...
دوباره باید کمربندهارو ببندیم (کجایی امیرجعفری) و آماده پرواز شیم.. اینبار به جای مهماندار، مونیتوره که آموزش چگونگی برخورد با مواقع اضطراری رو میده و بعد از اون هم کلیپ های زیبایی در تبلیغ پروازهای الاتحاد و زیبایی ها و جاذبه های توریستی ابوظبی و غیره و ذالک.
بالاخره نیم ساعت میکشه تا این بندوبساط تموم بشه و مارو به حال خودمون راحت بذارن..
دوباره نوبت پذیرایی میرسه.. اول با نوشیدنی و قبل از اون به هر نفر یه منوی غذا با یه دستمال مرطوب میدن تا قبل از خوردن غذا دستامونو تمیزکنیم. نوشیدنی که معلومه ! هردومون آب پرتقال! بعد نوبت منوی غذا میرسه که من باید ترجمه ش کنم.. هم عربیه و هم انگلیسی.. 50 درصد عربی و 50 درصد انگلیسی بالاخره نتیجه این میشه که سالاد مرغ با پاستا و سبزیجات، مرغ کباب شده آبدار با برنج یاسمن (نفهمیدم یاسمن مارکشه یا مدلشه)و سبزیجات، کباب کوبیده با برنج نمیدونم چی چی، یه نوع غذای مدیترانه ای که همش وجتبلز بود(درست نوشتم؟) با روبیان!! (به گمانم همون میگوی خودمون باشه ولی در اندازه میکروسکوپی) و نوشیدنیهای مجاز و غیرمجاز! و همه هم طبق ضمانت پای منو.. حلااااال. نفهمیدم اون مشروب الکلیه چه جوری حلال شده بود!!!!
مام گفتیم بذار از هرکدوم یکیشو سفارش بدیم تا اقلاً چشممون به جمالشون روشن بشه ببینیم چه شکلین.. من غذای مدیترانه ای سفارش دادم.. واسه نرگس کباب و آقای همسر هم دجاجه! یا همون مرغ خودمون.. اه اه حیف از برکت خدا .. چجوری این غذاهارو میخورن؟ نه یه ذره خوشمزگی داشت نه قیافه نه عطر وبو .. هوووووووووووع
من ازقبل واسه یه همچین زمانی پیش بینی لازمه رو کرده بودم و باخودم دوتا خوراک مرغ آورده بودم تو هواپیما! نتیجه اینکه اون غذاهای هووووووووع رو گذاشتیم کنار و با آرامش کامل مشغول خوردن خوراک مرغ آماده وطنی خودمون شدیم.. آقایون همراه که هیچکدوم همسر دلسوزی مثل من همراهشون نبود.. مجبور شدن از زور گشنگی همون غذاهای هواپیمارو بخورن و مثل آدمی که داره زهرمار میخوره قیافه هاشون دیدنی بود.
خب این پرواز قراره 7 هشت ساعت طول بکشه نمیشه که همش همینجوری سیخکی نشست روصندلی ! باید کاری کرد کارستون .. پرواز کاملاً پرنیست و صندلیهای آخر خالیه .. همراهامون میرن آخر هواپیما تا روی صندلیهای خالی بخوابن و نتیجه اینکه دوتا صندلی کناری میمونه واسه آقای همسر و من ونرگس هم به 4 صندلی میانی نقل مکان میکنیم. سر نرگس با تی وی روی صندلی گرم میشه.. مخصوصاً بعد از اینکه مهماندار به هرکدام از مسافرین یه هدست داد.. دیگه از جهت صدا هم مشکلی نبود. خیلی زود راه کارش دست نرگس میاد و میره تو قسمت بازیا و شروع میکنه به بازی کردن .. من اما مشغول چک کردن وضعیت پرواز و نقشه راه و غیره میشم. بعد از مدتی خسته شدم و تصمیم گرفتم که یه فیلم ببینم.. تقریباً همه مسافرا مشغول دیدن فیلم هستن.. نفر جلویی من داره عصر یخبندان سه می بینه .. خیلی کارتون قشنگیه ولی من چون تازگی دیدمش رغبتی به دیدن دوباره ش ندارم.. میرم سراغ کاسپر همون بچه روح مهربونی که همش خرابکاریای دوستاشو ماستمالی میکنه.. یه خورده کاسپرو نگاه میکنم ولی حوصله ام سر میره و یه فیلم دیگه رو می بینم.. از بین اون همه فیلم، هری پاتر نمیدونم چند!! هرچی هست تکراری نیست و فیلم قشنگیه .. منم که عاشق این جور فیلمای تخیلی هستم.. انتخاب زبان فیلم به حدود 8 زبان ممکنه و من انگلیسی رو انتخاب میکنم . هرچی باشه 4 تا کلمه انگلیسی بلدم و بهتر از آلمانی و چینی و فرانسه و غیره و غیره هستش.
