تبیان، دستیار زندگی
دلنوشته های شهید علم الهدی(5)
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

فریاد و سکوت

شهید علم الهدی

دلنوشته های شهید علم الهدی

قبل از یادداشتهای ارزنده حسین علم الهدی در سنگر، به دو ویژگی اخلاقی وی اشاره می‌کنیم :

الف- حسین در رفتار با بردران بسیجی و مردم، بسیار متواضع بود.

او فرمانده سپاه هویزه بود، در جلساتی با حضور مسئولین و فرماندهان همچون آیه ا... خامنه‌ای و دکتر چمران شرکت می‌کرد، در طراحی عملیات بسیار می‌اندیشید و با وجود تلاشهای فراوان و برنامه‌های سنگین در ساعات روز، شبها همچون همه بسیجیها، پاسدار شب بود.

چندبار مسئول تنظیم لیست پاسداری، نام حسین را از لیست حذف کرد، و به دلیل این که ایشان در همه ساعات روز مسئولیتهای سنگین دارد، حاضر نبود نام حسین را بنویسد، اما حسین با اصرار زیاد نام خود را در لیست قرار داد و ساعاتی از شب را پاس می‌داد، درست همچون همه نیروها.

ب- حسین از کمترین فرصت و لحظات وقت خود، استفاده می‌کرد، در ساعاتی از شب که مسئولیت پاسداری را بر عهده داشت از نور چراغ قوه دستی استفاده کرده و صفحاتی را با عنوان یادداشتهای در سنگر، به نگارش درآورد.

حسین نوشته‌های فراوانی داشته که متأسفانه در حمله ارتش عراق و ویران نمودن شهر هویزه و مقر سپاه، همه چیز نابود شد، از جمله دست نوشته‌های حسین. اینک چند نمونه از نوشته‌های حسین که گویا در شب‌های مختلف در سنگر نوشته است به حضورتان تقدیم می‌شود :

***

فریاد و سکوت

من در سنگر هستم، در این خانه محقر، در این خانه فریاد و سکوت، فریاد عشق و سکوت تنهایی، در این خانه سرد و گرم، سردی زمستان و گرمای خون، در این خانه ساکن و پرجوش و خروش.

سکون در کنار رودخانه و هیجان قلب و شور شهادت.

خانه نمناک و شیرین، نم آب باران و طعم شیرینی و لذت شهادت

خانه بی شکل و زیبا، بی شکلی ساختمان و زیبایی ایمان

خانه کوچک و با  عظمت، کوچکی قبر و عظمت آسمان

امشب پاس دارم، ساعت ۱ تا۳، چه شب باشکوهی

چه شب باشکوه است

من به یاد انس علی بن ابیطالب با تاریکی شب و تنهایی او می‌افتم، او با این آسمان پر ستاره سخن می‌گفت، سر در چاه نخلستان می‌کرد، می‌گریست.

راستی فاصله‌اش با من زیاد نیست، از دشت آزادگان تا کوفه و کربلا،۲۰ کیلومتر است.

خدایا این سرزمین پاک در دست این ناپاکان است.

در همین۲۰ کیلومتری من، در همین تاریکی شب، علی برمی‌خواست به نخلستان می‌رفت، فاطمه وضو می‌گرفت، پیامبر به سجده می‌رفت، حسن و حسین به عبادت می‌پرداختند.

در این دل شب ابوذر برمی‌خیزد، نمازشب می‌خواند، سلمان برمی‌خیزد، قرآن می‌خواند، صدای او را می‌شنوی؟

در گردش زمین بدور خورشید

هر لحظه پیش از لحظات دیگر داغ این خاطره‌ها را زنده می‌کند.

سرخی شفق و سرخی غروب در پشت نخلستانها

خورشید عظمت قطره خون شهید را می‌یابد و پاکی و عصمت قطره قطره خون آن عزیزان را فریاد می‌کند.

خدایا این خانه کوچک در کنار رودخانه که در اطرافش گل‌ها پرپر شده کدام خانه است؟

ساختمان این خانه چیست؟

کمی در دل زمین شکافته چند گونی شن و... در کنار رودخانه

رو بسوی دشمن

وسط مکان شهادت بهترین دوستانم

این خانه محقر برای من یک قلب طپنده شده، یک دل پر از سوز

سوز فراق یاران و عزیزان از دست رفته

منصور، اصغر، رضا و...

خاطره‌ها مانند ورق خوردن صفحات یک دفتر، یک کتاب در ذهنم پشت هم صف گونه می‌گذرد.

منصور و روزه‌های مسیحی‌اش و دعای کمیل و مناجاتش که با او بودم.

اصغر و تلاش شبانه روزیش و نوشتجاتش درباره جهاد، تقوی... که با او بودم. رضا و زیباییهای روحش و پاکی درونش و فکر بلند پروازش... که با او بودم.

دلنوشته های دیگر:فریاد عشق-ابوتراب-غربت و عزت-پیامبر