نقاشیهایش را مانند فرزند خود دوست دارد.
خانم هولی، كارگردان مستندساز از اینكه مكرمه، نقاشیهایی از مسیح و ابراهیم و موسی كشیده بود متعجب شد و از او پرسید و مكرمه در پاسخ به او گفت: شوهرش در طی سالها زندگی، برایش داستانهایی در این باره تعریف كرده بود و او هم این داستانها را به صورت نقاشی ترسیم كرد.همچنین او از هووهایش كه یكی از آنها 120 ساله بود، خاطرات خوشی به یادگار دارد و از فرزندانش كه آنان را به تصویر كشیده است.
ادامه دارد......