فیلم به زبان انگلیسی و زیر نویس عربی پخش میشه.. از هر 10 تا جمله 3 تا شو از انگلیسی می فهمم.. 3 تاشو از زیرنویس عربی و 4 تای دیگه رم خودم حدس میزنم آخه کجایید بچه های انجمن زبان که دریابید مرا.. باید گوش یکی یکیتونو بکشم که هیچ کی منو دوس نداره! خب آخه صددفعه گفتم یکی دست منو بگیره ببره بشونه سرکلاس! من یه شاگرد فرّار هستم که باید حتماً زور بالاسرم باشه تا درس بخونم.. حالا تازه اول راهه و بازم یادتون میکنم تو این سفرنامه.
بالاخره هری پاتر تموم میشه .. نرگس هم خسته از بازی روی صندلی خوابش برده.. هرچی بهش گفتم که پاهاتو دراز کن رو صندلی راحت بخواب وگرنه یکی از این چشم بادومیا میاد اینجا میشینه گوش نداد و پاهاشو آویزن کرد.. نتیجه این شد که یه چشم بادومی از ردیف کناری بلند شد تا جارو واسه دوستش باز کنه .. و خودشم تشریف آورد کنارما .. خیلی محترمانه وسایل نرگسو از روصندلی خالی برداشت گذاشت پهلوی من! و خودش رو صندلی لالا فرمود .. حالا بیا بهش حالی کن که من خودم میخوام بخوابم این صندلیو لازم دارم.. بابا پاشو برو ته هواپیما اونهمه صندلی خالی افتاده ها.. نه خیر ! آقا طاقت دوری دوستشو نداره و میخواد همینجا بخوابه.. ملتمسانه به آقای همسرنگاه میکنم خررررررررر پففففففف.. گمان نکنم که کمکی از دست آقای همسر بربیاد .. نتیجه اینکه رضایت میدم روی صندلی بشینه.. از دست شما بچه های زبان!! اقلاً اگه زبان بلدبودم به مهماندار میگفتم که نذاره اونجا بشینه.. همش تخصیر شماستا.. حالا من کوتاهی میکنم، شما نباید دلتون واسه این مادر18+ بسوزه؟
جناب چینی نشست روی صندلی و خیلی ریلکس پتوی مارو برداشت و بازکردو انداخت روی خودش!! ای بابا گفتم چینیا خیلی خونگرمن ولی دیگه نه اینقدر! منم از ترس اینکه ایشون از یه صندلی به دو صندلی پیشرفت کنه و کم کم شصت پاشو بکنه تو چش ما! دسته صندلیشو خوابوندمو پاهای نرگسو دراز کردم روی صندلی.. الحمدلله فهمید که اون یکی صندلی خالی رو نمیتونه تصاحب کنه و باید یکم سختی بکشه ! حالا دیگه خوابم نمیبره.. من بیچاره دارم از بیخوابی بیهوش میشم .. ولی از ترس اینکه این چینیه خوابش ببره و ولو شه روصندلی مجبورم تا صبح پاسبونی بدم :( (آقای سعیدان نگی کد گذاشتی استرس داشتا! الان که اینارو مینویسم وصل نیستم واسه همینم گت اسمایلیم کار نمیکنه به صرفه تره که کد بذارم :دیی)
آقای چینی کم کم خوابش میبره و به سمت راهرو بین صندلیها آویزون میشه .. نرگس هم که مثل یه سد محکم بین صندلی من و چینی خوابیده و هرازگاهی یه لگدی هم به اون چینی بخت برگشته میزنه.. منهم (شمارو صدا نکردم ببخشید) منم کم کم پلکهام میفتن روی هم و چرتم میبره.. یک ربعی میچرتم و بیدار میشم ، ساعت 2 و نیم نیمه شب به وقت تهرانه.. من هنوز ساعتمو تغییر ندادم .. دوباره میخوابم و دوباره از خواب میپرم، ساعت مگه چنده؟ آفتاب تا وسط هواپیما اومده ومهماندارا مشغول پذیرایی هستن !! وووووووووی! ساعتمو نگاه میکنم .. مااااااااااااااااااااااا ساعت سه و ربعه !! برای لحظاتی گیج میشم ولی بعد یادم میاد که مقصد ما تقریباً چهارساعت ونیم از وقت تهران جلوتره .. یعنی اینجا الان ساعت 7 و چهل و پنج دقیقه س! جل الخالق .. کاش نخوابیده بودم تا این پدیده تغییرناگهانی شب و روزو میدیدم (هرچند منکه نزدیک پنجره نبودم)
...