سلام سلام سلام
دوستان واقعا منو ببخشید
برام ایمیل می زدید یه جوری اطلاع می دادید تا من اینجوری شرمنده تک تک تون نشم
اینم شعر من
اولین شعر من
من زیاد بلد نیستما الان هم چون مجبورم دارم شعر می گم
در این روزهایی که عشق مثل یخ گشته
جوانی تنها غرق ماتم گشته
جوان در این شهر شلوغ در پی عشق می گشت
دست های خود را پیش هر کس دراز می کرد
اون اخر فهمید که عشق ، رنگ خدایی دارد
از همه رنگها ،عشق بهترین را دارد
سالها گذشت و جوان عشقش را یافته بود
عشق جوان مادی و هوس نبود ، خدایی بود
جوان قصه ما عشقش را در جبهه ها یافته بود
در میان سنگر و خاکریز پیدایش کرده بود
اون برای رسیدن به عشقش از همه چیزش گذشت
خودش را فدای عشقش کرد و رفت
درسته که این جوان دیگه نیست در بین ما
بی شک او عشقش را پیدا کرده بود
حالا ما چه کار کردیم دوستان با عشق این جوان
این علامت سوال همیشه در ذهن ماست
جوانان زیادی اون زمان از پیش ما رفتند
ایران را به پیش ما به امانت گذاشتند
در حفظ این وطن ما چه ها کردیم
برای ابادی ان چه کارها کردیم
موهای بلند ، روسری کوتاه و ...
ببخشید امروز خیلی خسته ام دیگه نتونستم ادامه شعر و بگم
می دونم این شعر نه قافیه داره و نه وزن و اصلا نمی شه اسمشو شعر گذاشت
واقعا منو ببخشید بهتر از این بلد نبودم
شاید بیام و ادامشو بگم
موفق و پیروز باشید