سلام سلام سلام
من اومدم.... وااااااای .. آره سلطان... آدم حس اینو داره كه راحت و اروم روی آب دراز كشیده...یا شایدم اینطوری یا این
خب براتون از اولش میگم
منی كه هیچ وقت هیچ وقت واسه هیچ درس و امتحانی استرس و اضطراب نداشتم از اول این هفته شدیدا استرس منو گرفت ... البته هی در تلاطم و بالا و پایین بودم.. یعنی یه وقتی میدیدی خیلی آرومم و رها.. ولی بعد یهویی منو جَو كنكور میگرفت....
روز قبل كنكور -كه دیروز باشه!!- تا ساعت 7 خرده ای داشتم میخوندم .. آخه من، زیست پیشم رو دو سه هفته پیش دوره كرده بودم... باید حتما بهش نگاه مینداختم... ولی عجیب سردرد منو گرفته بودا .. هی مامانم میگفت استامینوفن بخور... از اون اصرار و از من انكار... آخه خوشم نمیاد خوددرمانی.. والا.. مثلا تجربیما
یه چیز دیگه.. اینكه از چندماه پیش همش یه فكر میومد تو ذهنم... اینكه صبح قبل كنكور تصادف میكنم و میمیرم و به جلسه نمیرسم ...ههه.. اومدم خونه یادم اومد من زنده ام...
دیروز سوالای ریاضیا رو از تو سایت گرفتم البته جوابشو امروز گذاشتن... آقا اینقد معارفش سخت یود من خیلی ترسیدم ... تازه داشتم با خودم فكر میكردم كه امسالم بمونم بیشتر بخونم واسه پزشكی... سوالای ریاضی رو كه دیدم گفتم نه بابا معلوم نیست سال بعد چقدر سخت باشه... خلاصه... آها یه چیز دیگه.... داداشم دیروز بهم میگفت تو اگه فردا صبح زود بیدار شی معلوم میشه كه به بقیه چیزا بیشتر از خدا و نمازت اهمیت میدی... آخه همش سخت از خواب پا میشم... بعد بهم گفت ببینم چه میكنی؟...ههه گفتم آره دیگه بخاطر تو هم شده من فردا خواب میمونم
امروز رفتیم سر جلسه.... سوالای ادبیاتمون مثل ریاضیا بود تقریبا... معارفمون ولی آسون تر بود... اما اون سوالای سختشم بود توش... عربی رو فكر میكردم بهتر و بیشتر بزنم ولی نشد... زبان رو هم كه خیلی كم زدم... یعنی همش واسم شاخ بود همین
زمین شناسی بیچاره كه مثل همیشه بهش توجهی نمیشه.... ریاضی رو گمونم خوب زدم آسون بود... زیستم رو هم خوب زدم... فیزیك رو فكر میكردم بهتر بزنم ولی نشد... شیمی هم كم زدم
خب دیگه حتما حدس زدید كه خیلی افتنضاح دادم ... وقتم سر شیمی كم آوردم... فیزیك وقتمو گرفت
آها.. قبل شروع آزمون كه بسته ی سوالای عمومی و پاسخنامه رو دادن... بعد كه شروع شد و بازش كردیم... دیدم تو پاسخنامم نوشته "این برگه متعلق به شما نیست سریعا به مراقب گزارش دهید"... وااای منو برق گرفت .. مراقب نزدیكم بود صداش كردم...بهش گفتم.. گقت مال تو نیست مگه؟ گفتم چرا اسمم كه همونه.. گفت دختر، گفته "اگر" برای شما نیست.. هه ضایع شدم ... اینقده هول بودم اگر رو نخونده بودم...هههه...
اومدم خونه.. با خونواده دوستم برگشتم... كلید نداشتم.. داداش كوچیكه درو وا كرد واسم... بعد سلام بهم گفت "انشاءالله سال بعد" ... سر ناهار هم داداش بزرگم همینو گفت ....
خلاصه.. این بود داستان كنكورم.... امیدوارم قبول بشم... پرستاری دوست دارم... رادیولوژی (به قول سلطان رادیاتوری) هم دوست دارما
اووف خسته شدم.. انرژیم داره كم كم تحلیل میره .... برم نماز بخونم .. بعد ببینم به چشمام خواب میاد نه... بس كه خسته ام و سرم درد میكنه
یاعلی