به نام خداوند بخشنده و مهربان
سلام
همواره به یاد داشته باشید آخرین کلید باقیمانده، شاید بازگشایندهی قفل در باشد.
(شاید هم نباشه، اگر نبود...............؟؟؟؟!!)
نظر شما چیه؟
تو که تنها نمي موني، من تنها رو دعا کن
خاطراطمو نگه دار، اما دستامو رها کن
کل آیتم ها 7
به نام خدا سلام آخرين كليد، همان كليدي است كه خود قفلساز به ما خواهد داد. مگر نه اينكه : "اِن يَمسَسكَ الله بِضُرٍ فَلا كاشِفَ لَه الا هو و اِن يُرِدكَ بِخَير فَلا رادَّ لِفَضلِهِ" (ترجمه: اگر خداوند تورا با ضرري تماس دهد، پس هيچ كس برطرف كننده آن نخواهد بود جز خود او و اگر اراده خيري نسبت به تو داشته باشد، پس هيچ رد كننده اي براي فضل او نخواهد بود-سوره يونس آيه 107) مشكل ما اين است كه به حال اضطرار نمي رسيم و گر نه اجابت دعاي مضطر تضمين شده است. امير ر.ح.
ممنون از جوابتون سخنگوی خاموش عزیز
وَالسَّلَامُ عَلَى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَى
با سلام منم ازتون تشکر میکنم ممنون از پاسخ سخنگوی خاموش و ققنوسولی چرا ما باید فکر کنینم دری که هیچ کلیدی بهش نخورده قفل داشته؟ خوب شاید دره قفل نداشته و ما فکرمیکردیم که داره! اونوقت ما لقمه رو دور سرمون چرخوندیم! مگه نه؟ حالا نظر چیه؟
هیچ راهی نیست که براش پایان و نتیجه ای نباشه منتها یه وقتایی فکرهایی که به سر ما می زنه یا گزینه هایی که به عنوان کلید انتخاب می کنیم کلاً غلط هستند و راه رو از اول اشتباهی می ریم به خاطر همینم همه اش به بن بست می خوریم و فکر می کنیم که اون قفل اصلا کلیدی نداره و برای اون راه، هیچ گشایشی نیست.
بلخه درسته ولی در مورد بسیار ی از افراد موفق اینو فهمیدم که اونها هم با اولین کلید موفقتاشونو به دست نیاورند گاهی هم فکر کردند اون قفل اصلاً کلیدی نداره ولی با کمی اطلاعات ولو بی ارزش راه را برای خودشان آسان کردندمیپرسید چطور؟ اجازهبدید 2 داستان برایتان تعریف کنم:1- پدری برای این که پسر کوچولوی بازیگوشش را ارام کند و به کارهایش برسد یک برگ روزنامه را پاره می کند و به پسرش می دهد و از او میخواهد که تکه های روزنامه را مثل حالت اول به هم بچسباند (پدر فکر کرد با این کار میتواند مدت مدیدی پسرش را سرگرم نگه دارد زیرا پسر هنوز سواد ندارد تا بتواند کلمات را در کنار هم بچیند، و او می تواند به راحتی به کارهایش برسد) اما ... فکر میکیند پسر چه کار کرد پس از مدت کوتاهی نزد پدر رفت و تکه های روزنامه را در حالی که به شکل اول به هم چسبانده بود به پدر داد! چه اتفاقی افتاده بود؟؟ پدر از پسرش خواست تا برایش شرح دهد که چگونه اینقدر سریع این کار را انجام داده و پسر گفت من با استفاده از عکسی که در پشت صفحه بود تکه ها را به هم چسباندم!2- یک خانم به علت خالی بودن جعبه صابون خریداری شده از شرکت (این چشم بادامی ها، یا چینِ یا ژاپن درست یادم نیست) شکایت می کنه و آن شرکت برای عدم دوباره چنین اتفاقی هزینه ی گزافی جهت خریدن دستگاه های اتوماتیک و لیزری و استخدام کاربران دستگاه ها آموزش به آنها و غیره و غیره انجام می دهد که دیگر هیچ قوطی خالی وارد بسته بندی ها نشود و درست همین موضوع برای یک کارگاه کوچک اتفاق افتاد و خوب کارگر مربوط خیلی راحت از یک پنکه جهت خارج کردن قوطی های خالی استفاده کرد تا باد پنکه آنها را از روی ریل مربوطه خارج کند!به نظر من چون با اولین ها به کلید نرسیدیم و هیچ محرکی هم نیست تا ما را به ادامه کار تشویق کنه پس با می مانیم یا این که منتظر هلوی عزیز بیا برو تو گلو هستیم و یک فکر دیگرم هم اینه که ما کلیدها را نمی شناسیم!
مشکل اینه که هیچوقت فکرنمیکنیم شایدکلیده دیگه ایی هم باشه اونقدرباقفل ورمیریم که ازادامه راه خسته میشیم یاقفلومیشکونیم دربازمیشه ولی خسارت جبران ناپذیری به هودمون میزنیم درصورتی که شایداگه توکارامون دقت کنیم بشه بایه کلیده دیگه که فکرشم نمیکنیم دربراحتی بازبشه
خیلی وقت ها خدا پشت خطه ولی مامشغولیم
پاشو جواب بده الان پشته خطه ...
شاید هم حوصله ی پیدا کردن کلید رو نداریم که می گیریم یه همچنین بلایی سر این بی زبان های در می آریم ها؟